﷽
قبل از ساعت مقرر در دفتر حاضر شده بودند.
وارد اتاق شدمـ ...
خانم و آقایی جوان به همراهِ دختـــرِ کوچکشان ...
در سکوت نشسته بودند؛
منتظر
و مضطــرب
.
.
.
مقابلم زنی بود که با بغض از بیگناهی شوهرش می گفت؛
سرش اما بلند بود...
نگاهم چشمانِ دخترکــــ را دنبال کرد؛
همچنان خیـــره به گلهای داوودے روےِ میـــز ...
و
پدرے که همچنان سرش پایین بود.
راے دادگاه بدوی، مبنی بر اتهام مشارکت پدر در سرقت تعزیری:
با استناد به گزارش مرجع انتظامی، اقاریر صریح و ضمنی همه متهمین و گواهی بعضی از آنان علیه بعضی دیگر و کیفرخواست صادره، بزه نسبت داده شده به همه متهمین را نزد دادگاه، ثابت و مسلم دانسته و ضمن حکم بر رد اموال مسروق، متهمین را به تحمل یک سال حبس تعزیری و هفتاد و یک ضربه شلاق تعزیری محکوم می نماید.
📌 در موارد شرکت درسرقت، مسئولیت هر کدام از سارقان، نسبت به رد مال، به میزان مالی می باشد که تحصیل کرده و دادگاه حدود مسئولیت هر یک از سارقان را بر همین اساس مشخص می کند.
و اگر میزان مال تحصیل شده توسط هر کدام از سارقان معلوم نباشد، با توجه به اصل تساوی مسئولیت که مورد پذیرش قانونگذار قرار گرفته است، مسئولیت سارقان در رد مال مسروقه، به صورت مساوی است.
#یادداشت
⚖ وکیل زینب حسینپور
@law_cafee
📌یادداشتـــــ ؛
بسمـالله
دادسرای عمومی و انقلاب ناحیه ۵ مشهد
اداره امور سرپرستی محجورین و صغار
°خانم قاضی!
دختر عمه ام هس
۲۰ساله با هم زندگی میکنیم
_کارت چیه؟
°جارو میفروشمـ
خودمون درست میکنیم
_با مرضیه
°اره..
صبح با هم میریم غرفه,
شهرداری بهمون داده ...
جارو درست میکنیم
مرضیه هم جارو درست میکنه
تا عصر
ولی پولش کفاف زندگیمان را نمیدهد ...
خانم قاضی خطاب به مرضیه:
_مرضیه خانم
+ بله.
_ازش راضی؟
_دوستت داره؟
_برات چیزی میخره؟
و مرضیه ای که تا این زمان، ساکت و ارام پایین را نگاه میکرد،
و هر از گاهی هم پنجره را...
بلند شد ایستاد رو ب همسرش!
لبخندی که با شرم و حیا همراه بود...
دست کشید به سر و صورت همسرش
+ ها ..!!
+ هر چی بخوام برام میخره
و دوباره همان لبخند ...
ب دنبال لبخند مهربان خانم قاضی، مرضیه مینشیند روی صندلی
اما این بار نگاهش قفل روی پنجره ...
دستان مرضیه نگاهم را میکِشد!
به سبک زنانِ گذشتمان!
اکثر انگشتان،
با انگشترهایی درشت و طرح قدیمی زینت شده اند ...
صدایِ همسرِ مرضیه که از خانه اجاره ای کوچکشان میگوید برای خانم قاضی
اینکه مجبورن برای یک ماه دیگر، خانه ای پیدا کنند برای اجاره!
و برای پولِ پیشِ خانه جدید،
احتیاج است مقداری از پولِ مرضیه را برداشت کنند.
_کارَت را عوض کن!
کار دیگری، که بتوانی هزینه های زندگی را تامین کنی،
°نمی شود خانم قاضی
از همون اول جارو درست میکردم
کار دیگر نمی شود،
بلد نیستمـ ...
جایی من را نمیخواهند برای کار.
و اما من نگاهم ب مرضیه قفل شده
به نگاهش
که دقایقی است درگیرِ دو موسی کو تقیِ پشتِ پنجره شعبه شده ...
مرضیه:
+ اینها هم زن و شوهرن 😊
خانم قاضی: جانم مرضیه؟
شوهرش شنیده بود
خندید و گفت:
میگه اینها هم زن و شوهرن :)
خانم قاضی هم خندیدن
و مرضیه دوباره سرش رو ارام و ساکت پایین انداختـــ ...
و
زندگی جریاݩ دارد
بِ همین سختی ...
به هین زیبایی :)
📌و اما چند خطی حقوق بخوانیمـ ...
#قیم باید حساب تصدی اموال زمان قیومت خود را، سالی یک بار به دادستانی بدهد.
و در خصوص برداشت مبلغ وجه نقد از حساب محجور توسط قیم:
بدانید این امر، بعد از اثبات مصلحت حال و غبطه محجور و روشن شدن این موضوع و موافقت دادستانی،
مقدور خواهد بود.
و پیگیری این اقدامات از طریق دادسرای صغار و محجورین می باشد.
#یادداشت
⚖ وکیل زینب حسینپور
@law_cafee
بسمـ الله
📽 سکانس اول؛
سه شنبه بود؛
۲۷ / مرداد / ۹۷
صبح زود بیدار شدم،
تصمیم داشتم تا اجرای احکام دادگاه خانواده برم و بعد هم طبق روال هر روز، کتابخونه ...
برای آزمون وکالت میخوندم و تازه منابع رو تهیه کرده بودم؛
از اون تصمیم جدی ها که باید انجام میشد.
و ب همین دلیل برنامه کتابخونه از ۸/۵ صبح تا ۹ شب... یکسره برقرار بود
روزهای سختی بود... خیلی سخت ...
