3 ماجرا را بیهیچ نگرنی به مادرم گفتم و با لبخند و پرسش او مواجه شدم. «به آقاجونت چی میخوای بگی؟!» این بزرگترین سدی بود که باید فتح میشد! البته بعدها دیدم سدهای دیگری هم ساخته میشد و هر یک اهمیت داشت و فقط لطف خدا بود که با استقامت و امید و ایمان توانستم با احترام و اطمینان همه را پشت سر بگذارم (باز هم نوشتنش بماند برای وقتی دیگر) و کسانی که ناباورانه به کمکم آمدند تا ماجرا را حل کنند (نوشتنش باز بماند برای وقتی دیگر!) اما شاید باورتان نشود آن ایام، خودشان هم به کمک ما آمدند! مناسبتی که هر سال برای من عزیزتر هم میشود؛ هفتۀ دفاع مقدس! صبح روزی که قبلش شرایط بسیار دشواری داشتم و فهمیده بودم پدرم به تندی و سختی جواب نه داده است تا چنین کسی اصلا در خانۀ ما نیاید، در حالی که درونم التهابی سخت برپا بود فقط سکوت کردم و کنارشان پای سفرۀ صبحانه نشستم. مثل همیشه تلویزیون روشن بود، اما آن روزها، تفاوت داشت و به خاطر هفتۀ دفاع مقدس، هر صبح بخشی از برنامه به معرفی یک جانباز موفق میپرداخت. دست برقضا آن روز یک جانباز نخاعی با همسرش مهمان برنامه بود، وقتی در سکوت شرح خوشبختی و خنده و امید آنها را میشنیدیم، پدرم به تندی و در حالی که عباراتی نصیب تلویزیون میکرد شبکه را عوض کرد. آن روزها فکر میکنم فقط سه چهار کانال داشتیم. اما کانال دیگر هم دقیقا داشت از جبهه و عظمت رزمندگان میگفت با مارش حماسی و ... به دقیقهای نرسید که تلویزیون خاموش شد. پدر کمی دست دست کرد و پیچ رادیویش را پیچاند. از اخبار اول صبح رادیوی ایران هم گذشت که از برنامههای هفتۀ دفاع مقدس میگفت و رسید به صدای آمریکا! باورتان میشود گویی صدای آمریکا، مامور بود کار را در جهت منافع و خواست من تمام کند؟! #ازدواج_با_جانباز_قطع_نخاع #دستنوشته_معصومه_سپهری #هر_انتخاب_ارزشمندی_قیمت_سنگینی_دارد #هفتۀ_دفاع_مقدس #متشکرم_صدای_آمریکا https://eitaa.com/lashkarekhoban
4 وقت اخبار ورزشی بود و گوینده خبر صدای آمریکا گفت: در مسابقات جهانی ژیمناستیک، دختر 16 سالهای که قهرمان جهان بود بر اثر سقوط حین مسابقه، قطع نخاع از ناحیۀ گردن شده است!!
بیچاره پدرم سکوت کرد! سکوتی تلخ! اخبار داشت میگفت که شرایط او تایید شده و متاسفانه قادر به زندگی عادی و بازگشت به این ورزش نخواهد بود... من نه از حادثۀ تلخ برای آن دختر، اما از پخش آن خبر در آن لحظه در دلم بشکن میزدم! تردید نداشتم پدرم به فکر فرو رفته و باید انتخاب بکند! میدانستم که برادرم رضا، که خودش هم دو سال پیش ازدواج کرده بود، برا قانع و آرام کردن پدرمان، چنین مثالی زده که«برای هر کسی ممکن است چنین مساله ای رخ دهد، آیا آن فرد حق زندگی و ازدواج ندارد؟! حالا که در جبهه و به خاطر ماها این طور شده، که خیلی محترم است!» ما از خانوادههایی بودیم که اصل جنگ در فامیل نزدیکمان هیچ ردی نداشت! نه رزمندهای از نزدیکان در جبهه داشتیم، نه شهید و مجروحی! فقط مثل همۀ ایرانیان، اضطراب و رنج بمبارانها را چشیده و جنگ را پشت تلویزیون و در شهادت فرزندان اقوام و دوستان یا روی عکس و پارچه نوشتههای شهدا بر در و دیوار محل دیده بودیم. پدرم اعتقادی به ادامۀ دفاع مقدس واین حرفها نداشت. او آدم بسیار دل رحمی بود که طاقت بیماری خود و درد کشیدن دیگران را نداشت و ندارد. نمیخواست برای یک عمر مرا که دختری پرکار و بلکه بیش فعال بودم، درگیر ویلچر و درد و محدوددیتهای جانبازی و صدها مسالۀ ناشناخته اش ببیند. حق هم داشت! اما حالا روزگار داشت درسی عجیب و غریب به همۀ ما میداد که قهرمانترین آدمها هم ممکن است روزی، بر اثر اتفاقی، همه چیزشان متوقف و مسیر زندگیشان به راه دیگری برسد! مهم آن است بعد از آن، میخواهند چطور زندگی بکنند؟!
