امشب داشتم توی ماشین، در حالی که منتظر مامان بودم یه آهنگ از چاووشی رو میخوندم.
گربه ای هم درحال رد شدن از جلوی ماشین بود.
یه هو همون آهنگ غمگین رو حالت روضه خوندم.
خدا شاهده گربه برگشت نگاه کرد چند لحظه، نشست، بلند شد و دوید😂😂😂
اصلا تسمه تایم پاره کرد 😂😂
حتما با اون اهنگه یاد عشقش افتاده بوده
من که زدم تو روضه هنگ کرده😂
همین الان.
توی حیاطمون دو تا گربه داشتن دعوا میکردن، بیشتر لفظی بود.
از این لاتایی بودن که از دور کری میخونن و میخوان لاتیشو پر کنن😏😂
این روزا بابا نیستن.
و اگر بودن من وقتی صدای دعواشونو میشنیدم میگفتم: وای بابا.
و بابا میرفتن روی بالکن و اونا رو پیشت میکردن تا برن😂
الان که بابا نیستن به مامان میگم مامان میگن چیکارشون داری خودشون میرن.😐💔
خلاااصه خودم رفتم تو بالکن.
هرچی پیشت کردم نرفتن
بسم الله گفتم صدا ساکت شد😐💔
امااااا ترس به خودتون راه ندید
دوباره شروع کردن.
درحالی حیاط انقدر بزرگ و پر برگ و شاخه شدن که دم حیاطو نمیشه دید.
ݪَبْݒَࢪ
همین الان. توی حیاطمون دو تا گربه داشتن دعوا میکردن، بیشتر لفظی بود. از این لاتایی بودن که از دور کر
من گربه دوست دارم
گربه هم داشتم: رجی❤️🩹
گربه جماعت خیلی منو ترسونده اما خداروشکر فوبیا نگرفتم😁
یه سری کوچولو بودم
در خونه باز بود و حیاط معلوم بود.
یه راه رو کوچولو بود از هال به سمت حیاط .
شب بود.
من داشتم با لاو صحبت میکردم که گفت برو درو ببند....
وااااااااااااااااای
همین الان دوباره شروع کردن به سرو صدا و دعوا و من رفتم روی بالکن
آقاااااااا
یه لحظه دعوا بالا گرفت من جیغ کشیدم اومدم داخل خونه و خوردم به مبل😂
ترسیدما💔😐
الان مامان رفتن و اونا رو بیرون کردن از حیاط 😐💔
ݪَبْݒَࢪ
من گربه دوست دارم گربه هم داشتم: رجی❤️🩹 گربه جماعت خیلی منو ترسونده اما خداروشکر فوبیا نگرفتم😁 یه
ادامه:
آقا من رفتم درو ببندم که یه گربه اومد داخل و از بین پای من رد شد.
و من ترسیدم.
دوباره برگشت و در رفت بیرون
و من دوباره ترسیدم😐💔
ترس باعث شد من لکنت زبون بگیرم.
و خیلی جالب بود😂💔
گذشت و یک هفته شاید بیشتر من لکنت زبون داشتم.
حالا چطوری لکنته رفت جالبه.😂😂😂
داشتیم از جایی برمیگشتیم با مهدی و لاو (زهرا)و مامان.
هوا تاریک بود.
نزدیک خونمون یه زمین خالی بود که شب که میشد ظلمات بود اونجا.
من از اونجا میترسیدم
مهدی گفت بیا با هم بریم اونجا ببینی چیزی نیست و ترست بریزه.
لاو و مامان رفتن سمت خونه منو مهدی موندیم سر کوچه.
آقا مهدی گفت من میرم ببینی چیزی نیست.
مهدی که رفت من جیغ کشیدم که ن ن ن ن ن رو رو رو(نرو)
و از تنهایی ترسیدم.
دویدم توی کوچه که به مامان بگم مهدی رفت تو تاریکی که یه گربه از وسط پام رد شد و من ترسیدم و ترس روی ترس و لکنتم رفت 😂
خلاصه که اره 😂
الآنم ترسیدم.
و آروم یه جمله گفتم ببینم لکنت گرفتم یا نه!🤣