❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #p620
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#p621
_خودم بلبل زبونت می کنم زن، تو فقط گوش به حرفم بگیر که فقط یه بار بغل گوشت تکرارش می کنم که روت زیاد نشه. ماه منیر نقلی خندید و پیراهن همایون را از ترس سفت تر کشید. همایون به تخت رسید و گفت:
_لامصب کلی پول خرج این پیرهن کردم، الان تو تنم جر می دیش و تو خرج می ندازی. ماه منیر با خوش زبانی گفت:
-شوهر که خسیس باشه، زنم شبیهش می شه. همایون او را روی تخت نشاند و کنارش نشست. با خباثت گفت:
_من خسیسم؟
ماه منیر با شیطنت تأییدش کرد و همایون رویش خیمه زد. مجبورشد عقب بکشد و کمرش خم شد. همایون دوباره پرسید:
_من خسیسم؟ ماه منیر گوشه ی ابروی تیز شده اش را بالا فرستاد و گفت: دل نگران پیرهن تنت بودی آقا. همایون مجبورش کرد روی تخت دراز شود و خودش هم فاصله اش را با او به صفر رساند:
_بلای آقات تو سر دشمناش، زبون وا کردی ضعیفه. خسیس شدم، دیگه چیا بلدی بار شوهرت کنی؟ ماه منیر نگاه از چشمان همایون نگرفت و او بی تاب سر خم کرد:
_نامرد تو که حرف خوب بلد نیستی، ولی چشمات حرف دارن. می گی یا مجبورت کنم بگی؟ ماه منیر که هنوز ته مانده ی آرایش ساده اش روی صورتش باقی مانده بود، گفت:
_مثل شما بلد نیستم قشنگ حرف بزنم.
همایون فاصله ای باقی نگذاشت و لب زدن
همایون واسه چشمات می میره... ماه منیر تمام تنش آتش گرفت، لب هایش گیر و دلش به دل این مرد سنجاق شد. همایون که از او فاصله گرفت، ماه منیر گفت:
_لایق دلت باشم، چشم و دلم دوره نمی گرده واسه غير چشم و دل شوهرم... همایون باز هم او را غرق عشقش کرد و تند گفت:
-تو که از منم قشنگ تر بلدی دل ببری دختر، همایون قربونی دل صاف و ساده ت بشه.
_خدا نکنه همایون...
-جون دل همایون، می دونم آخر کاری می کنی که بچه دارم بشیم. پیراهنش را در آورد و ماه منیر را در آغوش گرفت و زمزمه هایش عشق بود و عشق بود و نوازش...
_راضی باشی ماه منیر، دلم می خواد با زنم باشم. ماه منیر سر در سینه اش پنهان کرد و همایون آرام گفت: من رو می کشی با این نازت دختر...
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