#پیشنهادویژهامشبمخصوصمتهلا♨️✅
با اشک و بغض #حجله ی شوهرم و زن جدیدش رو داشتم درست میکردم با باز شدن در #اتاق و شنیدن صدای مادر شوهرم سرم و بلند کردم و با چشمهای اشکی بهش زل زدم
که با #سنگدلی تمام گفت:
_اتاق و آماده کردی بیا بیرون الان #عروس خوشگلم با پسرم میان.
با بغض و درد از جام بلند شدم من زن اولش بودم اما الان بخاطر #وارث بخاطر #عشقی که دیگه به من نداشت رفت
دختر،خالش و گرفت با وارد شدن اشکان و شقایق چشمهای اشکیم و به #دستهای_حلقه شدشون انداختم و با لبخند تلخی خیره به دستاشون خواستم از اتاق برم بیرون اشکان دستم و گرفت و خیره به چشمهام با صدای سردی گفت:
#گمشو برو برای زنم #کاچی درست کن نمیخوام زنم ضعیف بشه بکشه.
با لبخند تلخی گفتم:_من و #بچم برای #عروست کاچی درست میکنیم.
#بهت زده بهم خیره شد و لب زد:
_بچه...😳😱😱😱
#ادامهرمانجذاب👇🚫🙊
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301