_چه زنی گرفتم #۱۴سالشه نی قلیون بود از وقتی اومده اینجا از بس خورده عین #بشکه شده...خاتون نیشخندی بهم زد و من سرمو پایین انداختم #سهماه باردار بودم و از ترس زن اول معراج لب باز نکرده بودمخواستم برم که گفت:_کجا بیا از شوهرت پذیرایی کن.. جلو رفتم که با نیشگون محکم معراج از شکمم جیغم رو دراورد_هرچی زودتر این بشکه رو اب کن من زن بدترکیب نمیخوام... با بغض نگاهش کردم که #مشت محکمی تو شکمم زد:_گمشو هیکلت #اشتهامو کور میکنه.شکمم تیر کشید و #خون و روی پام حس کردم چشمام سیاهی رفت که معراجگفت:_خودتو به موش مردگی نزن بلند شو با درد لب زدم:_معراج #بچم
https://eitaa.com/joinchat/3497984053C3089dfcc35
دستشو از دستم بیرون کشید و گفت:
_بهم نچسب,نمیخوام کسی بفهمه ازدواج کردم اونم با تو.!
دستامو مشت کردم و با حرص گفتم:
_مگه من چمه؟ از خداتم باشه منو بهت دادن..!
زد زیر خنده و با صدای بلندی رو به مهمونا گفت :
_ببخشید ببخشید دوستان یه لحظه ..!
همه نگاها به سمتون برگشت.میخواست چیکار کنه؟با خنده به من اشاره کرد و گفت :
_به این نگاه کنید اخه این چی داره که میگه از خدام باشه باهاش ازدواج کنم..شاید یه ذره قیافه داشته باشه اما نگم براتون لباسای تنشو من خریدم به خودش بود پیراهن کهنه باباشو میپوشید میومد ,دیپلمم نداره بهش بگین بنویسه بابا آب داد بلد نیست.!
الان من باید از خدام باشه با این غربتی ازدواج کنم؟
همه بدنم خشک شده بود این مرد شوهر من بود که اینطوری جلو همه تحقیرم میکرد.قفسه سینه ام تند تند بالا و پایین میشد , جمعیت بلند میخندیدن و بهم اشاره میکردن.
احساس کردم سالن داره دور سرم میچرخه. روی زمین افتادم و سیاهی مطلق..⛔
https://eitaa.com/joinchat/3497984053C3089dfcc35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خورشیدی که در چشمت عیان است
به ماهی کز تو روشن در جهان است
سلام ای صبح صادق، نور مطلق
که مهرت در دل و برتر زِ جان است
سلاااااااااام😊
صبح زیباتون بخیروشادی
خدای خوبم هزاران بار شکرت برای فرصت دوباره زندگی 😍
-متاسفم شبنم...من از شوهرت که حالا شوهرمه #حامله ام!
تمام رگ های بدنم تیر می کشند. از #شوهر من؟! خورشید از شوهر من #حامله بود؟ دوست و همبازی کودکی ام؟ دختردایی ام از شوهرم #حامله است؟!
خورشید دستم را می گیرد و روی شکمش می گذارد:
-ببین؟ هفت ماهشه! فقط دو سه ماه از ازدواجتون می گذشت که امیر بهت #خیانت کرد! می فهمی؟ بهم می گفت دوستت نداره!
امیر با #خشونت عقبش می کشد و عربده می زند:
-خفه شو خورشید!
اما او بی رحمانه ادامه می دهد و حقایق تلخ و #کثیف زندگی ام را در صورتم می کوبد:
-می گفت میخواد طلاقت بده چون عاشق منه!
اومد سراغ تو واسه #تحریک حسادت من! اصلا قرار نبود کار شما دو تا به #ازدواج بکشه. با هم حرف زده بودیم تصمیم گرفت تو همون دوران نامزدی تمومش کنه ولی پسره ی احمق حالا که من بچشو تو شکمم دارم و زن قانونیشم اومده میگه عاشق تو هم شده...
دستی روی شکمم گذاشتم چطور میتونستم بگم منم ۶هفته است باردارم؟!
https://eitaa.com/joinchat/4257546242C808e262853
_عروس خانم وکیلم؟
دست مهرداد رو محکم فشار دادم و با خجالت و ذوق بله دادم .
صدای دست و جیغ بلند شد عاقد نگاهی به مهرداد کرد و گفت :
_اقای داماد وکیلم؟
به مهرداد نگاه کردم لبخندی بهم زد و دستشو از دستم بیرون کشید و رو به عاقد گفت :
_نه اقای قاضی من با گدا جماعت ازدواج نمیکنم منو چه به این دهاتی.❌♨️🔞
https://eitaa.com/joinchat/4257546242C808e262853
#متفاوتترینرمانایتاازنگاهمخاطبین 😍
#توصیه_ویژه_نویسنده 👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خانهام را
پر از رنگ ميكنم
پراز عطر زندگي ،
گل ميخرم , نان گرم ميكنم
شعر مينويسم
و بـــاور دارم
زنـدگــي يـعني همیـن
بـهانـههای كوچـك خوشبختی ...
