eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part127
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 _برو چرا وایستادی دختر؟ دلارای از چشم های پر حرف و رخ بی رنگ ملوک گذشت و به سمت در پرواز کرد. کنار در ایستاد و با اجازه ای روی لب هایش آمد و رفت. _باید این جوری میخ خودت رو بکوبی که با هیچی نشه از تو در و دیوار در آوردش! ایراندخت که دیگر تا خرخره پر بود از خانم شدن دختری رعیت، خروشید: _بس کن توران. توراندخت پاچینش را روی پا مرتب کرد و با چهره ای عبوس گفت: _دروغ که نمی گم خواهر، خو به از جایی اومده که معلوم نمی کنه چه جور دختری بوده؛ پاشو بریم جهانشیر. پس فردا به اسم عروس معلوم الحال این خونه، ممکنه به تو هم زن ندن. جهانشیر که به طوفان و گرد و خاک میان این دو خواهر عادت داشت، بیخیال از روی صندلی بلند شد و دست در جیب شلوار پاچه گشادش کرد که به تازگی در تهران مد شده بود و در سفر اخیری که داشت، خریده بود. _بمونین. چادر رنگی اش را برداشت و دور خود پیچاند. _تا دو تا حرف حق می گم رو ترش می کنی ایران، موندنم چه فایده که این دختره داره پرده احترام میون همه خونواده رو از هم می دره. ملوک هم دست بر زانو گذاشت و با یاالله گفتن خاموشی سر پا ایستاد اما از کنایه ی توراندخت نگذشت. _زبون تیزی نداره که میون شما رو به هم بزنه خانم جان، اونی که با زبونش دوتا مار مُرده رو به جنگ هم می ندازه؛ اون دخترنیست! گفت و با همان دست بر زانو نشسته از کنارشان عبور کرد. جهانشیر از فراست او و طعنه ای که به مادرش زد، بی قیدانه خندید. ِ_تو چته امروز سرت گرم و مدام می خندی؟ جهانشیر دست هایش را به نشانه ی تسلیم بالا گرفت: _منو وارد جنگ زنونه نکنید که نه توان مقابله دارم و نه زبونش رو. من می رم گاریچی رو بیابم، تو اگه حرفی تو دلت سر از تخم در نیاورده؛ بزن و بیا. با چشم و ابرو به او فهماند دهانش را ببندد. ِ _دیدی خواهر، باز بگو توران بدِ تو و بچه ت رو می خواد! وقتی لله ی بچه رو تو خونه و زندگیت نگه داری، می شه همون مار تو آستین پروروندن که امروز اونم رو مهمونت زبون می کشه. _ملوک بچه ها رو بزرگ کرده، آرش بیشتر از من؛ اون رو دوست داره. خال روش بیفته کل این عمارت رو، روی سر همه خراب می کنه. توراندخت رفت و کنار خواهرش نشست، دستش را روی دست او نشاند: _بزرگتری ولی دارن بزرگی رو ازت می گیرن اونم به ناحق، هوای خودت رو داشته باش که بعد هدایت خدابیامرز؛ این گشنه گداها به زندگیت نتازن. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ببین با من چه کردی که نگاهی جز "نگاهت" بر دلم معنا ندارد ❤️ ©|• @leili_bieshq
یه جا خوندم که موقعی که برف می باره همه جا ساکت میشه چون دونه های برف امواج صوتی رو جذب میکنن . میدونی من فکر میکنم آدمی هم که دوسش داری مثل برف میمونه وقتی میاد دیگه هیچ صدایی نمی‌شنوی و چشمت دیگه هیچ جا رو نمی‌بینه فقط و فقط همون آدمو میبینی و توش غرق میشی.. دقیقا مثل هر وقتی که تو رو می بینم و غرق می شم :))♥️ ©|• @leili_bieshq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 𝒴ℴ𝓊 𝒶𝓇ℯ 𝒶𝓁𝓁 𝒾 𝓃ℯℯ𝒹 تُ تمام چیزي هستي ك من بهش نیاز دارم ♡ ©|• @leili_bieshq
. خدا انگارجای نفس♥️ «تـــو» را در من دميده است؛ يك لحظه نباشی سياه می شود روزگار من ... ‌‌‎‌‌ ©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part128 _
