کتاب سفید 📚
📣 برای تحقق رویای نویسنده شدن، فقط تا پایان آذرماه فرصت دارید... جهت ارسال اثر در طرح کتاب سفید به
🖇️
📣دوستان مهلت ارسال اثر برای رویداد «کتاب سفید» رو به پایان است؛ بزرگوارانی که اثر خود را بازنویسی کردهاند و یا هنوز ارسال اثر نداشتهاند، فقط تا دهم دیماه فرصت باقیست و این آخرین مهلت ارسال اثر برای رویداد «کتاب سفید» است و این زمان قابل تمدید نیست.
جهت شرکت در "کتاب سفید" به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید:
🌐http://www.ktbsefid.ir
جهت پشتیبانی آنلاین با دبیرخانه به نشانی زیر ارتباط بگیرید:
🆔 @DabirKtbsefid
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
#نقد_داستان
سلام و نور
🔹دلنوشتهی شما را خواندم. زیبا بود!
اما لازم است در نوشتن متن ادبی به نکاتی توجه کنید:
🔸کلمهها را با فاصله از هم جدا کنید. ممکن است این سبک شما باشد که از نیمفاصله استفاده کرده اید، اما این روش، خواندن را برای مخاطب دشوار میکند.
🔸نوشتن متن ادبی نیاز به دقت ویژهای دارد. باید صوت، آهنگ و معنا را همزمان باهم درنظر بگیرید و به نسبت دقیق در متن بگنجانید.
🔸گاهی فقط برای دل خودتان مینویسید اما اگر میخواهید اثرتان، مخاطب را مسحور کند باید از توصیفات معمول پرهیز کنید. و درعین حال که ساده و قابل فهم مینویسید، تفکربرانگیز و موثر باشید.
🔸استفادهی درست و به جای علائم نگارشی را دست کم نگیرید.
✅مسیر قلمتان همواره روشن!
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#ویراستاری
▪️ حشو
🔹روزی نیست که در کتابی یا مجلّه ای یا روزنامه ای یا مراسلهی رسمی وزارتخانهای یا مکتوب شخصی دوست و آشنائی به جملهای برنخورید از این قبیل که:
هرچند هنوز این مسئله حل نشده است ولیکن تمدّنی که...
گرچه از کتب بسیار نفیسهایست که تالیف یافته ولی...
این بیماری اگرچه ساری نیست معهذا ملل قدیمه...
بجهت اینکه هنوز زبان یاد نگرفتهاند بدین سبب نمیتوانند...
🔺در همه این مثال ها یکی از دو کلمه ای که در هر جمله به خط درشتتر نوشته شده است زائد است؛ اگر بگوئیم «نکو روئی ولیکن بیوفائی» مراد خود را تمام و کمال ادا کردهایم؛ اما هرگاه کسی بگوید «اگرچه خوبروئی خوش ادائی ولیکن زشت خویی بیوفائی» یکی از دو کلمه اگرچه و ولیکن زائد و بنابراین جمله غلط است.
✍️ مجتبی مینوی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#سریال_کتاب
#رمان_هیام
#قسمت بیست و شش
توی دلم غوغا بود چون حتی نمی دانستم چند لحظه ی دیگر قرارهست چه اتفاقی بیفتد! خیلی خوش خیال بودم من که فکر میکردم می توانم نقشه ام را بی دردسر انجام بدهم، ساموئل وفرمانده هردو چشم به دهن من دوخته بودند تا آدرس را بگویم ، نگاه جدی وتند فرمانده مثل یک کوه آتشفشان روی سرم سنگینی میکرد، یعنی این همه زحمت که کشیدم برای هیچ بود ؟؟ فرمانده که از سکوت من حسابی کلافه شده بود گفت:
چرا لال شدی دختر؟ حرف بزن!
ونگاه پراز نگرانی والتماس ساموئل، که توی موقعیت خطرناکی قرار داشت، از جا بلند شد وامد کنار من وگفت:
چرا ساکتی؟ تو قول دادی! نگو که دروغ گفتی، کار هردومون ساخته است... وای!.. زود باش دیگه اون خیلی صبر نداره!ادرس رو بگو تا خودمون بریم، قول میدم نذارم کسی اذیتت کنه فکر خواهروبرادرت باش خواهرت مگه چند ساله شه ؟ اینا وحشین ،بزرگ وکوچیک براشون فرقی نداره !
