eitaa logo
کوله بار خادم الشهدای آذربایجان شرقی
3.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
796 ویدیو
43 فایل
[﷽] زنده‌ نگه داشتن‌ یاد شهدا، کمتر از شهادت‌ نیست‌( امام خامنه‌ای) صفحهٔ‌رسمی رسانه #راهیان_نور استان آذربایجان_شرقی واحد برادران: واحد خواهران: @aynod_k روبیکا:https://rubika.ir/koolebar_azsh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸مسابقه ره آورد سرزمین نور ✔️ 🌱شرکت کننده شماره 1️⃣2️⃣ به نام پروردگار هستی همه ما تا به حال یا دیدیم یا شنیدیم داستان زندگی افرادی رو که تا خرخره تو گناه قرق شدن ولی یه اتفاق مثل نجات یافتن از مرگ یا حتی مرگ پدر!!! مرگ مادر!!! و................ اون هارو بیدار کرده و به مسیر درست زندگی برگردانده ولی تا حالا شنیده بودی طرف تو راهیان نور به راه راست بگرده!!! شاید عجیب باشه ولی درسته!! اسمش امیر بود یه بچه مایه دار که هر کاری که آدم واقعا خجالت میکشه بگه کرده بود و اصلا براش هیچ چیز جز لذت بردن از گناه براش مهم نبود ولی جدا از همین کاراش واقعا یه بچه خیلی باهوش بود و به اصرار باباش و مامانش داشت رشته تجربی میخوند که البته تعریفی هم که نداشت..... تا همین حد فک کنم از اخلاق امیر آگاه شده باشید حالا همین اقا امیر یه سال قرار شد با بیاد با ما راهیان نور شمال غرب کشور ولی هیچ کس فکر نمیکرد این سفر تو امیر تاثیر بزاره خلاصه کاروان حرکت کرد و ما راهی سفر شدیم تو اتوبوس امیر بغل دست من نشسته بود و من همش چشمم به رفتارای امیر بود که انگار رفتاراش به کلی تغییر کرده وقتی که راوی شروع میکرد به خاطره گفتن از شهیدان امیر اشک تو چشاش جمع میشد یا وقتی می‌رسیدیم یه یادمان شهیدان امیر میرفت سر قبر یکی از شهیدانو زار زار گریه میکرد این رفتارای امیر موجب نگرانی نه تنها من بلکه همه کاروان شده بود تو کاروان ما یه حسین آقا داشتیم که مسئول خادم الشهیدای شهرمون بود و منو چند نفر از رفقا که نگران امیر بودیم به ایشون گفتیم تا با این امیر آقای ما صحبت کنه ایشون قبول کرد تو همین یادمان هایی که وقتی می رسیدیم امیر باز دوباره شروع به گریه کردن میکرد با امیر تنهایی حدود ۲ ساعت حرف زد و امیر کمی تا رسیدن به شهر خودمون اروم شد بعد این ماجرا و برگشتن از راهیان نور امیر خانوادش از شهر ما رفتن و دیگه خبری از امیر نشنیدم تا امسال که برای کاری رفته بودم تهران با یه ساختمون که بهتره بگم درمانگاه که اسم موسسش بود خادم الشهید امیر....... برخوردمو امیر رو اونجا دیم بعد کلی حرف زدن فهمیدم بعد اون قضایا و اومدن تو تهران تو دانشگاه پزشکی قبول شده و به خاطر شهیدان یه درمانگاه باز کرده که برا نیازمندان مجانی خدمات میدن. خلاصه این بود داستان آقا امیر ما که تو راهیان نور شد یه آدم دیگه...... 💠 ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! کار که برای خدا باشد ادعایی نمیماند آفرین به غیرت های تان شهدا