eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
740 دنبال‌کننده
588 عکس
284 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان بزرگوار. ان‌شاءالله روز جمعه، ۱۹ آبان، از ساعت ۶ تا ۷/۳۰ عصر در نمایشگاه بین‌المللی تبریز( نمایشگاه کتاب)، سالن پروین اعتصامی، سرای اهل قلم، در برنامه "شب حماسه و مقاومت" در جمع بزرگواران خواهیم بود‌. توضیح: عنوان دکتری را برای بنده از سر لطف نوشته‌اند. بنده هنوز از رساله‌ام دفاع نکرده‌ام و دکتر محسوب نمی‌شوم! بماند که خیلی آسان این عناوین به کار می‌رود. فعلا این هم فدای سر کتاب حاج حسن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در روزهایی که از کثرت کار و هیجان و بار سنگین مسائل از هر سو، مخصوصا به سامان رسیدن کار کتاب، در التهاب هستم، باز هم نشد که ساکت، صبر کنم‌.‌. فردا سالگرد شهادت حاج حسن آقای عزیز ماست.... کسی که جز برای معدود نزدیکانش، شناخته نبود در دوران حیاتش ...‌ و علیرغم این همه برنامه و ... هنوز هم نیست ... چون هیچ روایت متقن و محکم و پیوسته‌‌ای از این وجود عزیز، منتشر نشده است.... تا فردا امیدوارم بتوانم به سرعت بخش‌هایی از آخرین ساعات شهادت ایشان را در کانال بگذارم... برسد به دست کسانی که حسن مقدم و شهیدان راه مشترکش را دوست می‌دارند.... یا علی https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....در یک جمع بسیار خصوصی، حسن مقدّم جزییاتی از پروژه را خدمت آقا ارائه کرد و ناگهان چیزی گفت که آقا یک لحظه مکث کرد و خیره شد به حسن آقا. ـ آقا! ما در ادامۀ این کاری که داریم می‌کنیم از شما اجازه‌ای میخواهیم. ـ چه اجازه‌ای؟ ـ اجازۀ شهادت چهل تا پنجاه نفر در این پروژه!! آقا مکث کرد. حسن آقا را نگاه کرد و دوباره پرسید: «این که می‌گید یعنی چی آقای مقدّم؟» ـ آقا! ما داریم کار پیچیده‎ای را با روش غیرمتعارف انجام می‎دهیم. اگر از راه متعارف انجام بدیم خون از دماغ کسی هم نباید بیاد. اما کاری که می‌کنیم خطراتی داره و از شما اجازه می‌خواهیم که در صورت شهادتِ تعدادی از ما و نیروها، بازخواستی صورت نگیره. جوِ جلسه سنگین شده بود. همۀ فرماندهان ارشد سپاه می‌دانستند آقا در هر عملیات یا پروژه‌ای، چقدر به جوانب موضوع اهمیت می‌دهند. هر عملیات مهمی زمانی به تایید ایشان می‌رسید که تمام جوانب کار سنجیده شده باشد. ایشان هیچ‌گاه اجازۀ عملیات انتحاری نداده بودند و در هر زمان و شرایط، حفظ نیرو برایشان اهمیت داشت ........... https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
.....در یک جمع بسیار خصوصی، حسن مقدّم جزییاتی از پروژه را خدمت آقا ارائه کرد و ناگهان چیزی گفت که آق
روایتی بسیار مهم.... از مرگ آگاهی شهید مقدم و آمادگی و اطلاع ایشان از کار بسیار بزرگ و خطیری که سالها در حال انجامش بود و سرعت می‌گرفت مدام.....
آمدنِ فرمانده کل سپاه همیشه در ساعات آخر قطعی می‌شد و با آمدن ایشان، حضور مجید به عنوان فرمانده حفاظت قرارگاه مدرس، ضروری بود. گویی همۀ برنامه‌ها چیده می‌شد تا تعدادی از بچه‌های مدرس، ظهرِ شنبه از راه برسند تا هم پاره‌های تن برادرانشان را جمع کنند، هم کاری را که چشم شهدا به موفقیت آن بود... . مثل اکثر شب‌ها، جمعه شب، شامِ بچه‌های مدرس، پیتزا و مرغ سوخاری بود. جهان در اتاق تلویزیون در کانکس روی زمین سفره انداخته بود. حاج حسن در کنار بچه‌ها نشست و کمی خورد. دقایقی همان‌جا با بچه‌های اداری مدرس دور هم بودند. در کنار هم حالشان خوب بود و صدای خنده‌‌شان بلند! https://eitaa.com/lashkarekhoban
شب‌های مدرس خیلی زیبا بود. باد و نسیم خنک، آسمانِ پرستاره، دور از هیاهوی شهر در دل بیابان، آن تکه از زمینِ خدا شهادت می‌داد بر مردانی که سال‌ها با نیتی پاک و بزرگ، در حالی کارهایی سخت و پُرخطر برای قدرتمندی دین و کشورشان بودند. شانه به شانۀ هم به سمت سولۀ فنی راه افتادند و این آخرین بار بود که حاج حسن انگشتانش را قفل کرده بود در دست ... و او را با خود می‌برد. ...در آن لحظات شروع کرد به گزارش دادن از آخرین کارهای پروژۀ روح‌الله که به نتیجه رسیده بود. ـ حاج آقا! من فکر می‌کنم اگه انشالله این تست موفق بشه، دیگه مشکلی نیست، می‌ریم رو سکو! ـ آره! ما رو سکوی پرتابیم! حاج حسن گفت و حامد شنید و گذشت!...... در سوله فنی برای مراقبت موتور از سرما، از بالا تا پایین نایلون‌هایی را مثل پرده دورِ موتور گرفته بودند.. بچه‌ها در حال کار بودند. روی قسمتی از سوخت باید کاری انجام می‌شد بهلول محمودی رفته بود درون موتور تا آن کار را عملی ‌کند. چند ماه پیش، بهلول در کربلا بود که یک حادثۀ تروریستی رخ داده بود و نام او هم به‌ اشتباه به عنوان شهید معرفی شده بود. آن روزها او نامزد بود و خانواده‌اش ساعات پراضطرابی را تحمل کرده بودند. بعد از آن، بهلول بارها به خانواده و دوستانش گفته بود آرزو داشت همان‌جا واقعا شهید می‌شد. حالا چهل روز از جشن عروسی‌اش می‌گذشت و مثل خیلی از بچه‌ها چند شبانه روز بود در مدرس مشغول کار بود. حاج حسن با دیدن او گفت: «بهلول! بابت این کار من بهت دکترای شیمی می‌دم! بهلول خندید! https://eitaa.com/lashkarekhoban
یاد باد شهیدان مظلوم مدرس..‌‌ جوانانی که مورد اعتماد و محبت کامل حاج حسن بودند و بازوانی قوی و مومن و شجاع که ایده‌های او را عملی می‌کردند.... یاد باد شهیدان مظلوم مدرس.... برای خواندن بخش‌هایی از کتاب منتشر نشده‌ی شهید حسن طهرانی مقدم، دوستانتان را به کانال لشکر خوبان( دستنوشته‌های معصومه سپهری، نویسنده کتاب) دعوت کنید. https://eitaa.com/lashkarekhoban