تحمل دیدن شکنجه خواهر وبرادرتو داری؟.
داشتم دیوانه میشدم ،دست وپایم میلرزید، انگار جگرم را در آب جوش گذاشته باشند، از داخل داشتم ذوب میشدم ،کف دستهایم عرق کرده بود ،
ساموئل هم حالش بهتر از من نبود ،کنار صندلی نشست وگفت :
هیام ! میخوام برات دنیای جدید بسازم ،خرابش نکن !
قلبم مثل یک گنجشک اسیر، خودش را به درودیوار سینه ا م میکوبید، دادن آدرس اشتباه کاررا بدتر میکرد، سکوت تنها راه من بود... فرمانده که لبریز عصبانیت بود، داد زد:
بیایین این دخترو ببرین! زیر شکنجه حتما دهنش باز میشه!
ساموئل که دست پاچه شده بود با التماس گفت:عمو جون خواهش میکنم یه لحظه صبر کنین!
. فرمانده عصبانیتر داد زد:
بسه دیگه!.. همش از بی عرضه گی تو ئه! وگرنه تا حالا مثل بلبل حرف زده بود...
واز جاش بلند شد دوتا سرباز آمدند داخل، یکی از آنها دستبند به دستم زد دیگر همه چیز تمام شد ،محال است که دیگر خانواده ام را ببینم ،سعی کردم آخرین تصویر انها را توی ذهنم بیاورم...
. نارنجکی راکه توی لباسم قایم کرده بودم ،شاید تنها چاره ی من باشد ! محال است، من بتوانم شکنجه را تحمل کنم فکر نمیکردم قصه ی زندگی من آخرش به اینجا برسد!حداقل با مردن من خانواده ا م نجات پیدا میکنند، امیدوارم هیچوقت به دست اینها نیفتند ...با قنداق اسلحه زدندتو ی کمرم و من را به جلو هل دادند، درد توی تنم پیچید به همین بهانه خم شدم و نارنجک را از لباسم بیرون آوردم الان توی دستم بود فقط باید ضامنش را میکشیدم...
✏️اطهر میهندوست
⛔️کپی شرعا و قانونا مجاز نیست.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
📌 داستان های شاهنامه به زبان ساده
❇️ قسمت پانزدهم: پادشاهی نوذر (بخش دوم)
در سه جنگ متوالی، سپاه ایران شکست خورد. قارن برای حفظ منطقه پارس به عقب نشست و نوذر با همراهانش اسیر شد. در همین زمان، لشگری که به سیستان فرستاده شده بود، شکست سختی از زال خورد و دو سردار بزرگ تورانی به نامهای بارمان و خزروان به دست ایرانیان کشته شدند. افراسیاب از این شکستها خشمگین شد و به انتقام سرداران خود، نوذر را به قتل رساند.
خبر کشته شدن نوذر به زال رسید. زال لشگری بزرگ آماده کرد تا به انتقام از افراسیاب برود. ترس از کشته شدن اسیران باعث شد که آنها با اغریرث، برادر افراسیاب، مصالحه کنند و با کمک او، اسیران آزاد شوند. اما این مصالحه باعث شد که افراسیاب در یک جدال لفظی و با شمشیر، برادر خود اغریرث را به قتل برساند.
سپاه ایران به فرماندهی زال به منطقه ری رسید، اما ایران همچنان پادشاهی نداشت. زال با مشورت اندیشمندان و بزرگان، فردی 80 ساله از نسل فریدون به نام زوطهماسب را برای پادشاهی ایران انتخاب کرد.
✍🏻 کیارش طاهری
@Kia_1386 📩
#هیئت_تحریریه
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
🖇️
⌛️امروز آخرین مهلت ثبت اثر برای رویداد بزرگ «کتاب سفید» است.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
کلمات ممنوعه بسازید
▫ یک لیست از کلماتی تهیه کنید که امروز اجازه ندارید از آنها در نوشتن استفاده کنید. با این چالش، مجبور میشوید خلاقتر باشید و جایگزینهای جدید پیدا کنید.
