eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part448 آ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 صدایش در گلو پیچید و نفس هایش یکی در میان در سرداب دلش حبس می شد. نسترن کنار امیربهرام نشسته و به صورت ورم کرده ی شوهرش میخ شده بود. باورش نمی شد آرش ضرب شستش را به او نشان دهد. دستش که بالا آمد، امیربهرام سر عقب کشید و شاکی گفت: _چیه هی دست می ذاری روش؟! نسترن انگشتانش را مشت کرد و روی پای شوهرش قرار داد: _باورم نمی شه دست روت بلند کرده. امیربهرام دستی گوشه ی لبش کشید و نیشخند تلخی زد. به چهره ی غرق در خواب الیار زل زد و گفت: _زبونم تیز بود، کتک همه بچگی ها و جوونی ها رو یه جا تلافی کرد. _مگه چی گفتی که آرش کار یه عمر نکرده رو سرت خالی کرد؟ امیربهرام سرش را به سقف کرد و گفت: _حرف زنش رو پیش کشیدم. نسترن با دهانی باز، گره دستش را روی ران پای شوهرش زد و گفت: _تو مگه عقلت به دستت نیست؟ الان همه بهش پیله کردن و روانی شده، رفتی از اون دلارای بدبخت حرف زدی و آتیشش زدی؟ امیربهرام سرش را سمت نگاه پر شکوه ی نسترن برگرداند و با حسرت گفت: _نمی دونم آتیشی چی بودم که سر وقتش رفتم. نمی دونم تا چه حد زنش دخیل بوده ولی حرف آبروی همه وسطه. نسترن دستش را روبروی صورت شوهرش گرفت و دعوت به سکوت کرد: _حرف زن تو وسط بود، چی کار می کردی؟ می فهمی الان برزخ مونده اون مرد؟ امیربهرام با اخم و خشم عمیقی به نسترن نگاه انداخت و گفت: _حرف یاوه نزن، اون زمینه و تو آسمون. نسترن بغض کرد، بدی ندیده بود که بد بگوید و به بدش راضی شود: _وقتی قبول نداری من کار خلاف شرعی کرده باشم، چطور انتظار داری اون قبول کنه زن مثل برگ گلش خبطی کرده؟ امیربهرام سکوت کرد و نسترن با کف دست به سینه اش ضربه ای زد: _تو که طاقت غیرتت نمیاد تو خلوت مونم حرفی ازش باشه، فهمیدی اون تو جمع کلفت وکارگر چی به سرش اومد کلفت شنید؟ ُها؟ هر چی که هست، خوب تر و شریف تر از من و توئه که یه بار چشم نچرخوند بگه پشتم در بیاین. شوهرش جور همه قوم خودش رو کشید و خم به ابرو نیاورد. امیربهرام با تکان خوردن الیار، دست دراز کرد و سینه ی پسرش را مالشی داد تا چشم باز نکند. نسترن اشک چشمش را گرفت و کنار امیربهرام نشست: _چند روزه بابام نیست و من آتیش تو جونم افتاده، اون که دیگه کس و کاری نداره بدون چقدر سختشه بی آبرویی. امیربهرام دستش را دور کمر زنش سفت کرد و سرش را به شانه اش چسباند: _زبونم به مادرم رفته. نسترن گفت: _عقل و هوشت به کی کشیده؟ نگاه چپ چپ امیربهرام را به جان خرید و سرش را از شانه ی شوهرش برداشت: _تلخه روزگارمون، تو با زبونت دل به زبون تند و تیز عمه نده. نیلوفر بچه ست، چشم بسته که این رو محرمت کن! امیربهرام ابروانش را بالا داد و گفت: _کی نیلوفر رو محرمش کنه؟ _آرش. مات تکان خوردن دهان زنش مانده بود، گفت: _اون جای دخترشه،عقدش کنه و شب با عروسکش تنگ هم بخوابن؟ نسترن آهی کشید و گفت: _یه چیزی هست که من نتونستم از زیر زبون مادرم بکشم. ولی آرش در جواب عمه حرفی نزده، می ترسم پای نیلوفر رو به تلافی تو ماجرا باز کنن و اون بچه حروم شه. امیربهرام گفت: _بعید می دونم این شیر زخمی محل به حرف مادرم بده، اون نمیاد بچه رو بدبخت کنه واسه زهر چشم گرفتن از زنش که بابتش من چک خوردم. _تو پر به پر اون برادرت نده، بذار ببینیم با زندگیش چی کار می کنه. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