بله! خدا خواست تا برای ازدواج من با یک جانباز نخاعی «صدای آمریکا» بزرگترین سد را بردارد! با یادآوری این روزها شیرینی آن روزهای سخت انتخاب و لطف خدا را باز حس میکنم و ته دلم میگویم: ممنونم هفتۀ دفاع مقدس! 😊ممنونم صدای آمریکا!
#ازدواج_با_جانباز_قطع_نخاع #دستنوشته_معصومه_سپهری #هر_انتخاب_ارزشمندی_قیمت_سنگینی_دارد #هفتۀ_دفاع_مقدس #متشکرم_صدای_آمریکا https://eitaa.com/lashkarekhoban
کانال دستنوشتههای معصومه سپهری، نویسنده ادبیات مستند جنگ، همسر جانباز، دوستدار فلسفه، را از اینجا دنبال کنید.👇
https://eitaa.com/lashkarekhoban
چطور میشود بعد از راهی طولانی و بسیار پرتلاطم، بعد از آن همه نشستن و دویدن و زمین خوردن و گریستن و برخاستن و از شوق شکفتن و همنشین نام و یاد و خاطر شریف شما و یارانتان شدن در یازده سال گذشته، در راهی و بر کلماتی که همه و همه را شاهد بودید،... بر این سکوت تلخ و بیمحلی دیگرانی که از دور نگاهمان میکردند و حال وقت انجام وظیفه آنهاست... ، صبوری کرد؟!
۷۴ روز از تحویل متن کتابتان گذشت...
بیهیچ اتفاقی! 😔
و
۴۶ روز تا دوازدهمین سالگردتان باقی مانده!
دریغا دریغ....
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#آخرین_کتاب_معصومه_سپهری
#مرد_ابدی
کار پژوهش بسیار سنگین، و نگارش اثر ارزشمند از حیات و جهاد بسیار زیبای سرلشکر غیور سپاه اسلام، شهید حسن طهرانی مقدم، چندی ست کامل شده... هر بار فکرش را میکنم میپرسم خدایا چه شد که چنین قرعه بینظیری به نامم زدی که از نزدیک نظری به زندگی این حسن بیندازم و همراه حیات پاک و پرتکاپویش شوم؟
هزاران شکر و حمد، هزاران هزار سپاس بیکران بر این توفیق که شاید دیگر برایم تکرار نشود😭...
رهین منت شمایم حاج حسن آقای عزیز و بزرگ که درین زمان طولانی همواره عنایت داشتید و امیدوارم و طمعکارم به محبت بیکران شما تا آخر کارم...
#کتاب_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#آخرین_اثر_معصومه_سپهری
#مرد_ابدی
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
آقا مهدی!
برای من....
دگران روند و آیند ...
و تو همچنان که هستی!
دیشب سریال عاشورا تمام شد. دست سازندگانش درد نکند. خدا را شکر نام و راهتان پیچید در ذهن مردم ما...
خوش یه حالت آقای حجازیفر!
برای من اما، مگر کی از یاد رفته بودید؟ از آن روزهای ملتهب که به سوی خود کشیدید مرا، تا آن اسفند زیبای ۱۳۷۴ که برای اولین بار بخشی از وصیتنامه و جملات شما را بلند بلند برای بچهها خواندم و همه با هم گریستیم و جوانه زدیم... مگر فراموشتان کردهام؟! بیشتر این خاطرات که در سریال عاشورا، تصویر شد، عمیقتر و چند جانبهتر شنیده و فهمیده بودم. در کتاب "لشکر خوبان" و حوادث پس از انتشار آن، با شما بودم و خوش به این جمله که آن فرمانده گفت:"تو یکی از بچههای لشکر عاشورایی!"
