یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود.
پدرش همان شب تصمیم گرفت برای اوپالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت؛اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند.او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود،
گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم،وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟
شهید#مهدی_باکری🕊🌹🕊
هدایت شده از 🌹شهیـد آقا مهـدے باکرے 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️شعر خوانی حضرت عشق😍
▫️اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
الی قیام مولانا المهدی 🌱
ان شاء الله . .🤲
#حضرت_آقا
#امید_سازی
#شهدا
#سید_غیور
#فخر_آذربایجان
💠کانال شهید #مهدی_باکری 👇
@mehdibakri2