eitaa logo
• لبیک‌یامھدــے .
1.4هزار دنبال‌کننده
716 عکس
2.8هزار ویدیو
11 فایل
اگـھ مطلبـے رو خوشت اُومد کپـے ڪن ڪپی کردن آزاده! خیالت راحتِ راحت اگھ با دعایِ فرج و صلوات برای شادۍِ روح شُهدا ُ کپی میکنـے کھ دمت‌حیدری ..!🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 هنوز به سن تکلیف نرسیده بود؛ اما از مدرسه با عجله به خانه می‌آمد، کیفش را می‌گذاشت، با سرعت وضو می‌گرفت و به مسجد می‌رفت. یک روز مادر به او گفت: چرا این‌قدر عجله می‌کنی؟ تو هنوز به سن تکلیف نرسیدی. اگه اصلاً نماز نخونی هم هیچ اشکالی نداره. اشکبوس گفت: نماز باعث می‌شه همیشه ثابت‌قدم باشم... . «زنگ عبور»، ص24📚 ░▓░▓░▓░▓░▓░▓ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله✍🏻 مَثَل نماز، مَثَل ستون خیمه است؛ اگر ستون محكم باشد، طناب‌ها، میخ‌ها و چادر به‌كار می‌آیند، امّا اگر ستون بشكند، نه طنابی سود می‌بخشد، نه میخی و نه چادری. ❤️ 🌱 سهم شما ۱۰۰صلوات🕊 https://eitaa.com/labik_yamahdi_313
...🦋 پشت‌کنکور☘ به جای یک بار، چند بار تو کنکور قبول شد. ولی رشته ها، مورد علاقه اش نبودند. تا اینکه توی رشته‌ی پزشکی دانشگاه شیراز، با رتبه‌ی چهار قبول شد. قرار بود بره، ولی چون پدرش رو به سقز تبعید کرده بودن، دودل شده بود. می‌گفت: «می‌خوام مغازه کتابفروشی بابا رو حفظ کنم؛ اینجا سنگر مبارزه ست». آخرش هم وقتی من و پدرش سقز بودیم؛ تلگراف زد و خبر داد که انصراف داده. ما هم با اینکه نگران ادامه تحصیلش بودیم ولی چیزی بهش نگفتیم؛ چون همیشه عاقلانه و با اخلاص تصمیم می‌گرفت و می دونستیم که تحصیل رو رها نخواهد کرد. بعد از اون هم هیچ وقت از فکر ادامه‌ی تحصیل بیرون نیومد. سردارعشق،ص47و48 🕊 سهم شما ۱۰۰صلوات🕊
🦋 🔴مـقـصـر یه روز که خسته از محل کار به منزل برگشتم دیدم بچه ها دعواشون شده و صداشون تا دم در خونه میاد.با عصبانیت وارد خونه شدم تا از عباس گلایه کنم. دیدم داره نماز می خونه. نمازش که تموم شد حسابی ازش گله کردم که چرا شما خونه بودی و بچه ها این قدر شلوغ می کردند؟ عباس هم با مظلومیت خاصی عذر خواهی کرد. بعد که آروم تر شدم فهمیدم چقدر تند باهاش حرف زدم. اصلاً عباس مقصر نبود. نماز می خونده و بچه ها از همین فرصت استفاده کرده بودند. فقط به این فکر می کردم که چقدر بزرگوارانه باهام برخورد کرد. رازونیازشهدا،ص68📚 🕊 سهم شما۱۰۰صلوات🕊
🦋 🔴گل‌های‌وحشی جمعه به جمعه با دوستاش می رفت کوه نوردی. یه بار نشد که دست خالی برگرده. همیشه برام گل های وحشیِ زیبا یا بوته های طلایی می آورد. معلوم بود که از میونِ صد تا شاخه و بوته به زحمت چیده شدند. بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلش رو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته. تازه بود. جریانش رو پرسیدم، گفتند: «از ارتفاعات لولان عراق آورده بود. شک نداشتم که برای من آورده. نیمه‌پنهان‌ماه،جلد12،ص30📚 سهم شما ۱۰۰صلوات🕊🕊