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part607
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part608
ملوک به او نگاه کرد و گفت: با شه مادر، تو درست کن. هر چی لازمت شد صدا بزن که جاش رو بهت بگم.
دلارای هم با خوشحالی بلند شد و به سمت او رفت:
_منم کمکت می دم، با هم درست کنیم که سر منم به کار گرم شه تا فکرم بی خود مشغول بمونه. ماه منیر باشه ای گفت و به آشپزخانه پناه برد. کمی چشم در حدقه چرخاند که بلورها راه روی گونه اش نگیرند و دارای را نگران نکند.
_می خوای آبگوشت بار بذاریم؟ دلم هوس کرده. ماه منیر با خوش دلی به سمتش چرخید و گفت:
_میل بچه ت اومده، زیاد غذا بخور که قوت بگیره و درشت بشه. دلارای دست روی شکم کوچکی که تازه خود را نشان می داد، گذاشت و با خوشی گفت:
_داره بزرگ تر می شه، خدا کنه سلامت باشه و به دنیا بیاد. ماه منیر دست روی دستش قرار داد و مهربان گفت:
_اگه قسمت ما باشه، چون آقا همایون گفت شاید خدا بهش بچه نده، منم میام بچه تو و آقا رو بزرگ می کنم که دلم یه وقت بونه گیری نکنه. دلارای او را به آغوش کشید و گفت:
_ناامید نباش، ان شاء الله قسمت و روزی تون بشه. راضی هستی از آقا همایون؟
ماه منیر سرش را به شانه ی دلارای چسباند و آرام گفت:
_خیلی آقا مهربونه.
دلارای خدا رو شکری گفت و از او جدا شد:
_خدا کنه آرش زود بیاد، سخت می گذره بی اون..
ماه منیر بغضش را در پستوی قلبش خفه کرد و خود را با برداشتن وسایل آشپزی سرگرم کرد. دلارای خم کنارش ایستاد و پا به پای هم مشغول شدند. آبگوشت را بار گذاشت و گوشه ای نشست. دلارای که کمی خسته شده بود، به اتاقش رفت تا وقت شام کمی دراز بکشد. می ترسید این دلبندش را هم از دست بدهد.
ملوک کنار مش حسین نشست و آرام گفت:
مشتی این دختر یه چیزیش شده. مش حسین دست به رویش کشید و گفت:
_فهمیدم کمی دل نگرونه ولی حرف سر اون پسر نیست. خوش جدا شدن، شاید مشکلی داره؛ اگه واجبه بپرس.
_خدا خودش خیر کنه، فکر اون بچه به دم از سرم نمی ره. بذار فعلا بی حرف بمونیم، شاید نگرونیم واسه پسرم حواس منه پیرزن رو پرت کرده.
مش حسین سکوت کرد و ملوک از کنارش برخاست. برای وضو گرفتن رفت و ماه منیر به حیاط پناه برد. تنش لرزید اما باز هم ماند و به آسمان، آسمان چشمانش را پیشکش کرد. درد و دل هایش رنگ و بویی تازه به خود گرفته بود. چهره ی همایون گوشه ی دل و سرش آن چنان مانده بود که از این رفتن، به گریه نشست.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
—معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت باهاش به طور رسمی ازدواج کنه پدر منه.
کسی که قاتل روح و روان مادر من بوده، مادر توه...همه اینا رو میدونستی و بازم راضی شدی زن من بشی و...
اشکش چکید و نامفهوم لب زد.
– ک...یااان....ن
– کوفت و کیان...مرگ و کیان...مادر تو کابوس روز و شب مادر من بوده و تو احمق بدون فکر به #خواستگاری من احمق جواب مثبت دادی و باهام #نامزد کردی...
– کیان من #زنتم...زنت. دو روز دیگه داریم عقد میکنیم، من همین الانش هم محرمتم، یادت بیاد که رفتیم محضر و صیغه خوندیم....
– هه؟ عقد؟ دختر معشوقه پدرمی و جرئت میکنی اسم مادرم رو به زبون بیاری؟؟ مادرت قاتل مادر من بوده و تو از ازدواج با من حرف میزنی؟
از توی کشو دراور کیف پولش رو برداشت و همه تراول های توش رو درآورد و به سینه ام کوبید.
ـــ اینم پول مهریه ات واسه این مدت که با من بودی.به نظرت سهمت از #ثروت حکیمی ها بیشتره؟ البته این پول از #مهرت خیلی خیلی بیشتره...، فردا مدت باقی مونده رو بهت میبخشم و دوست دارم وقتی فردا صبح چشم باز می کنم توی خونه ام، توی زندگیم نباشی...!
بی توجه به چشم های اشکی آیه هلش داد روی تخت.
بیرحم شده بود و ندید جواب آزمایش مچاله شده به دست آیه رو که نشون از وجود جنینی بیگناه رو میداد.
😭💔👇
https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47