eitaa logo
کانال‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌البرز
1.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
339 فایل
کانال‌مدیریت‌حوزه‌علمیه‌خواهران‌استان‌البرز منتظر ارسال اخبار شما هستیم eitaa.com/kowsarnews_Alborz اطلاع رسانی ☎️شماره تماس : 📞 02634995630
مشاهده در ایتا
دانلود
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯🕊 🥀يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا...🥀 -خیبر شکن باشی و بشکنند پهلوی یارت حرف کمی نیست 💔
بسم الله خیلی سخت است مادر باشی و در بستر بیماری... با بچه های قد و نیم قد دختر و پسر .... بیماری نا علاج که نمی‌دانی چه خوابی برایت دیده است.... خیلی سخت است دیدن چشمهای نگران ، اشکهای حلقه زده و نفسهای به شماره افتاده .... شنیدن صدای تپش های قلب دلبندانت که گویی میخواهد از سینه شان بیرون بزند. پسری که در یک قدمی غالب تهی کردن است و یک شبه مرد شده. مرد روزهای سخت ، مرد لحظه های جان فرسا... دختری که سعی میکند برای پدر و خواهر و برادرش مادری کند.... به خود می آیی و میبینی عصاره های وجودت ، در این رنج و سختی چه زود بزرگ شدند... مردی خسته که تمام دلخوشی اش را به خدا سپرده و منتظر معجزه است... لحظه ها می‌گذرد اما سخت و سنگین جانشان به لب رسیده آیا مادر دوباره چشم باز میکند؟ باز ما را صدا میزند؟ بعدازظهر است ... بعد از چند ساعت بیهوشی ، چشمهایم را باز میکنم تلاقی نگاه مادر _ پسری چشمهایم را می‌بندم ، نمیخواهم شاهد اشکهایش باشم صدای ظریف دخترانه ای مرا میخواند مادر ! سلام ، خوبی؟ و من..... و درد.... دردی که راه نفس را بر سینه ام بسته بود. دردی که روی درد را از رو برده بود. دردی که از شدت آن پهلو به پهلو میشدم تا لحظه ای آرام بگیرد. خواستم چاره ای کنم و دردم را تسکین دهم. ذکر یا زهرا (س) گرفتم... روضه آغاز شد وای مادرم ....😭 خدایا! این ذکر ، خود روضه ای مجسم و باز است!! چقدر این درد نامرد است ... با خود میگفتم.... این درد کجا و آن درد کجا ؟ پهلو و آتش و مسمار در کجا؟ بازو و قنفذ و دیوار و در کجا ؟ سردرد ها کجا و سکوت حسن کجا؟ خونابه های موقع غسل و کفن کجا؟ این درد کجا و آن درد کجا؟ مادر کجا و منه بی قدر کجا؟ شرم کردم که تکرار کنم درد را... اما درونم آشوبی به پا شد بالاخره کدام روایت ؟ ۷۵ ۹۵ امروز دقیقا پانزده روز است که دوره نقاهت بعد از عمل را میگذرانم. فقط پانزده روز ..... و همچنان دردی که روی درد را از رو برد. نه میتوانم بخندم نه میتوانم گریه کنم پهلو به پهلو شدن هم برایم سخت است وقتی میخواهم راه بروم هنوز قامتم را خم میکنم تا درد کمتر شود نمازم را نشسته می‌خوانم گاهی دست به کمر میگیرم و فرزندانم که هنوز نگاه مضطرب و نگران دارند. بگذریم ... امروز خواستم حال دلم را سیاهه کنم با خود گفتم ... خدا کند شهادت حضرت زهرا (س) همین روایت هفتاد و پنج روز باشد اصلا چه بهتر که چهل و پنج روز .... با آن همه جراحات وارده (بین هفتاد و پنج روز تا نود و پنج روز ) بیست روز ، برای کسی که درد می‌کشد ، آن هم دردی که مادر کشید ، خیلی زیاد است 😭 همین.... حتی تصور کردن هم سخت است🥺 من فاطمیه ها حالم خوش نیست... بی تابم. نه حرفی به زبانم می آید نه دستم به نوشتن می‌رود نه حوصله و ظرفیت انتخاب شعری دارم.... این فاطمیه هم طوری رقم خورد که دیگر توان شنیدن روضه ندارم . من دیگر توان شنیدن إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعا را ندارم. مادر از حال من اگر بپرسی ، بگویم... نمیتوانم برایت گریه کنم میدانی ؟ هنوز درد دارم ... مادر ! درد تو مرا سوزاند و خاکستر کرد. کجایند بادها تا خاکستر مرا به دیار تو بیاورند تا ذره های آن به آغوش بگیرند جای جای خاک مدینه را ، قدمگاه تو و قبر مخفی ات را. مادر ! از من مگیر چشم ، دست مرا بگیر هنوز عشق ، در حول و حوش چشم تو میچرخد. والسلام چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! دلنوشته طلبه گرامی خانم راهله بینایی •┈┈••✾❀✿🌸✿❀✾••┈┈• @hawzah_khaharan_alborz •┈┈••✾❀✿🌸✿❀✾••┈┈•
بسم الله و باز یلدا.... چقدر دلم برایت تنگ شده. در این هیاهو ، در ساعت زمین ، در افق امواج انتظار ، من فقط سکوت تو را ، می شنوم… ما اهل حرف.... ما پر از هیاهوی بسیار برای هیچیم بلد نیستیم حرمت سکوت را نگه داریم. چه دویدن هایی که فقط پاهایمان را از ما گرفت,در حالیکه گویی ایستاده بودیم. این دنیا بی تو چیست؟ یکی دنبال مکنت و دیگری دنبال قدرت. یکی دهد فضل را با منت و دیگری در به در ، دنبال حاجت. تو که نباشی زندگی کردن ، فایده ندارد. دقایق از پس هم می‌گذرند تا به وقت اضافه برسند. یک دقیقه بیشتر فرصت دارم تا به تو بیاندیشم. میخواهم حوصله ام را بردارم و سر به حوالی عشق آباد ظهورت بزنم. چقدر دلم از غیبت بلندت گرفته است. هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی؟ این منم آقاجان : مرا ببین!🥺 آمده ام اینجا: ایستاده ام به انتظارت راستش را بگویم ؟ عزیز علی أن اری الخلق و لا تری ولا أسمع لک حسیسا ولا نجوی. بی قرارم ... بهانه هایم بسیار شده است برای بهانه گرفتن در نبودنت.... بهانه هایم را به بهایی جز « دیدارت » نمی‌فروشم. خریداری؟ لیت شعری این استقرت بک النوی؟🥺 آقاجان.... حال و هوای غریبی است این روزها در زمین. واژه ها ، وارونه شده اند.... دیگر کوچه ها قهقهه های کودکانه ، را نمی‌شنوند چرا که گوششان از هق هق آنها کر شده. من ، نم زده شده و در خفقان انسانیت به مرگ تدریجی تن داده. اما گرگ همان گرگ است ، عجیب میدرد سینه ی مظلوم را. روز به زور می‌گذرد....😔 و چه سرد است این درس که روزگار بی تو ، به ما آموخت. اینجاست که درد همان درد باقی میماند چرا که تو هم طریدی هم شرید، هم فریدی هم وحید.😭 مولاجان.... گرچه پایمان در بند زمین است اما دلمان ، در هوای توست. از ورای زمان و مکان تو را میجوییم. نشانه ها خبر از آمدنت میدهند و عطر پیراهنت ، کوچه های دنیا را پر کرده است. خوشا روزی که هلال رخسار تو بدر کامل گردد. والسلام راحله بینایی فال حافظ زدم آن رند غزل خوان هم گفت: زندگی بی تو محال است، تو باید باشی…
