-متاسفم شبنم...من از شوهرت که حالا شوهرمه #حامله ام!
تمام رگ های بدنم تیر می کشند. از #شوهر من؟! خورشید از شوهر من #حامله بود؟ دوست و همبازی کودکی ام؟ دختردایی ام از شوهرم #حامله است؟!
خورشید دستم را می گیرد و روی شکمش می گذارد:
-ببین؟ هفت ماهشه! فقط دو سه ماه از ازدواجتون می گذشت که امیر بهت #خیانت کرد! می فهمی؟ بهم می گفت دوستت نداره!
امیر با #خشونت عقبش می کشد و عربده می زند:
-خفه شو خورشید!
اما او بی رحمانه ادامه می دهد و حقایق تلخ و #کثیف زندگی ام را در صورتم می کوبد:
-می گفت میخواد طلاقت بده چون عاشق منه!
اومد سراغ تو واسه #تحریک حسادت من! اصلا قرار نبود کار شما دو تا به #ازدواج بکشه. با هم حرف زده بودیم تصمیم گرفت تو همون دوران نامزدی تمومش کنه ولی پسره ی احمق حالا که من بچشو تو شکمم دارم و زن قانونیشم اومده میگه عاشق تو هم شده...
دستی روی شکمم گذاشتم چطور میتونستم بگم منم ۶هفته است باردارم؟!
https://eitaa.com/joinchat/4257546242C808e262853
_عروس خانم وکیلم؟
دست مهرداد رو محکم فشار دادم و با خجالت و ذوق بله دادم .
صدای دست و جیغ بلند شد عاقد نگاهی به مهرداد کرد و گفت :
_اقای داماد وکیلم؟
به مهرداد نگاه کردم لبخندی بهم زد و دستشو از دستم بیرون کشید و رو به عاقد گفت :
_نه اقای قاضی من با گدا جماعت ازدواج نمیکنم منو چه به این دهاتی.❌♨️🔞
https://eitaa.com/joinchat/4257546242C808e262853
#متفاوتترینرمانایتاازنگاهمخاطبین 😍
#توصیه_ویژه_نویسنده 👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خانهام را
پر از رنگ ميكنم
پراز عطر زندگي ،
گل ميخرم , نان گرم ميكنم
شعر مينويسم
و بـــاور دارم
زنـدگــي يـعني همیـن
بـهانـههای كوچـك خوشبختی ...
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part607
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part608
ملوک به او نگاه کرد و گفت: با شه مادر، تو درست کن. هر چی لازمت شد صدا بزن که جاش رو بهت بگم.
دلارای هم با خوشحالی بلند شد و به سمت او رفت:
_منم کمکت می دم، با هم درست کنیم که سر منم به کار گرم شه تا فکرم بی خود مشغول بمونه. ماه منیر باشه ای گفت و به آشپزخانه پناه برد. کمی چشم در حدقه چرخاند که بلورها راه روی گونه اش نگیرند و دارای را نگران نکند.
_می خوای آبگوشت بار بذاریم؟ دلم هوس کرده. ماه منیر با خوش دلی به سمتش چرخید و گفت:
_میل بچه ت اومده، زیاد غذا بخور که قوت بگیره و درشت بشه. دلارای دست روی شکم کوچکی که تازه خود را نشان می داد، گذاشت و با خوشی گفت:
_داره بزرگ تر می شه، خدا کنه سلامت باشه و به دنیا بیاد. ماه منیر دست روی دستش قرار داد و مهربان گفت:
_اگه قسمت ما باشه، چون آقا همایون گفت شاید خدا بهش بچه نده، منم میام بچه تو و آقا رو بزرگ می کنم که دلم یه وقت بونه گیری نکنه. دلارای او را به آغوش کشید و گفت:
_ناامید نباش، ان شاء الله قسمت و روزی تون بشه. راضی هستی از آقا همایون؟
ماه منیر سرش را به شانه ی دلارای چسباند و آرام گفت:
_خیلی آقا مهربونه.
دلارای خدا رو شکری گفت و از او جدا شد:
_خدا کنه آرش زود بیاد، سخت می گذره بی اون..