آرزو داشتم با نگارش کتاب خاطرات سردار مصطفی مولوی، به شما و لشکرتان هم صادقانه خدمت کنم، این که چرا تا کنون نشده، بماند برای بعدها...
آرزو داشتم کتاب زندگینامه و دست نوشتههای شهید بایرامعلی ورمزیاری، آن فرمانده دلاور، شهید گمنام خیبر، تا کنون چاپ شده بود و راهی برای شناخت آن مرد خدا و شما و شهیدان دیگرمان....
کتابی که دلم خون است بابت بلاهایی که آن چند نفر بر سرش آوردهاند....!
آقا مهدی!
روزی، یکی از بزرگان ادبیات گفت:"میدانی آرزویم چیست؟ دوست دارم آن چند ساعت آخر بدر و آقا مهدی را تو بنویسی!"
چه ما خوش خیال بودیم!😔
دعا کنید من از زخم تلخ حاشیهها جان سالم به در برم...
https://eitaa.com/lashkarekhoban
درست ده سال پیش، در چنین روزی، وقتی هفته دفاع مقدس تمام شده بود، شمارهای از تهران، گوشی را به صدا درآورد. پیامشان عجیب بود:
میخواهیم برای کتاب لشکر خوبان در برنامهای که از طرف دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری برگزار میشود، مراسمی بگیریم و از تقریظ آقا بر این کتاب رونمایی شود.🌷
ماجرای من و لشکر خوبان که تا حدی در مقدمه چاپ چهارم به بعد موجود است،جزو عجیبترین ماجراهای یک نویسنده با کتابش است!
کتابی که با آن مشق نوشتن کردم،
با آن به دنیای ۸ سال دفاع مقدس وارد شدم
با آن بزرگ شدم
به واسطه آن با یک جانباز نخاعی ازدواج کردم
با آن فهمیدم که همه به دفاع مقدس و کتابهایش نگاه مشترک ندارند!
با آن ، رفتار ناشران را تجربه کردم!
با آن، وارد جمع رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا شدم.
با آن، باب آشنایی با خانواده شهیدانی عزیز و از یادها رفته بر من گشوده شد...
با آن، سهمی از غربت بچههای جنگ را چشیدم!
با آن فهمیدم اغراض سیاسی چطور میتواند آدمی را به جایی برساند که یک متن زنده از یک کتاب را تحریف کنند!
وقتی دولتمردانی (!) برای لطمه زدن به عملیات کربلای ۴، به سوء استفاده از متن کتاب لشکر خوبان با تحریف آن، رو آوردند و به لطف حق، با واکنش من و راوی محترم ، موضوع جمع شد (البته بی هیچ عذرخواهی!)
با آن بزرگترین جایزه کتاب دفاع مقدس را بردم! ( اثر ممتاز جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدس در بخش خاطرات دیگرنوشت شد) اما باز هم بیتوجهی مدیران مدعی فرهنگ را چشیدم!
و مرهمی دیر، اما بسیار شیرین را هم با آن تجربه کردم. وقتی بعد از ۸ سال که کتاب منتشر شده بود، تازه بعد از انتشار تقریظ حضرت آقا، مدیران جریان فرهنگی کشور ، بیدار شدند و متوجه گنجی غریب شدند!
و با آن به شیرین دیدار آقا با بهترین ترین جمع (۱۴ نفر از رزمندگان واحد اطلاعات لشکر عاشورا) نائل شدم!
سالها گذشته!
۲۹ سال از روزی که برای اولین بار صدای آقای مهدیقلی رضایی را شنیدم و به جنگ خیره شدم و دیگر نشد که برگردم، ۱۸ سال از اولین انتشار لشکر خوبان گذشته، و من گویی چون گرگ باران دیده باید همین مسیر را با با صبر و زخم ، اما سربلندی و رضایت از کاری که کردم، با کتاب شگفت انگیز دیگری طی کنم؛ با کتاب شهید حسن طهرانی مقدم! گمنامترین مرد تا لحظه شهادتش!
مرد ابدی!
#لشکر_خوبان
#درسهای_یک_کتاب
#مهدیقلی_رضایی
#رزمندگان_اطلاعات_لشکر_عاشورا
#کتاب_برگزیده_دفاع_مقدس
#دیدار_آقا
#غربت_رزمندگان
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#کتاب_معصومه_سپهری
#ازدواج_جانباز_نخاعی
#عجیب_ترین_ماجرای_نویسنده_با_کتابش
https://eitaa.com/lashkarekhoban