❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #p621 _خ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#p622
ماه منیر لب زد و گرمای نفسش روی سینه ی همایون نشست:
_خدا نکنه... همایون او را بالا کشید و گفت:
-خدا نگهت داره واسه دل همایون.
ماه منیر هم بذر مهر پاشید و همایون او را به زن بودن رساند.
****
چهار ماه بعد
همایون به همراه ماه منیر منتظر آرش بودند که برای حضور در دادگاه جهانشیر حرکت کنند. ماه منیر هم به عنوان شاهد همراه شان شده بود. آرش لباسش را پوشید و شانه ای به موهایش زد. صدایش را بالا برد و گفت:
_دلی چیزی لازم نداری برگشتنی واست بگیرم؟
دلارای به سختی از جا بلند شد و خود را به آرش رساند. آرام گفت:
-نمی شه منم با خودت ببری؟ تنها در و دیوار خونه به جونم می افتن. آرش دستش را به کمرش گیر داد و گفت:
_دلی جان نمی شه باهام بیای، روزای آخر رو باید کمتر تکون بخوری. محیط دادگاه جایی نیست که راضی به اومدنت باشم. دلارای رضایتی برای این تنهایی نداشت، او هم همراهی می خواست.
حرفی نزد و دست آرش روی شانه اش نشست:
_عزیز جون آرش، دو ساعت بیشتر طول نمی کشه. می ریم و زود بر می گردیم که تنها نمونی. ظهرم با همایون تو حیاط بساط کباب راه می ندازیم که مادر و بچه خوش باشن. دلارای به مخالفتش ادامه نداد و کوتاه آمدنش، بوسه ای گرم و جان دار روی پیشانی اش به همراه داشت.
خیالم از دادگاه جهانشیر راحت بشه، حکمش که بیاد؛ بچه که سلامت چشم باز کنه، اگه دلت بخواد ده بر می گردیم. اگر دلت رضا نبود، همین جا موندگار می شیم که ماه منیرم پیشت بیاد. دلارای سر تکان داد و گفت:
-بچه م به دنیا بیاد و بار زمین بذارم، هر جا که شوهرم بره پا به پاش می رم. آرش لبخندی زد و او را به خود تکیه داد. شکم بزرگش را لمس کرد و گفت:
_دلم یه اسب سواری می خواد که من و زنم تو دشت به تاخت بریم. دل دلارای غنج رفت برای این آرزو، خندید و گفت:
-من و بچه م رو دست باباش بلند می شیم. آرش روی شکمش را بوسه ای نرم زد و راست ایستاد.
من برم که الان صدای آنكر الاصوات همایون بلند می شه. دلارای هم گونه ی همسرش را شکوفه باران کرد و گفت:
-برین به سلامت. آرش رفت، دلارای برای گذر زمان روی مبل نشست و مشغول درد و دلی مادرانه با فرزندش بود که با هر تکان خوردنش؛ دلهره اش هم بیشتر می شد از این که او را به زودی در آغوش بگیرد و از شیره ی جانش بنوشاند.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