ماه منیر بغضش را در پستوی قلبش خفه کرد و خود را با برداشتن وسایل آشپزی سرگرم کرد. دلارای خم کنارش ایستاد و پا به پای هم مشغول شدند. آبگوشت را بار گذاشت و گوشه ای نشست. دلارای که کمی خسته شده بود، به اتاقش رفت تا وقت شام کمی دراز بکشد. می ترسید این دلبندش را هم از دست بدهد.
ملوک کنار مش حسین نشست و آرام گفت:
مشتی این دختر یه چیزیش شده. مش حسین دست به رویش کشید و گفت:
_فهمیدم کمی دل نگرونه ولی حرف سر اون پسر نیست. خوش جدا شدن، شاید مشکلی داره؛ اگه واجبه بپرس.
_خدا خودش خیر کنه، فکر اون بچه به دم از سرم نمی ره. بذار فعلا بی حرف بمونیم، شاید نگرونیم واسه پسرم حواس منه پیرزن رو پرت کرده.
مش حسین سکوت کرد و ملوک از کنارش برخاست. برای وضو گرفتن رفت و ماه منیر به حیاط پناه برد. تنش لرزید اما باز هم ماند و به آسمان، آسمان چشمانش را پیشکش کرد. درد و دل هایش رنگ و بویی تازه به خود گرفته بود. چهره ی همایون گوشه ی دل و سرش آن چنان مانده بود که از این رفتن، به گریه نشست.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
—معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت باهاش به طور رسمی ازدواج کنه پدر منه.
کسی که قاتل روح و روان مادر من بوده، مادر توه...همه اینا رو میدونستی و بازم راضی شدی زن من بشی و...
اشکش چکید و نامفهوم لب زد.
– ک...یااان....ن
– کوفت و کیان...مرگ و کیان...مادر تو کابوس روز و شب مادر من بوده و تو احمق بدون فکر به #خواستگاری من احمق جواب مثبت دادی و باهام #نامزد کردی...
– کیان من #زنتم...زنت. دو روز دیگه داریم عقد میکنیم، من همین الانش هم محرمتم، یادت بیاد که رفتیم محضر و صیغه خوندیم....
– هه؟ عقد؟ دختر معشوقه پدرمی و جرئت میکنی اسم مادرم رو به زبون بیاری؟؟ مادرت قاتل مادر من بوده و تو از ازدواج با من حرف میزنی؟
از توی کشو دراور کیف پولش رو برداشت و همه تراول های توش رو درآورد و به سینه ام کوبید.
ـــ اینم پول مهریه ات واسه این مدت که با من بودی.به نظرت سهمت از #ثروت حکیمی ها بیشتره؟ البته این پول از #مهرت خیلی خیلی بیشتره...، فردا مدت باقی مونده رو بهت میبخشم و دوست دارم وقتی فردا صبح چشم باز می کنم توی خونه ام، توی زندگیم نباشی...!
بی توجه به چشم های اشکی آیه هلش داد روی تخت.
بیرحم شده بود و ندید جواب آزمایش مچاله شده به دست آیه رو که نشون از وجود جنینی بیگناه رو میداد.
😭💔👇
https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
—معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت ب
همه چی داشت خوب پیش میرفت اما دو روز مونده به #عقدمون، همه چی خراب شد...معلوم شد مادر من #معشوقه پدرش بوده و مقصر #خودکشی مادرش...
کیان هم انتقام مرگ مادرش رو از منی گرفت که بیگناه بودم و بچه شوهر شرعی اما غیر عرفیم رو #باردار بودم...شوهری که جز خودم و خودش خدامون هیچ کس دیگه ای نمیدونست #محرم همیم..
https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47
روایتی پرشور از عشقی ممنوعه که رسوایی بزرگی برای ۲خانواده متعصب به بار میآورد...
#قبل_از_چاپ_بخوانید♨️
#عصر_زیبا_بهاری_شما_بخیر_و_خوشی 🧁
ان شاالله بوی گلهای بهاری🌸🍃🌸
به لحظه هاتون طراوت وبه زندگیتون
تازگی ببخشد🌸🧁🌸
خُـدایا 🙏
دلهایـمان را عاشقـانه💖
به تـومیسپاریم؛ پنـاهمان باش🙏
🌸آرامـش
🍃سـلامتی
🌸عاقبـت بخیری
🍃وعمـر باعـزت را
🌸نصیبـمان گردان🙏
#سلام_روزتون_بخیر 🌸🍃🌸