غروب شده الان است که مادر صدایم بزند.نمیدانم چرا اجازه نمیدهد بعد از غروب آفتاب بیرون باشم. کوچه کم کم خلوت میشود ما بچه ها ولی قصد رفتن نداریم..با ساره پشت دیوار نشسته ایم تا جعفر پیدایمان نکند.. سلما کمی انطرف تر پشت یک بلندی پنهان شده.. هوا که تاریک تر میشود از سایه ها میترسم..هرشب همین حوالی سایه یک زن کنار قبرستان است اما عجیب است که از او نمیترسم‌ حواسم پرت او میشود..در حالی که گریه میکند نام کسی را میبرد..حسین... دلم یک جوری میشود بیخیال بازی و برد و باخت میشوم.به سمتش می روم.سلما صدا می زند آمنه نرو..بی توجه به او و بقیه بچه ها که حالا بهت زده نگاهم میکنند به سمت آن خانم میروم..نزدیک تر میشوم حسم به او و سایه اش ترس که نیست محبت هم هست..مردم می گویند او همسر کسی است که روزی در بزرگترین قلعه یهود را از جا کنده..خب پس چرا این چنین کسی هرروز تا غروب اینجا روی خاک قبرستان اشک میریزد و ناله میکند..بابای من انقدر قوی نیست ولی ..شاید بخاطر همین است که گریه میکند همسر قوی او از دنیا رفته اما آخر چرا هر روز ...یادم هست که وقتی پدربزرگم از دنیا رفت مادرم چند روز گریه کرد اما این زن هر روز... نه نمیتواند این باشد.. به خودم که آمدم میبینم نشسته ام کنارش..چقدر اینجا خوب است..او شبیه مادربزرگ هاست..دلم میخواهد بغلش کنم و بپرسم چرا گریه میکند...اشک از چشمانش سرازیر است به چشمانم نگاه میکند و میپرسد: چند سال داری؟ من؟ ۶ ساله ام.. آهی میکشد و اشک میریزد..میپرسم چه شد ؟ سن و سال من اشکتان را بیشتر کرد؟چرا؟ آرام تر که میشود میگوید: دخترش از تو کوچکتر بود...کاش بودم..سه سالش بود که شبی در بیابان گم شد.. _چه کسی؟ من میشناسمش؟ اشک می ریزد.. بهت زده ام..دختری سه ساله؟ چگونه؟ چرا؟مگر پدر و مادر نداشته؟ سوالاتم را ناخواسته به زبان می آورم..گریه هایش شدیدتر شده..(آخ آمنه باز بلند فکر کردی...) _ببخشید بی بی.. دستم را روی دهانم می گذارم...بی بی؟؟ عذرخواهی میکنم.. با همان اشک ها ادامه میدهد: نامش رقیه بود..سلام الله علیها..عاشق پدرش بود جانش به جان پدر بند بود..از کربلا چیزی می دانی؟ _از مادرم چیزهایی شنیده ام..مادرم گاهی به دیدار زینب سلام الله علیها می رود همانکه برادرش را لب تشنه... بین جمله ام بلندبلند گریه میکند... من اما از اینکه باز اشکش را درآوردم خجالت زده ام.. چشم به زمین میدوزم از خجالت.. ادامه میدهد: دختر حسین بن علی علیه السلام بود..سه ساله بود که شبی در بیابان گم شد.. من هم از زینب سلام الله علیها شنیدم... پیدایش که کردند با رخی کبود..رد دست زجر بر صورتش بود ...مثل مادرش زهرا سلام الله علیها...او فقط سه سال داشت و جرمش این بود که دختر امام زمان آن هاست...پدرش را که شهید کردند او را به همراه عمه ها و اهل حرم به اسارت بردند.. محکم با مشت روی سینه میزند: الهی مادرت بمیرد عباس...چه خجالتی کشیدی مادر..سرت که روی نی بود و رخ کبود رقیه سلام الله علیها را دیدی..قامتی نمانده بود برایت که از این غم خم شود..صورتت از ضربه ها بهم ریخته بود والا از ترس خم ابرویت کسی جرات جسارت نداشت...آن هم تمام مسیر کربلا تا شام را... گریه هایش شدید تر میشود صورت من هم خیس اشک است..تو کیستی؟ صدای جعفر از پشت سر ما می آید..او ام البنین مادر عباس علمدار کربلاست... پشت سرم را که نگاه میکنم جعفر و سلما و ساره در حالی که چشمانشان خیس اشک است ایستاده اند... و او در جواب می گوید: من سالهاست که دیگر پسر ندارم.. مرا ام البنین نخوانید..
