eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
883 عکس
498 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
برخی از صفحات مرد ابدی ، خونین است ..... برخی حماسی ... برخی سراسر عشق و ایثار ... برخی مظلوم و جگر سوز ... برخی حسرت برانگیز ... برخی انگیزشی ..... اما بعضی جاهااااا هیچ جوره قابل تفسیر و بیان نیست........ ۱۷ روز تلاش و کوشش و جانفشانی و رسیدن به قله ی خود باوری یکی از همان صفحات است . شاید بتوان گفت فقط معجزه است. 《 معجزه》 🍃🍂🍃 اول صبح این پیام را دریافت کرده‌ام.. حقیقتا برای یک نویسنده، چیزی ارزشمندتر از همراهی جانانه خوانندگان هشیار و همدل با کتابش نیست. شکرا لله🤍 همه آنچه حسن طهرانی مقدم و بسیاری از یاران گمنامش در جبهه جنگ و اتاقهای کار دانشمندان و کارگاه‌ها و کارخانه‌های صنعتی انجام دادند تا به نقطه اوج کنونی در خط قدرتمندی موشکی برسیم؛ دریایی خروشان بود که امواجی از آن در کتاب مرد ابدی آمده است و البته که خوانندگان هشیار را پر از شوق می‌کند. دوستمان چه خوب از آن ۱۷ روز سخن می‌گوید. ۱۷ روزی که در تاریخ سرفرازی ایران هرگز نباید فراموش شود.🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
پاسداشت سیزدهمین سالگرد شهادت سردار عالیقدر جهان اسلام، شهید حسن طهرانی‌مقدم که ایران و ایرانی مدیون اوست: پنج‌شنبه ۱۷ آبان؛ ساعت ۱۸ ؛ ابتدای اتوبان کردستان، تالار ایوان شمس
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
23.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک ایران مدیون توست 🔹سیزدهمین سالگرد شهادت پدر موشکی ایران سردار عالی‌قدر شهید حاج‌حسن طهرانی‌مقدم روز پنجشنبه ۱۷ آبان در تالار ایوان شمس برگزار می‌شود. @TasnimNews
هاشم در تاریکی شب، به‌سرعت سمت پادگان می‌رفت و افکار بدی ذهنش را آشفته بود. او به منطقه فکر می‌کرد؛ منطقه‌ای که یک دشت وسیع بود و رشته‌کوه خضرزنده مثل نگینی در وسطش با یک‌ونیم تا 2 کیلومتر طول و ارتفاع 80 تا 90 متر کشیده شده بود و پادگانی چسبیده به کوه که بمباران کردنش برای چند هواپیما، کاری نداشت! ساعت سۀ نیمه‌شب رسید پشت کاخ سفید! پادگان در سکوت بود و به‌جز نگهبان‌ها، همه خواب بودند. هاشم می‌دانست حسن قبل از اذان صبح، برای نماز شب بیدار خواهد شد. کمی صبر کرد و با روشن شدن چراغ، در زد. ـ حسن آقا! یه خبر داریم؛ به سه شماره باید از اینجا بریم! شروع کرد به نقل ماجرا. حسن با تعجب و دقتِ تمام، حرف‌های هاشم را شنید: «اطلاعات اینجا لو رفته! قطعاً برای اینجا نقشه دارن... فوری باید تخلیه بشه.» اتفاقا همان روزها حاجی‌زاده و حسن هم به این نتیجه رسیده بودند که احساس خوبی ندارند و بهترست مدتی آن پادگان را ترک کنند. صبح زود، همۀ نیروهای موشکی در پادگان فراخوانده شدند. دستور داده شد همۀ موشک‌ها، سکوها و تجهیزاتْ بارگیری و به‌سرعت از پادگان خارج شوند. همهمه‌ای در جمع افتاد. هنوز آفتاب سر نزده بود که بارگیری‌ها شروع شد. اول از همه، موشک‌ها و سکوها را از پادگان خارج کردند. دیگر برایشان مهم نبود که در طول روز، قطارِ این ماشین‌های غول‌پیکر و عجیب در جاده جلب‌توجه می‌کند! فقط باید از پادگان منتظری دور می‌شدند. به‌سمت بروجرد، و از آنجا به‌طرف خرم‌آباد و پادگان امام علی، و تعدادی به همدان رفتند. پادگانی که هنوز کامل تجهیز نشده بود و خیلی نواقص داشت، ولی در آن اضطرار بهترین پناه‌شان بود. تا ظهرِ آن روز، بچه‌های عملیات، همۀ تجهیزات را از تونل و سوله‌ها خارج کردند. هنگام غروب، چیزی از مجموعۀ موشکی در پادگان منتظری نبود. فقط چند نفر برای حفاظت یا ادامۀ کارهای سوله‌سازی ماندند. به فرماندهی پادگان آموزشی مجاور، هشدار دادند که ما به‌خاطر تهدید از اینجا رفتیم، به‌خاطر ما، شما را هم می‌زنند! اما جواب شنیدند که: «ما واسۀ آموزش بچه‌ها چاله کَندیم و سنگر زدیم، اگه بمباران هم بشه، آسیبی نمی‌بینیم!» آن شب، کلّ تجهیزات، در پادگان‌های امام علی خرم‌آباد، ابوذر و منطقهٔ تقی‌آباد همدان مستقر شدند. بچه‌های عملیات به‌همراه فرمانده‌شان در جای امن دیگری در همدان بودند. عقل حکم به احتیاط و صبر می‌کرد، اما پیام زودتر از تصورشان رسید! ـ اینجا قیامت شده! ⚘️⚘️⚘️ https://eitaa.com/lashkarekhoban