#سبک_زندگی_نویسنده
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#نکات_کوتاه_نویسندگی
✏️نادر ابراهیمی میگوید: اکثر نویسندگان بزرگْ به صراحت گفتهاند که نوشتن، مصیبت است و مشقّت. شبها و شبها تا سحر بیدار نشستن، کلمات را تکتکْ از اعماق ذهن بیرون کشیدن، جملهها را جملهجمله به فراخور موضوع، محتوا، فضا و حرکتْ آفریدن و بر کاغذ نشاندن، بارها و بارها خواندن و باز خواندن، اندیشیدن و بازاندیشیدن، اصلاح کردن، تغییر دادن، نپذیرفتن، پاره کردن، بازنوشتن و از پایْننشستن، هرگز نمیتواند محصولِ شوخطبعیهای انسانی لاقید و بیهدف باشد.
پس اگر در نوشتن جدی هستی، باید مصیبتهایش را به جان بخری.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#مکتبهای_ادبی
رئالیسم
لغت رئالیسم که از رئال مشتق شده به معنای اصالت واقع است. مکتب رئالیسم را میتوان به عنوان بزرگترین مکتب ادبی جهان شناخت. و آن را از مکاتب اختصاصی رماننویسی به شمار آورد. تا آنجا که نخستین رئالیستهای قرن نوزدهمی توجهشان مطلقا بر داستان بود و با شعر کاملا بیگانه بودند.
بیانیه این مکتب را شانفلوری منتشر کرد؛ دقیقا آنجایی که نیاز به مکتبی تازه بین ادیبان آن دوره (اواخر قرن هجدهم-اوایل نوزدهم) احساس میشد. و مکتب رمانتیسم که تمامی قرن هجده میلادی بر ادبیات اروپا سایه افکنده بود دیگر برایشان کمکحال و راهگشا نبود. و واقعیاتی که با آن مکتب مطرح میشد را سطحی یافته بودند.
دکتر سیروس شمیسا در کتاب مکتبهای ادبی مقایسه بین رماننویسی در رمانتیسم و رئالیسم را اینطور بیان میکند:
در رمانتیسم زندگی را طوری نشان میدادند که دوست داشتند آنطور باشد. بدیعتر، قهرمانهتر و پرماجراتر از آنچه معمولا در عالم واقع است. اما رئالیستها میکوشیدند زندگی را آنطور که عملا و واقع هست نشان دهند. هرچند زشت و ناپسند باشد.
رئالیسم از اصول و قواعدی چون پرداختن به امور واقعی، بازنمود جزئیات و متوجه بودن به حوادث کوچک، بررسی نقش فرد در جامعه، به کارگیری شخصی در مقام دانایکل و روایتگری او پیروی میکند.
✍ کتابچی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
◽«پایان بندی»
چگونگی تصور شما از پایان داستان، باید در تار و پود تمام صحنه ها و فصل ها تنیده شده باشد. این تصور ممکن است همزمان با خلق شخصیت ها و رویدادها تغییر کند، تکامل یابد و بزرگتر شود اما هیچ وقت نباید آن را به شانس واگذار کرد. شخصیت اصلی خود را تا پایان در مرکز توجه نگه دارید. هرچه که این شخصیت در طول فراز و نشیب ها و کشمکش های مختلف داستان یاد می گیرد، باید او را قادر سازد تا در انتها، با با چالش و مانع اصلی داستان مواجه شود.
همیشه به خاطر داشته باشید که باید یک پایان بندی رضایت بخش را به مخاطبین ارائه کنید. اگر بتوانید پایانی فراموش نشدنی را در داستان خود خلق کنید، به مخاطبین خود به خاطر وقتی که برای اثر شما صرف کرده اند، پاداش داده اید. یکی از مؤثرترین روش ها برای انجام این کار، درگیر کردن عواطف و احساسات است. درست است که مخاطبین به آموختن چیزهای جدید و یا سرگرم شدن علاقه ی زیادی دارند اما آن ها تأثیرات و دگرگونی های عاطفی را هیچگاه از یاد نخواهند برد.