| 🌙رمضان سفره ای است که فقیر و غنی بر سر آن جمع می شوند. 🕋حجی است که در طواف آن، همگی با یک لباس، بر آستان عبودیت رخ می سایند. 📿همه با هم، به سوی خدایی می رویم که آغوش رحتمش باز است و همگان را به سوی خود فرا می خواند. 🌃او فرا می خواند تا از زلال رأفتش، جرعه ای بنوشیم و شیدای حضورش شویم. 📝 دلنوشته طلبه خانم مصطفایی 🤲التماس دعا
خدا حافظ ای داغ بر دل نشسته 🖤😞 امروز همه آمدن همه دوباره به او رأی دادند😞 سید جان خطابم به توست ، تویی که صالحی از صالحان بودی خدای من شاهد است هر زمان فرصت دیدار فراهم شد با پا که نه، با سر آمدم امروز هم آمدم ، اما سید تو هم بیا تو هم روز قیامت بیا و شفاعتم کن، من برگه شفاعتم را به دست میگیرم تا در آن محشر مرا پیدا کنی😭😞 دیدار ما به قیامت سلام ما را به حاج قاسم برسان و بگو ما پای کار ولی مان هستیم 🇮🇷 ✍️دختر ام البنین(س) ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
واقعا امروز معجزه را به چشم دیدیم ! معجزه خون شهیدان را !!!! معجزه ای که ما را که در اوج ناامیدیِ فراق از دست دادن رئیسی عزیزمان بودیم به غلیان واداشت بله امروز فهمیدیم که : <<فرحین بما آتاهم الله >> و <<عند ربهم یرزقون>> شمایید . خونهای به جوش آمده ای را دیدیم که تاب و تبی وصف ناپذیر در وجودمان رویاند و امید را در دلمان زنده کرد. فهمیدیم شهید نامیرا ابراهیمی است که آتش کج فهمی را با خونش گلستان نمود . ای شهیدان راهتان ادامه خواهد داشت. همان طور که شهید بهشتی فرمودند سرنوشت مقلّدان خمینی به جز شهادت نیست❤️ دلنوشته ای از: سیده مرضیه افتخاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✍«دستان مهربان» آهسته دستانی مهربان بر سرمان کشیده می شود این روزها، بیدار می کند پدرانه یک یک ما را، هوای اردیبهشت گرچه خواب را به سرمستی پیوند می دهد، ولی بوی شکوفه های سیب تگرگ زده در ارتفاعات تبریز، طلوع آفتاب را برای چشمان خواب زده به ارمغان آورد. برای آنها که غمی بالاتر از نان نداشتند بار دیگر تکرار شد هیچ کس از گرسنگی نمرده. ولی اگر محبت و عشق و همدلی در پناه معماری مخوف شهر آرام بگیرد، کنار هم ولی بی هم می میریم. دقت کردی!گاهی هیچ صدایی ما را از خواب بیدار نمی کند! دقیقا همان جا، شهدا زبان شهادت گشوده و پرواز می کنند،پروازت می دهند. آنها رسولان گمنامی هستند که در ظلمت ها و غفلت هایی که ما را احاطه کرده به مقام بعثت می رسند و به دم مسیحایی خویش معبری به سوی اندیشه ی توحیدی می گشایند بلکه تا تماشای خدا روانه شویم. هر پیامبری زبان خاص خود را دارد و لسان شهدا از خودگذشتگی است، خودگذشتگی زبان مشترک همه فطرت های اصیل و سلیم در قلمرو دنیا است. شهدا راست قامتان عاشقانه های الهی اند. تقدیم به رسولانی که برای سوزاندن فاصله مخلوق از خالق تا ارتفاعات صعب العبور یا رفیق من لا رفیق له را آتش گرفته ، پر و بال سوختند. ✍به قلم استاد بزرگوار مدرسه علمیه نورالهدی:زهرا اردبیلی
🏴🏴🏴🏴 سلام ما بر آقای غریب سلام ما بر امام زمانمان سلام ما بر آقای حاضر غائب آقا جان مارا ببخش، یاصاحب زمان (عج الله) آقا جان صبر مان تمام شد دلمان سوخت جگرمان آتش گرفت تا کی ، تا کی شاهد و نظاره گرِ آه مظلومان باشیم؟ تا کی ببینیم که کودکان و زنان و مردمان بی پناه فلسطین زیر توپ و موشکهای ظالمان میسوزند؟ ومادران و پدران نظارگرِ پرپر شدن عزیزانشان باشند. وفقط این نیست، بدبختی وبیچارگیشان باخراب شدن کاشانه شان شروع می شود، آن کس که در آنجا کشته شد، برایش تمام شد، ولی کسی که نیمه جان است، آنکس که زخمیست، آن که آنطرفتر بی پناه، گرسنه، ترسیده او چه میکشد؟ چه کسی به دادشان میرسد؟ گریه های کودکان ترسیده و لرزه به جانشان افتاده، گرسنه اند و هیچ امکاناتی از هیچ جایی برایشان فراهم نیست.... ما فقط نگاه می کنیم، از قاب رسانه ها اشک می ریزیم دعا می کنیم و صدایت می کنیم که بیایی طاقتمان تمام شد، صبرمان به سر آمد، آقا جان، کی پروردگار عالمیان اذن ظهورت را می دهد؟ که جانمان به فدایت، از خدای تو قدرتمندتر کسی نیست؛ 😭😭😭 ای کاش،ای کاش که تمام عالم بیدار شوند وصدای مظلومان دنیا را بشنوند، آقا جان العجل العجل العجل..... الهم عجل لولیک الفرج🤲🤲 طلبه گرامی خانم مهناز عزیزی زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ا اhttp://Khadijehkobra.whc.ir