نمای پادگان شهید منتظری از فراز کوه‌ مجاور: از راست: محمد زارع، سید فخرالدین شریفی... جایی که ظهر ۲۱ آبان ۱۳۶۵ قیامت شد و پاره‌های تن و خون تعدادی از بهترین فرزندان وطن برای همیشه در این پادگان ماند.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
روز بیست‌ویکم آبان‌ماه 1365، پادگان منتظری با حضور ده پانزده نفر از پاسداران کادر موشکی به‌همراه چند سرباز وظیفه، خلوت‌تر از همیشه بود. بخشنده، خسرویان، شاهرخی، پوربرزگر، سُلگی، جعفری و چند نفر دیگر، مشغول کارهای روزمره‌شان بودند. چیزی به اذان ظهر نمانده بود. عده‌ای مثل غلامرضا جعفری آستین بالا زده و درحال وضو بودند. اما صدای اذان ظهر، در آژیر قرمز گم شد! ناگهان صدای هواپیماها ازطرف تنگهٔ کِنِشت شنیده شد و شش فروند هواپیما در یک ردیف ظاهر شدند، پشت‌سرشان شش تای دیگر و پشت‌سرِ آنها شش تای دیگر و... . ـ خدایا! چه خبره؟! ... سی‌وشش تا هواپیما؟! همۀ سی‌وشش هواپیما ابتدا یک دور کامل به‌صورت دایره دور پادگان چرخیدند و بدون هیچ کاری رفتند! ـ حی علی خیر العمل... . اذان داشت به آخر می‌رسید که هواپیماها درست از روبه‌روی پادگان، از فراز منطقه‌ای به نام سرابله به سمت پادگان آمدند. پادگانی با ابعاد 5/1 در 2 کیلومتر برای آن تعداد هواپیما جای خیلی کوچکی بود! در دشت روبروی پادگان، بچه‌های واحد مهندسی مواضع پدافندی درست کرده و توپ ضدهوایی مستقر کرده بودند که شروع به کار کردند. هواپیماها انگار پادگان را خوب می‌شناختند و می‌دانستند کجا را باید بزنند! بمب‌افکن‌ها در ردیف شش‌تایی بالای پادگان رسیدند و راکت‌هایشان را رها کردند... صدای اذان در انفجار راکت‌هایی که به سینۀ ارتفاع می‌خورد، قطع شد. بالای ارتفاع، مقرّ توپ ضدهوایی 23 بود که از نخستین دقایقِ حملهٔ هوایی، شروع به کار کرد. ......باز دور زدند و برگشتند. در دومین بمباران، سوله‌های ترابری موشکی، سولۀ بیت‌الزهرا و آسایشگاه سربازان یگان موشکی بمباران شد. نیمی از سولۀ بیت‌الزهرا، حسینیه و نمازخانه بود، و نیم دیگرش آشپزخانه. ازدحام نیروهای باقی‌مانده در پادگان، درست در همان نقطه بود! چندین دقیقه انفجار پشت‌‌سر هم پادگان را به‌هم ریخت. غلامرضا جعفری از جایی که پناه گرفته بود صحنه‌های عجیبی می‌دید؛ سربازی که براثر ترکش، شکمش پاره شده بود، با دستش دل‌وروده‌اش را گرفته بود و می‌دوید... ترکشی به‌بزرگی کف دست در گیجگاه یک نفر فرو رفته بود و او هراسان میان دودوغبار می‌دوید، دست قطع‌شده‌ای که موج انفجار از صاحبش جدا کرده بود اما هنوز انگشتانش بازوبسته می‌شد، خون شَتَک‌زده بر دیوارهای سیمانی، زمین سوخته، تکه‌های بدن، لباس‌های دریده و سوخته، خاک، و آتش که از همه‌جا زبانه می‌کشید. پادگان منتظری کربلا شده بود... از زاغه‌ها لهیب آتش بلند بود. صدای ناله و فریاد، بوی باروت‌ و خاک ‌و خون به‌هم پیچیده بود... دیدن آن صحنه‌ها طاقت از کف مردان جنگ ربوده بود. به‌جز آن توپ ضد هوایی که از لحظۀ اول، یک سرباز شمالی به‌ نام بلال با آن درحال تیراندازی بود، بقیۀ ضدهوایی‌ها خیلی زود خاموش شدند، یا اپراتورهایشان از ترس جا‌ن‌شان فرار کردند یا مثل توپ 57 گیر کردند و خاموش شدند! اما بلال یک‌تنه بالای کوه، هم خشاب‌گذاری می‌کرد، هم تیراندازی می‌کرد، درحالی‌که کمکش از ترس فرار کرده بود! هرچند ضدهواییِ او برای آن تعداد هواپیما اثری نداشت، اما صدای رگبارش، برای کسانی که در پادگانْ بی‌دفاع مانده بودند، صدای امید بود..... https://eitaa.com/lashkarekhoban
بچه‌های موشکی، گمنام، پرکار، بی‌ادعا ..... ما به سختی تصاویر و اسامی شهدای بمباران اولین پادگان موشکی ایران در دفاع مقدس را پیدا کردیم. البته هنوز اسامی کامل نشده است و این، شاید آخرین تلاش‌ها برای ثبت اسامی و تصاویر این شهیدان است که اطلاعات آنها کامل نیست! https://eitaa.com/lashkarekhoban
نمایی از ساختمانهای ویران شده و سوخته بعد از بمباران پادگان شهید منتظری https://eitaa.com/lashkarekhoban