#داستان
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#سریال_کتاب
#رمان_هیام
#قسمت بیست وهفت
یک سرباز از سالن بیرون رفت من هم پشت سرش بودم وان یکی اسلحه اش را پشت من گرفته بود ، چشمهایم را بستم، امدم ضامن نارنجک رابکشم... همین لحظه سروصدا شد، از تو ی سالن بود... نکند ساموئل با عمویش درگیر شده باشد ، سربازی که جلوی من بود باشنیدن سروصدا به داخل برگشت ،حس کردم کسی پشت سرم هم نیست، بهترین فرصت بود که فرار کنم اما حتما بیرون کسانی دارند ، توی حیاط ،جلوی سالن ایستاده بودم کنجکاوی بدجور عذابم میداد، به سالن برگشتم ، خدای من!... چیزی راکه میدیدم نمی توانستم باور کنم!!! چند نفر توی سالن بودند وفرمانده وبقیه راخلع سلاح کرده بودند، سروکله هایشان پیچیده بود ولی پدرم را می تونستم از بینشان تشخیص بدهم، از خوشحالی جلوی اشکاهایم را نمی توانستم بگیرم تا مرا را دید به طرفم امد و با خوشحالی بغلم کرد ،وسرم را بوسید. گفت :نمی دونی چقدر خوشحالم که زنده می بینمت، کجا بودی دخترم؟ حالت خوبه، بهت که صدمه نزدن؟! اشکهایم دست خودم نبود، گفتم : خوبم بابا! دیگه از اومدنت نا امید شده بودم...گفت: به محض اینکه پیغامت رسید راه افتادیم! چشماهایش که به دستبند افتاد داد زد: یکی این دستبند رو واکنه!... قیافه ی فرمانده وبقیه واقعا دیدنی بود هنوز تو بهت وحیرت بودند که اینها از کجا امدند؟ ساموئل گفت: من باز میکنم! در حالیکه یکی از افراد پدرم با اسلحه پشت سرش بود بلند شدو به طرف من آمد، توی جیبش دست کرد وکلید دستبند را در آورد، دستهای مرا باز کرد و آهسته گفت : پس این بود نقشه ت!؟.. خوب منو بازی دادی آفرین!.. چشمش به نارنجکی افتاد که توی دست من بود، تو یک لحظه، ان را از دستم قاپید ورو به بقیه داد زد: برین عقب! وگرنه منفجرش میکنم!!!...
دستپاچه شدم گفتم: خواهش میکنم آروم باش! اینکارو نکن!
گفت :بهرحال اینا که منو میکشن! گفتم: نه نه! بهت قول میدم، پدرم کسی که جون دخترشو نجات داده محاله صدمه بزنه!... دونفر اسلحه هایشان رو به ساموئل بود، هرلحظه ممکن بود به او شلیک کنند یا اوهم دیوانگی کندو ضامن نارنجک را بکشد وپرتش کند! من و پدرم که نزدیکش بودیم حتما تکه تکه میشدیم...
✏️اطهر میهن دوست
⛔️هر گونه کپی شرعا وقانونا حرام است
❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
آیا انسان کتاب خوان تنها است؟
انسان با کتاب خواندن در دنیای جدیدی زندگی میکند.
کتاب ها فضای جدیدی را به روی انسان باز میکند، و میتواند گفت انسانی که کتابخوان باشد دنیا دیده میشود.
یکی از ویژگی های دنیا دیده شدن، دیدار و شناخت آدم های بسیار است. انسان کتاب خوان با شخصیت های داستان آشنا میشود، آنهایی که با ملاک های او همخوانی دارد را میشناسد و در داستان با او دست دوستی میدهد و آنهایی که با ملاک های او متفاوت است میشناسد و میداند چگونه در مقابل آدم های مخالفش رفتار کند. ملاک های ارتباط با انسان ها را میسنجد، متوجه تفاوت و شباهت هایش میشود. ملاک هایش را شناسایی میکند که آیا امکان تغییر دارد، آیا این ملاک ها لایق ملاک بودن هستند؟!
حال تو بگو، انسان کتاب خوان تنهاست؟!
✍ فاطمه فیروزی
#هیئت_تحریریه
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid