eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part124 ه
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 _ملوک بس کن. طنین صدایش جان از هر جنبنده ای می گرفت. قدمی برداشت و دست دلارای را هم در دست فشرد: _یک بار همین جا واسه همیشه تمومش می کنم، حرف مفت و صد من یه غاز از زبون کسی بشنوم کارش فقط به فلک کردن ختم نمیشه و می دم پدرش رو در بیارن. نفسی گرفت و نگاه پر خشم و غضبش را به مادری دوخت که آبروی او را به حراج گذاشته بود. _در مورد این که من کجا بودم و چرا یه شب بیرون این عمارت سر کردم، هیچ توضیحی از من نمی شنوین که به کسی مربوط نیست. خنجر نگاهش به سینه ی مادرش نشست و ایراندخت با خیرگی چشمانش،دلارای را به عقوبتی تلخ و به مسلخ می کشاند. آرش طوری دست دلارای را گرفت که همه ببینند: _اگه این دختر یه شب با من گذرونده، نه من گناه خدا رو واسه خودم خریدم و نه اون حیا و شرم خودش رو پشت اون مزخرفاتی که بعضیا نشخوار می کنن، فروخته. دیشب که به اجبار موندگار شدیم، مش حسین صیغه ی محرمیت خوند که این چند روز مونده تا عروسی؛ با زنم راحت باشم و هیچ کدوم وا سه دو کلام حرف پشت پرده نشینیم. ملوک وا رفت، دستش را به دسته ی صندلی گرفت و نگاهش به گلیمی بود که زیر پایش پهن بود. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