هدایت شده از .رسانای بدون برق.
او کارش فرار کردن بود
همه چیزی که در زندگی قسمتش شده بود فرار کردن از همه چیز بود
او بلد نبود خوشحال باشد ، بلد نبود آرزویی جز فرار داشته باشد
او اصلا خودِ فرار بود !
تکه هایش را که میچسباندی به هم، چیزی جز فرار و ترک شدگی قسمتت نمیشد .
_فاطمهٖمکی_
رفیقم که تهران میشینه اومده میگه قم امن و امانه؟
نه داداش امروز با موز رگ سه نفرو زدم من