eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #p618 آرش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 _دیگه بذار گذشته دفن بشه، خسته م. ایران دخت گونه ی پسرش را بوسید و اشکش روی صورتش چکید: -خدا ازم بگذره که بچه ای رو بی مادر کردم. آرش پای چشمش دست کشید و گفت: ان شاء الله می گذره... آرش دست همایون را گرم گرفت و گفت: همین شب اولی وحشی نشی که از خلق و خوی تو بترسه. کم کم راه برو که بهت عادت کنه. همایون شاکی زل زد به چشمان خندان آرش و گفت: مگه حیوونم که ازم بترسه؟ هواش رو دارم. _مبارکت باشه ولی فعلا رو عملش صبر به خرج بده. بذار امیر حسین خبر بده، لازم شد ببرش اون جا که عمل بشه. همایون مردانه او را در آغوش کشید و گفت: -هل نمی دادی نداشتمش، دستت درد نکنه مرد. دلارای هم از ماه منیر جدا شد و حافظه ی چشمان او هنوز روی نگاه سخت پدرش قفل بود که لحظه ی آخر، دستی روی سرش کشید و ماه منیر تکه تکه مهر کنار هم چید. ملوک و مش حسین که در این مدت وسایل شان را از خانه ی شهر به همان کلبه ی جمع و جور خودشان برگردانده بودند، برای مراسم عقد مختصر همایون و ماه منیر خود را به همراه امین رساندند. با محبت خیره ی دستان گرم آرش و نگاه خندان دلارای بودند که مدام دست روی شکمش می گذاشت و مادرانه خرج دلبندش می کرد. بوسه هایی از سر دلتنگی که دلارای روی گونه ی عمه اش می گذاشت، لبخند آرش را عمق می بخشید. مواظب خودت باشی مادر، الان دیگه بچه ت باید خوب بخوره تا ضعیف نمونه. دلارای خود را به او نزدیک تر کرد و کنار گوشش گفت: _عمه شب بمونین پیش ما. ملوک دستش را در دست گرفت و چند باری پشت آن زد: -دختر جان این همه وقت این جا بودیم، دیگه نوبتی هم باشه با شماست که چشم مون به دیدن تون توی اون خونه گرم بشه. ما که جز شماها کسی رو به این دنیا نداریم. نگاه سراسر مهر شان به هم افتاد و اصرار را دیگر جایز ندانست، اما قول سر زدن در اولین فرصت که سر آرش در مطب مشترک شان با همایون خلوت شود؛ را داد و چشمش روی نگاه سنگین امین روی چهره ی خندان همایون افتاد. حواست به همه هست و به اصلش نیست دلی خانم، نمی خوای دل بکنی از این جا؟ همایون داره می خنده ولی جنس خرابش رو من می شناسم که داره چی بار ملت می کنه که برن و اون بمونه و تخت گرم و نرمش! 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