ای تقدیم به جبهه مقاومت همچون شهدا، پیروِ روحُ اللهیم با سیّد علی و لشکرش همراهیم سوگند به قدس، تا دمِ مرگ یهود همرزمِ حَماس و یار حزبُ اللهیم
((بسم رب الشهدا والصدیقین )) درجهان اطرافمان صدای گام های ظهور فهم های انتظار به گوش می‌رسد. ما برای جان دادن سالهاست که آماده ایم غریبه نیستیم. با خون ها و شهیدان برای سرزمینمان برای اعتقادمان، برای عمه جانمان زینب کبری سلام الله علیها همیشه آماده بوده‌ ایم. مادرانمان هنوز هم پسران رشیدشان را تقدیم حضرت زهرا ( سلام‌الله علیها) خواهند کرد و هنوز زنان جوانی داریم که با کودک خردسالشان و کودکی که انتظار به دنیا آمدنش را میکشند همسری را بدرقه راه اسلام میکنند و با خبر شهادتش قامتشان راست تر و غرورشان افزون تر است. شاید گاهی فراموشمان می‌شود در کشاکش این دنیای مدرن و زندگی های پر زرق و برق خودمان را به موج ها می‌سپاریم. اما همه ی ما نسل حاج قاسم سلیمانی هستیم، همو که فرمود اینها که ظاهرشان شاید مسئله ای داشته باشد اما فرزندان ما هستند، ما نسل صیاد شیرازی ها هستیم و هنوز خون عباس بابایی ها در رگ هایمان جریان دارد آری فرزندان انقلاب شیربچه های سامرا نام گرفتند، نام بلند شهید نوروزی ها بمب های وحشت افزای الهی بر دل دشمنان خدا گشته است. در این میان گواهی قلبم براین سخنان حکیمانه ی اعجاز آمیز رهبر کبیر انقلاب است که بعد از شهادت هر مجاهد پرتلاش اسلام فرمودن بکشید مارا ملت ما بیدار تر میشود روحم را تازه می‌کند و عزمم را راسخ تر آری در جهان زمزمه های ظهور به گوش می رسد ظهور فهم انسان هایی از جنس شهید سید حسن نصرالله؛ ظهور خط مقدم و مقاومت مردمانی که علی اصغرهای کوچکشان را یزید زمان هر روز و هر لحظه بر زیر بمب های آتشین به مسلخ میکشند غافل از آنکه به اراده ی حق هر قطره از خونشان موجب بیداری جان های خفته ی جهان می شود. امروز ما محکم تر از همیشه و استوارتر از هر زمان چشم بر دهان رهبری دوخته ایم که جانمان را فدای راه او خواهیم کرد. مقاومت همیشه زنده است و دشمن بداند اسلام در پناه امام حاضر جان ها حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در حال گسترش بوده وبه زودی در بیت المقدس نماز شکر به جا خواهیم آورد. انشاءالله الهام وکیل زاده ✏️
بیا! برگرد! بی قرار بی قراری هایت شده ام نمی دانم میخکوب کدام صحنه ای؟‌ کدام کودک؟ به کدام جسد کدام جنازه می نگری؟ من اما خیره انگشت بر دهان به روایات ظهور می نگرم نشانه های آمدنت....... گویا فرا می رسد آن روز جهان یکصدا فریاد می‌زند فریاد می زند از ضجه های کودک غزه آیا فریاد رسی هست؟ آری جهان! آنها تو را فریاد می زنند آری! و تووو می آیی این سرنوشت کودکان غزه است آنها برای آمدنت ماموریت گرفته اند آری! سرنوشتی چنان و سرنوشتی چنین! مولا برای تو سالهاست که پروانه وار پر می زنیم کبوتر وار پی نشانه ای بر فراز بیابان ها اوج میگیریم و یوسف وار اندرون چاه به دنبال یاوری می گردیم کشان کشان جسم ز جمکران به خانه می بریم و دست به دامان سجاده آخر آرام می گیریم بیااا برگرد به گرداگرد مکه می‌نگریم بیااا برگرد به گرداگرد طفل غزه می‌نگریم بیااا برگرد....... ✍کبری عبدی زاده حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها