eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
883 عکس
498 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقر جديد، «قجريه» بود؛ جايي كه يگان دريايي و گردان‌هاي حبيب و ولي‌عصر(عج) مستقر بودند. آنجا در بقاياي روستايي مخروبه، محلي را براي مقر واحد در نظر گرفتيم. چهره دمق و گرفته ناصر هم حكايت حال مرا داشت. سر صحبت را باز كردم. گفت: «مهديقلی! چرا از اين شناسايي خبري نشد؟ حالا چي كار كنيم؟!» چاره‏اي جز انجام آنچه به ما سپرده مي‏شد، نداشتيم. ما براي آموزش دادن به نيروهاي غواص گردان‌هاي حبيب و ولي‏عصر به آنجا منتقل شده بوديم. در تقسيم‏بندي گردان حبيب، گروهان 2 كه مسئولش برادر «اصغر علي‏پور» بود، براي غواصي انتخاب شده بود و احمد بيرامي، مهدي حيدري و من براي آموزش اين گروهان مأمور شديم. در آموزش‌هاي والفجر 8 در كارون، سرماي زمستان جنوب را تجربه كرده بوديم اما چهره سرد و خشن كارون، چيزي نبود كه با تجربه‏هاي پيشين نرم شده باشد. لباس‌هاي غواصي به نيروها داده شد؛ لباس‌هاي دست دومي كه اكثر در عمليات والفجر 8 نيز بر تن بچه‏ها بود. زيپ اغلب لباس‌ها خراب بود و بسته نمي‏شد. بعضي جوراب نداشتند و بعضي جوراب‌ها هم اگر نبود، بهتر بود! لباس‌هايي كه براي افراد 24 و 25 ساله تهيه شده بود، بر تن نوجوانان 15 ـ 16 ساله گَل و گشاد بود. كساني كه لباس‌ها برايشان اندازه بود، به تعداد انگشتان دست بودند. در اين ميان، كامل‏ترين لباس خراب و سوراخ و گشاد، نصيب «علي برات اعتبار» شده بود. او دست و پاهاي لباسش را چند لا تا مي‏زد؛ اما گشادي لباس را چاره‏اي نمي‏شد كرد. زيپ لباس كاملاً خراب بود و چون وزنه نداشت، برادر فرج قلي‏زاده به او آجر مي‏بست و مضاف بر همه اينها، آرپي‏جي هم برمي‏داشت و قشنگ مي‏رفت ته آب! با اين حال و روز وقتي وارد آب مي‏شد، از چند جهت بدنش در معرض جريان‌هاي آب قرار مي‏گرفت و فرو رفتنش در آب قابل پيش‏بيني بود. بارها و بارها او را از آب بيرون كشيده بودم اما او حتي در همان حال، آرپي‏جي سنگينش را وِل نكرده بود. https://eitaa.com/lashkarekhoban
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده ‏ساله‏اي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما مي‏لرزيد و وارد آب كه مي‏شد، عضله‏هاي پايش مي‏گرفت. يك‏بار در مقابل چشمانم بيهوش شد. همه بدنش كرخت شده بود و قدرت حركت نداشت. به سرعت به سويش رفتم و او را با شنا از آب خارج و روي ساحل كارون دراز كردم. مدتي طول كشيد تا حال خود را بازيافت. مي‏دانستم كه هواي بيرون آب سردتر است و تحمل سرماي آب، آسان‏تر از سوز هواي خشك و سرد بيرون است. تازه داشت چشم‌هايش را باز مي‏كرد. وقتي متوجه شد كه بيرون آب است، گريه كرد و در حالي كه صدايش مي‏لرزيد گفت: «شما مي‏خواين من غواص نشم، شما ...» گرچه سالها حضور در جمع رزمندگان مرا بارها با چنين روحيه‏هايي مواجه كرده بود اما شرايط باورنكردني غواصي در آن آب سرد، چنان بود كه شنيدن اين كلمات در آن وضع، برايم غيرمنتظره و تعجب‏آور بود. https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده ‏ساله‏اي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما مي‏لرزيد و
پی‌نوشت مهم: وقتی حاج مهدیقلی رضایی این روایت را برایم گفت و شنیدیم و نوشتیم، نام کامل این رزمنده را پرسیدم اما ایشان نگفت و افزود، متاسفانه بعد از جنگ، راهی رفت که خوب نبود و بهترست در همین حد فقط معرفی شود😔.... واقعا که باید عاقبت بخیری دعای همیشگی‌مان باشد...
در آخرين روزهاي سرد پاييزي، ساعتها حضور در آب سرد و منجمدكننده، عامل مهمي بود كه باعث مي‏شد آدم ادرارش را داخل آب و در لباس غواصي دفع كند. چاره‏اي جز اين نبود و خود اين باعث شده بود كه همه بعد از خروج از آب حتما خود را با آب بشويند. بچه‏هاي اطلاعات كه در اين قبيل موارد كاركشته و مجرب بودند، خيلي زود فكري براي اين مشكل كردند. در مقرمان يك تانكر پيدا كرديم؛ يك لوله بلند به تانكر بستيم و پايين تانكر، جايي براي گذاشتن چوب و هيزم آماده كرديم. با روشن كردن آتش، آب تانكر گرم مي‏شد و ما هر بار بعد از اتمام آموزش، سريع بدان‏سو مي‏دويديم، لباس‌هاي غواصي را در می‌آورديم و با آب گرم استحمام مي‏كرديم اما بسياري از بچه‏‌هاي گروهان، در اسكله‏اي كه پايين‏تر از گردان ولي‏عصر بود، لباس‌هايشان را مي‏كندند و با آب سرد و يخ‏زده خود را مي‏شستند. معمولاً در گودي‏ها و چاله‌‏هاي اطراف چادرها آب جمع مي‏شد و هر صبح ما به راحتي مي‏توانستيم سطح آب را كه يخ‏زده بود، ببينيم. بنابراين مطمئن بوديم كه در ساعاتي از روز، دماي آب صفر درجه است اما بچه‏ها با همين آب سرد خود را مي‏شستند و غسل مي‏كردند. پ.ن: ماجرای غسل رزمندگان در جبهه، در شرایط مختلف، اگر از لابلای خاطرات مختلف رزمندگان دربیاید و مورد تامل باشد، مخصوصا برای نوجوانان و مربیان، یکی از مواقفی‌ست که یادمان می‌دهد چطور انسان می‌تواند بزرگ و پاک شود.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
سر قبرم یک پرچم ایران بزن🇮🇷❤️🇮🇷
فاطمه بودن؛ یعنی هرآنچه برایم قیمتی‌تر است فدای راه ولی.... جان به قربان آزاده زنی که فخر جهان شد و باب حوائج ما؛ ام البنین سلام الله علیها... تا‌کنون پای صحبت بسیاری از مادران و همسران شهدا نشسته‌ام. با آنها زندگی را دوره کرده‌ام... درود بر آن زندگی‌ها که شهیدپرور شدند، حتی اگر دیده نشدند. در سیل غم‌ها سوختند، اما چراغی افروختند برای انتشار نوری فناناپذیر، عشقی جاری و غمی که وزن حیات را به بالاترین حد می‌برد.... به درک من؛ شهید دادن، سخت‌تر از شهید شدن است😭 درود خدا بر زنانی که شهید دادند و هر روز شهید می‌شوند🌹 https://eitaa.com/lashkarekhoban
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فدای ادب و معرفتت ای بانوی خانه‌ی علی... یا ام‌البنین❤️
سختگيري‌هايي مي‏كردم كه شايد در بقيه گردان‌ها اعمال نمي‏شد. تا جايي كه همه نيروهاي ستون به حدي از توانايي رسيدند كه مي‏توانستند از تنگه‏اي صد و پنجاه متري عبور كنند؛ بدون اين كه جريان آب بتواند آنها را به چپ يا راست منحرف كند. در طول آموزش متوجه شده بودم كه بعضي از بچه‏ها در فين زدن تنبلي مي‏كنند. اين افراد را شناسايي مي‏كردم و آنها را در اول ستون مي‏گذاشتم كه مجبور به فين زدن باشند. از چهره‏هاي شاخصي كه هميشه جلوي ستون مي‏گذاشتم، حميد غمسوار بود. حميد با فين زدن اصلاً ميانه‏اي نداشت. بعد از چند روز كه او را طلايه‏دار ستون كرده بودم، هر وقت مرا مي‏ديد، مي‏گفت: «دا فين ورماخدان ايپيم اشيلدي!» )فین، شبیه پای اردک. از جنس نوعی پلاستیک بود که با حرکت پای غواص زیر آب به حرکت او سرعت می‌داد.) پ.ن: در عکس نفر وسط با لباس غوصی مشکی، شهید حميد غمسوار است. او از ۱۴ سالگی در جبهه بود تا در ۱۸ سالگی در عملیات بیت‌المقدس ۳، در کوهستان ماووت به شهادت رسید و به دست مادر دلاورش در مزار ابدی‌اش آرام گرفت🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
سختگيري‌هايي مي‏كردم كه شايد در بقيه گردان‌ها اعمال نمي‏شد. تا جايي كه همه نيروهاي ستون به حدي از تو
رزمندگان لشکر عاشورا در این تصویر که اواخر پاییز ۱۳۶۵ در حین آموزش غواصي در موقعیت شهید اجاقلو، قجریه گرفته شده است. لباس خاکی: حاج رحیم صارمی غواصان از راست: اکبر فریدونی، ...، شهید🌹 حميد غمسوار، شهید🌹 احد رنجبر، رشید رنجبر، ...
وقتي نيروها را در كنار تجسمي كه از منطقه عمليات داشتم تصور مي‏كردم، باورم نمي‏شد كه اين نيروها بتوانند آنجا عمليات كنند. نيروهايي كه بعد از يك كيلومتر غواصي و فين زدن، وقتي از آب بيرون مي‏آمدند، از شدت سرما و خستگي قدرت خم كردن دستشان را نداشتند و سرما بر رگ و خون و استخوانشان نشسته بود، چطور مي‏توانستند از مسير ده تا دوازده كيلومتري كه در طرح اوليه حمله مطرح بود، عبور كنند و بعد از رسيدن به خط دشمن، با دستاني كه از شدت سرما خشك شده و حتي قادر به مشت شدن نيست، ماشه بچكانند و تيراندازي كنند؟! در تنهايي، به محاسبه وسعت و عمق حركت نيروها مي‏پرداختم، شرايط جوي را مطالعه مي‏كردم، در قدرت جسمي و روحيه بچه‏ها دقيق مي‏شدم و باز نمي‏توانستم تصوير واضحي از شب حمله داشته باشم... https://eitaa.com/lashkarekhoban