❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part608
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part609
نگران آرش بود، از خشمش می ترسید اما برایش عزیز بود به قدری که بخواهد خار به چشم خودش بنشیند اما ناخوشی به تن آن مرد همیشه محکم و دلارای ننشیند. کاسه ی چشمانش پر آب شد اما آستین روی پلک هایش کشید که نریزند و عهدش، عهد بماند. به طرف خانه رفت و با سری افتاده وارد شد.
_دختر هنوز عروس خونه ش نشدی که بی طاقتش شدی، بیا بشین یه چیزی بخور. اونم مرده و کار واسش پیش میاد، هر بار که پاش رو از خونه بیرون بذاره و تو این جوری صبحت به شب برسه؛ سر یه ماه رنگ و روت می ره. ماه منیر اجازه داد در همان اشتباه بمانند و خود را در آشپزخانه سرگرم کرد.
نمک غذایش را چشید و کنار اجاق گاز ماند. شام را بی حرف و حدیث خوردند، شب را کنار دلارای رختخواب پهن کرد اما خوابی نبود که به چشمش بیاید. مدام پهلو به پهلو می چرخید. نگاهش به در بود و گوشش به زنگ تلفن، اما می دانست مسافت کوتاهی نبود که انتظارش زود به سر آید. چشم بست و به خاطره های دور و نزدیکش فکر کرد، شاید فرجی حاصل شد و کمی ذهن و دلش آسوده می شد.
تا سپیده ی صبح بیدار بود، تا این که خواب بالأخره به چشمانش نشست و او را در خاموشی فرو برد.
****
پلکش پرید و دلارای دوباره صدایش زد:
_ماه منیر جان بیدار نمی شی؟ آقا همایون پای تلفنه. چشم باز کرد و لبخند نرم و همیشگی دلارای را دید. چشم ریز کرد و به اطراف نگاهی انداخت و مثل فنر از جا پرید:
_وای خدا منو بکشه، خواب مرگ رفته بودم که تکون نخوردم. آقا همایون زنگی نزد؟ دلارای دستش را گرفت و گفت:
_چرا زنگ زد و الانم منتظره باهات حرف بزنه. ماه منیر نمی دانست شوقش را نشان بدهد یا از خبری که به دلش زخم می زد، حرفی به میان آورد.به سرعت بلند شد و از اتاق خارج شد. دلارای سری تکان داد و به دنبالش رفت.
کنار دیوار ایستاد و محو تماشای دختری شد که تپش های دل او هم سر به آسمان کشیده بود. ماه منیر گوشی را گرفت و پشت به بقیه، پچ پچ وار گفت: سلام آقا. همایون با شنیدن صدای آرامش، آرام گرفت و گفت:
- سلام خانم پر خواب، چقدرم که دلت تنگ من شده که طاقت نیاوردی و تا لنگ ظهر خوابیدی. ماه منیر شرمنده گفت:
_به روم نیارین آقا، خجالتم می شه. تا صبح بیدار بودم ولی بعدش نفهمیدم چه مرگم شد که خوابم برد. همایون مهربان گفت:
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