eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. دیالوگ ماندگار سینمایی مارمولک فی الواقع...
. حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش افتاد کسی منتظرش نیست نرفت
حلالم کن تو ای پای جنون سر به دار من که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من
طاها: خاله فاطمه بستنی میخوری ؟ +اره😁😍 طاها: خب چیکار کنم😂 +عه😂😐
ݪَبْݒَࢪ
مثل توپ از پله ها قِل نخوردی پایین عاشقی از یادت بره .
چایی رو فرش تازه شسته شده مامانت نریختی عاشقی از یادت بره .
ݪَبْݒَࢪ
. لعیا را بغل میکنم و به سمت اتاق میروم اتاق کوچکی که همیشه وقتی بابا میآید ما داخلش میرویم تا بابا
. ادامه مامان می آید. صورتش خیس است و چشم هایش قرمز شده است. میگویم: چرا گریه کردی مامان ؟ دایی رضا از آنطرف داد زد: چون چشماش قرمزه. دایی رضا آمد و بعد از اینکه مامان لعیا را برد، من را بغل کرد و طوری که پاهای خیسم به لباسش نخورد گفت: راستشو بگو کار خودته؟ خندیدم: نه لعیا ترسید. دایی رضا موهایش را کوتاه می‌کند و می‌گوید: ایندفه رفتیم سلمونی میگم مثل خودم برات بوکسوری بزنه. دست و پا میزنم: نههه بلند خوبه. دایی رضا اخم میکند‌: چرا بلند؟ جوابش را نمیدهم. اگر در باره ی هستی بفهمد حتما دیگر نمی‌گذارد بروم صبح ها دم خانه شان و تا پیش دبستانی برسانمش. مرا روی موزائیک ها گذاشت‌. مامان لعیا را داخل حمام برده بود و داشت به قول بابا قربان صدقه اش میرفت. دایی رضا شلنگ را گرفت و گفت: آب و باز کن. شلوارم را در آوردم‌. دایی رضا انگشتش را سر شلنگ گرفت و اب مثل فواره روی پاهایم پاشید. اب سرد بود. دایی رضا سیگارش را روشن کرد و گفت: من چشامو میبندم. شورتتو در بیار، بعد برو تو . دایی رضا چشم هایش را نبسته بود و داشت مرا نگاه میکرد. خندید و چشم هایش را بست. دایی رضا زن ندارد. اما زن ها دایی رضا را دوست دارند. ثریا می‌گفت: داخل مدرسه دختر ها از دایی رضات حرف میزنن. و بعد چشم هایش را مثل دیوانه ها کرد. حوله را از مامان گرفتم و دور خودم پیچاندم. دایی رضا مرا زد زیر بغلش و برد داخل. از همان بالا ولم کرد. دوست دارم مثل دایی رضا شوم. قدم بلند و موهایم اما بلند باشد. دایی رضا با پایش سرم را هل میدهد: بپوش که بخوابی. شلوارم را که پوشیدم کنار دایی رضا دراز کشیدم. گوشی اش دستش بود. گفتم: بابا چی می‌گفت؟ حرفی نزد. که یک هو گفت: چرا موهاتو کوتاه نکنیم؟ می‌دانستم اگر حرفی بزنم میگوید: اول بگو تا بگم. ادامه دارد... @labpar
تو قشنگ ترین قسمتِ ۱۴۰۱ من بودی🫀(:
- پتو باید پوشیدنی باشه .
- آمدمت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان..
ݪَبْݒَࢪ
بهار🌱 @labpar
بهار و عیده دیگه🪴(: @labpar
گوشِ شنوایِ من جنابِ داستان هایِ من حواست هست دلتنگم ؟