روز نوشت
امروز ساعت ۳صبح خوابیدم و مسلما ساعت ۱۰ با خشم مامان بیدار شدم😂
با مادر جان کیف میکنم. داشتن به مامان میگفتن: چیکار داری این دخترو بزار بخوابه.
و اینجا بود که من لبخندی زدم و نقشم سوخت، مامان فهمیدن بیدارم😂
و جالب اینجاست وقتی صورتمو شستم اولین چیزی که مامان گفتن این بود: برو علی رو بیار
خلاصه آقا ما رفتیم علی رو از خونه ی لاو برداریم.
لاکپشت طاها رو دیدم و علی رو آوردم خونه.
رفتم بانک یه سر
از بانک اومدم بیرون یه جا نگه داشتم خوراکی بخرم که با علی و طاها بزنیم بر بدن😂
دو تا آقا داشتن با هم دعوا میکردن که یه هو یه پیرزن از ماشینش پیاده شد و گفت صلوات.
اونا دعوا میکردن ایشون میگفت صلوات.
وای خیلی خوب بود 😂😂
اخرشم اونایی که میانجگری میکردن برای اون دوتا مرد اومدن پیرزن بنده خدا رو آروم کنن😂
رسیدم خونه
خوراکی هارو علی خورد و من دلم نمیاد به سهم طاها دست بزنم
و سهم خودمو گذاشتم برای وقتی که لاو اومد.
ان شاء الله تا اون موقع کسی پیدا نشه اونارو بخوره
ݪَبْݒَࢪ
لاکپشت طاها🐢 باید براش اسم پیدا کنیم. #جک_جونور @labpar
یبار یه مادربزرگی اومده بود خونمون.
اصرار داشت اسم طاها رو عوض کنه...
یاد اون افتادم
ݪَبْݒَࢪ
یبار یه مادربزرگی اومده بود خونمون. اصرار داشت اسم طاها رو عوض کنه... یاد اون افتادم
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ݪَبْݒَࢪ
اینو یادم رفت ۲۲بهمن بذارم. خلاصه که...
پرچم فلسطین داره،
روز قدس نبوده؟🙄