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 من که بد ت قد جهانشیرم به دل منن ولی تو بفهمون که بزرگ خونه بعد اون خدابیامرز تویی. خودخوری کردنت دردی درمون نمی کنه، امیربهرامت که خدارو شکر دست رو خوب دختری گذاشرت؛ ولی اگه اینا به عروسری رسریدن، از دختر بودنش مطمئن شو. ایراندخت با تعجب و حیرت به خواهرش نگاه کرد. _تو ازکجا می دونی این دختر نانجیب نبوده تو شهرو دیار خودش؟ وقتی از اون جا پا شه این همه راه بکوبه بیاد این جا، پس بدون خبرایی هست که به ده و خان این جا پناه آورده. بعد شب حجله، ازش مدرک بخواه. پسرت غرور داره واگه چیزی باشه به دل میکشه تا کسی به غیرتش نتازه؛ ولی تو که مادری باید حواست جمع اون دختر باشه. مادر نوه ت می شه، به فکر حیثیت خودت و این خونه باش که به آبروی هدایت و بزرگاش به امروز رسیده و دست پسرت افتاده. ایراندخت برآشفت، چون پسرش را میشناخت: _می دونی که این تو این خونه رسم نیست، یعنی هدایت از اصل ریشه کن کرد. اگه آرش بفهمه من از زنش چی می خوام؛ دیگه من رو مادر خودش نمی دونه. توراندخت پوفی کشید و گفت: 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار است مهـر؛ نوزاد پاییز🍁 "مهـرگـان" بدنیا بیاید.🧡 آغوشت را مادرانه باز کن! اگر شد کمی چای بهار نارنج برایمان دم کن! اینجا زمین بی اندازه سرد شده است.!😔 ©|• @leili_bieshq
نفس کشیدمت عمیق ، ♥️ همچون هوای اول صبح ! همانقدر پاک ، همان قدر دلنشین .. نگاهت کردم دقیق! همچون تابلویی بی نقص! همانقدر زیبا! همان قدر ظریف .. گویی بعد از دیدنت ، نفس کشیدنت لحظه ، لحظه ات را از خودت گرفته باشم همانقدر خودخواه ، همانقدر مجنون ... ‌‌‎‌©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part129 م
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 _هیچ زنی نمی شه مادر آدم، پسرت شبیه اون پدرشه که از حرفش کوتاه نمی اومد ولی دلش با مادرشه. مگه دل هدایت با تو نبود؟ مگه خدم و خشم مثل سگ تازی ازش نمی ترسیدن؟ با تو مگه اون جوری بود تو خلوت؟ ایراندخت کلافه عصایش را به پشتی صندلی تکیه داد: _اون شوهرم بود توران، دل زن و مرد برای هم نباشه پس برای کی باشه؟ هدایت همه عمرش به فکر من و بچه هاش بود ولی هوای رعیت رو هم داشت. توراندخت دستش را فشرد و آرام تر گفت: _ شک نکن دل پسرتم با توئه، تازه اینا بحث زنونه ست و قرار نیست به گوش پسرت برسه. پنهونی ازش بخواه و بگو رسمه، بترسونش که شوهرش چیزی نفهمه. ایراندخت دست حسرت گزید و آه پرفسوسی کشید: _داغ دلم از اینه که آرش از اون دو تای دیگه همیشه عاقل تر و باهوش تر بود ولی نمی دونم این چه نونی بود که تو دامن ما گذاشت! از دختره خوشش نمیاد ولی رو حرفش پافشاری می کنه، هر شب کابوس می بینم که دختره همه خونه زندگی مون رو صاحب شده. _کاری که گفتم بکن، حداقل از دختر بودنش مطمئن شو که لکه ی ننگ خاندان مون نشه خواهر. درسته سلیمه زن خوبیه و برادرمون اون رو خواست ولی همه مثل اون نمیشن که بی آبرویی رو جار نزنن. همه چشم دوختن یه جا پسرات پا جای خطا بذارن که از سر و چشم بندازن شون. از چشم زخم بترس ایران که زندگی من سر همین چشم بد از هم پاشید و بابای جهانشیر دنبال الواتی و زن بارگی رفت. توراندخت اشک چشمش را با گوشه ی چارقدش پاک کرد: _تو که دیدی واسه گرفتنم از آقا خان چه کارا کرد، زندگی مون به راه بود ولی امان از بخیل و تنگ نظر که نذاشتن دو سال دلم خوش زندگی و شوهر باشه. ایراندخت، دست روی پای خواهرش نشاند: _حق داری، زندگی تون به یه طوفان به هم پیچید. خدا بیامرز دل تو رو خون می کرد و من نمی تونستم کاری بکنم. هدایت همه جا چهارچشمی مواظبش بود ولی اونم فهمید که هدایت کسی رو گماشته بود همه جا دنبالش باشه و بدتر عصیان کرد. توراندخت ای وایی به یاد آن روزهای بی نهایت تلخ گفت و سکوت پیشه کرد. در باز شد و جهانشیر با چشم های شاکی به دو خواهر نگاه کرد که کنار هم نشسته بودند. دوستی و دشمنی شان هیچ وقت معلوم نبود. _مامان گفتم یه حرف اگه مونده بزن و بیا، من رفتم کی اومد واستون روضه خونی کرد؟ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
آرزوی دل بیمار منی... صحتی ، عافیتی، درمانی😍 ©|• @leili_bieshq