دو ماه بیشتر بود بچه ها رو ندیده بودم ... !
از اون طرف هم سیاه پوشِ عزایِ بابابزرگ بودیم ؛ یک هفته نگذشته بود هنوز...
وجودم پر و مملو از دلتنگی بود.
گوشه حیاط واکر بابابزرگ چشمهام و اشکی کرد،
درب حیاط و قفل کردم و رفتم سمت خیابون
اسنپ گرفته بودم؛
مسیر اسنپ از سمت چهارراه ..... بود به سمت سه راه،
تماس گرفتم با راننده ک روب روی کوچه اصلی (حاشیه خیابون) منتظر بمونن تا مجبور نشن چهارراه بعدی دور بزنن و بیان نبش کوچه ...
(بدون استثنا همیشه مبدا اسنپ رو جلو در خونه میزدم ... و چقدر عجیب شد اون دفعه)
چادر کمریام (قاجاری) و پوشیده بودم،
گوشی و کلید دست راستم بود و نایلون جزوه ها و کتابهام ... دست چپ.
هنوز ب خیابون نرسیده بودم؛ حاشیه کنار پاساژ در حال قدم زدن ب سمت خیابون بودم،
صفحه گوشی رو دوباره چک کردم؛
ساعت دقیقا ۸:۱۵صبح
ماشین تیبا سفید
پلاک...
ماشین رسیده بود، دقیقا رو ب روی کوچه و حاشیه خیابان
دیدمش...
رفتم سمت خط عابر
و
آخرین صحنه ای که یادمه ...
چراغ های بزرگ ام وی ام ۱۱۰
و بعد ...
📽سکانس دوم؛
خیلی سبک شده بودم
هیچ دردی
هیچ غصه ای
هیچ دلتنگی
اصلا حس و حال عجیبی بود ...
خیلی بالا بودم از زمین!
میفهمیدم در ارتفاعم !
اما نمیفهمیدم کجام!!
درکی نداشتم از وضعیتم،
خیلی به فکرم فشار اوردم اما باز هم نفهمیدم در چه موقعیتی هستم!
گیجِ گیجِ گیج؛
اما یک حالِ خوبِ خوبِ خوب... ک قابل وصف نیست...
از همون ارتفاع میدیدم یک خانم چادری کنار بلوار افتاده... چادر دورش پیچیده شده بود،
صورتش مشخص نبود... از زیر چادر خون زیادی راه گرفته بود ..
چند نفر میدویدن،
یک آقایی زد رویِ سرش!
یک خانم مانتویی، قد بلند
یک خانم مسن چادری...
دو نفر از مغازه هاشون بیرون دویدن ...
ماشین پلیس توقف کرد،
آمبولانس هم بعدش رسید
ماشین ام وی ام ۱۱۰سفید رنگ که سنگ فرش های پیادهرو رو رنده کرده بود!!! و نرسیده به ویترین شیشهای مغازه املاک متوقف شده بود!!
دختری رو دیدم در حال گفت و گو با افسر پلیس
.
.
.
من ک هنوز در ارتفاع ایستاده بودم
چقدر همه چیز عجیب بود
من
حالم
نمایشِ مقابل چشمانم،
چرا من نمیتونستم ب کمک اون خانم که گوشه بلوار افتاده بود برم!!
اصلا من کجا بودم!!!
چرا هم بودم و هم نبودم انگار
فقط میفهمیدم
میشنیدم
میدیدم.
و
هیچکس من و نمیدید
گنگ و مبهوت بودم از همه چی!!
دنبال خودم میگشتم
ک من الان کجام
باید توی تاکسی نشسته باشم
پس دادگاه ...
بچه ها..
کتابخونه
چه نافهمی عجیب و سختی بود...
#شرح_حال
پ.ن ۱؛ تصویر؛ دانشگاه فردوسی / آزمون قضاوت سال ۱۳۹۷
پ.ن۲ ؛اما بگم از اون خانم چادرے که خونآلود کنار بلوار افتاده بود ... و من چقدر استرس داشتم، چرا نمیتونم کمکی بهش برسونم!!
در اون وضعیت نافهمی که قرار گرفته بودم، نفهمیدم اون خانم غرقِ خون، من بودم!!
همیشه برای خودم یک معما موند...
تمام آنچه بعد تصادف اتفاق افتاد تا وقتی با تمامِ وجود، درد رو در سرتاسر بدنم احساس کردم، شفاف و با تمام جزئیات در حافظهام حک شده... بر عکس بزنگاهِ تصادف کِ هیچگاه یادم نیومد.
ادامه خواهد داشت ...
#یادداشت
https://b2n.ir/b28846
⚖ وکیل زینب حسینپور
@law_cafee
بسم الله.. ـ
دو کلام خودمانی؛
✍ببینید عده ای که جمله « عوضش امنیت داریم» را تمسخر میکنند.. کجای مجلس نشسته اند؟!
امروزِ سوریه را بکوبید به صورتشان! آنقدرمحکم که برای همیشه لال شوند!
بی غیرت های کور و کری که غیرتمندی نیروهای امنیتی و نظامی مان را هیچ وقت نمیبینند!!
کمتر از۲۴ساعت اوضاع سوریه به کجا رسیده؟!
چرا؟!
هر چند این جماعت مصداق «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ» اند و «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ...»
▪️سلامتی سایه سرمان... رهبر عزیزمان، حضرت سیدعلی،
تمامی نیروهای نظامی و امنیتی،
تمام کسانی که برای اقتدار و امنیت ایران مان تلاش میکنند... صلوات
▫️بماند به یادگار _ جمعه ۹آذر ۱۴٠۳
زینب حسین پور
#یادداشت