لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
شکراً للقرآن، للنوم، الموسيقى، والقهوه، الروايات، والألعاب، المسلسلات ولأي شيئ ساهم في الاستغناء عن
از کنج یک نویسندهی سرماخوردهی مشغول به سریال دیدن و خوندن کتاب☁️
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
_ خدایا، برامون بارون بفرست لطفا🌧
یادش به خیر!
آبان سه سال قبل، وقتی از دانشگاه برمیگشتم برف میبارید🌨
این پاییز شده پاییزِ بیبارون... پاییزِ غم...
خدایا،
یکم بارون بفرست دلمون سبک شه، خیس بخوره و جوونه بزنه بذرای ته دلمون🌱
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
این عکس برای این پاییز باشه.
به یاد آبانِ سال قبل که آیههای جنون به آغوشمون رسید💙
به یاد حکایت نرگسهایِ قصهی آیه :)
امروز روز جهانی نویسندهست. حقیقتش یادم نبود تا شما بهم تبریک گفتید :) ❤️
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
امروز روز جهانی نویسندهست. حقیقتش یادم نبود تا شما بهم تبریک گفتید :) ❤️
امروز دهم آبان، روز جهانی نویسندهست.
من همیشه مناسبتها رو یادم میمونه و سعی میکنم اون روز به خودم هدیه بدم.
لازمه آدم به خودش شادیهای کوچیک هدیه بده.
شده با یه شاخه گل، رفتن به کافهی مورد علاقه، یه کتاب جدید یا روسری خوش رنگ و...
اما امروز رو یادم نبود تا اینکه برام پیام تبریک اومد.
امروز به خودم هدیه ندادم. کافهی موردعلاقهم هم نرفتم. سر راه گلفروشی دیدم اما نشد یه شاخه گل بخرم.
چون مطب دکتر بودم و بعدش داشتیم داروخانهها رو برای پیدا کردن سرم میگشتیم.
بالاخره بعد از این طرف و اون طرف رفتن، یه داروخانه کامل نسخهم رو داشت.
الان نشستم و منتظرم پرستار سرم و آمپولهام رو تزریق کنه. نگاهم به دست چپمه.
هنوز رد چند تا کبودی روی دستم هست. جای تزریق سرم و آزمایشهای این مدته که بهخاطر ضعف و فشار کاری بدنم کم آورد و ضعیف شد.
منتظرم یه کبودی تازه روی دستم سبز بشه تا یادم بمونه هرچیزی رو که به دست آوردم راحت نبوده! تلاش کردم تا سبز شدم💚
یٰا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّداٰئِد
ای خدایی که تیزیِ مصیبتها و سختی ها به دست تو شکسته میشود...
صحیفه سجادیه
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🌱
هدایت شده از لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
سلام و مهر و خوبی🌱 شبتون بهشت🌻
عزیزانم، درمورد رمان رایحهی محراب خیلی سوال پرسیده بودید.
داستان رایحهی محراب براساس واقعیت نیست. به زودی با ویرایش نهایی به چاپ میرسه.
ممکنه نسخهی پیدیاف داستان آیههای جنون و رایحهی محراب تو بعضی از کانال یا سایتها باشه.
این فایلها بدون اطلاع، اجازه و رضایت من ساخته و پخش شده. در نتیجه نشر و مطالعهی این پیدیافها اخلاقی، قانونی و حلال نیست.
ممنون که رعایت میکنید و خودتون رو مدیون نمیکنید💚
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
سلام و مهر و خوبی🌱 شبتون بهشت🌻 عزیزانم، درمورد رمان رایحهی محراب خیلی سوال پرسیده بودید. داستان را
عزیزانم، بارها گفتم اگر داستان آیههای جنون یا رایحهی محراب رو جایی دیدید یا فایل pdf شون برای دانلود بود، این فایلها غیر مجازه و بدون اطلاع و رضایت من ساخته و پخش شدن.
مطالعه و نشر و نگهداری این فایلها قانونی و حلال نیست.
برای مطالعهی آیههای جنون میتونید کتابش رو تهیه کنید.
داستان رایحهی محراب هم در همین کانال گذاشته میشه و یک هفته بعد از قسمت آخر حذف میشه🌷
«عزیزجان! همهیِ بهانهها دروغ است،
هر که بخواهد، میتواند.»
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
میخوانمت به طرز زمانهای کودکی
بابای مهربانِ امام زمان، حسن💚
@Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
میخوانمت به طرز زمانهای کودکی بابای مهربانِ امام زمان، حسن💚 @Ayeh_Hayeh_Jonon
بابای مهربونِ امام زمان، تولدتون مبارک💚
_ ما پناهگاهیم، برای کسی که به ما پناه آورد.
امام حسن عسکری (ع)
@Ayeh_Hayeh_Jonon ☁️🌱
_ كيف نصبر؟
_ تمامًا كما نصوم ونعرفُ أنّ أذان المغرب قادم. لا محالة!
_ چجوری صبر کنیم؟
_ دقیقا مثل وقتی که روزه میگیریم و
مطمئنیم بالاخره اذان مغرب میشه و
اتفاق محالی نیست!
@Ayeh_Hayeh_Jonon ☁️✨
دوست دارم شما هم پر انرژی باشید و حستون رو به من و رایحهی محراب برسونید❤️🌸
پس دست به هم بدید تا این رایحهی معطر، تو این روزهای آشفته تو همه جای ایران بپیچه؟
چطوری؟
کافیه هر کدوم از شما دوستان و عزیزانتون رو دعوت کنید این قصهی پر ماجرا و متفاوت رو بخونن. از رایحهی محراب براشون بگید. شده با یک جمله.
بگید میخواید تجربهی یه زندگی سبز رو بهشون هدیه بدید :) 💚
هدایت شده از لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🌿🧡
نگاه یکی از مامورهای ساواک روی صورتم نشست، عرق سرد روی کمرم فرود آمد.
با سرعت دویدم! محراب داشت از روی دیوار بالا میرفت.
بلند صدایش زدم: آقا... آقامحراب!
روی دیوار خشکش زد. متعجب سربرگرداند: چیزی شده؟!
_ چی... چی همراته؟!
اخمش غلیظتر شد: یعنی چی؟!
_ وقتو تلف نکن! هرچی همراته بده به من. مامورای ساواکو دیدم. تا نیومدن بجنب!
تلخ گفت: برو! این ماجراها دخلی به شما نداره!
خشمگین گفتم: یالا، الان میرسن! سر برسن شریک جرمیم! باهم میبرنمون!
از دیوار پایین پرید. سریع از زیر پیراهنش چند برگه در آورد و مقابلم گرفت.
قهوهی چشمهایش را در نگاهم ریخت.
_ عادی اما سریع برو! اگه مشکلی برات پیش بیاد...
جملهاش را کامل نکرد. سریع برگهها را داخل کیفم چپاندم و از محراب فاصله گرفتم.
خواستم از کوچه خارج شوم که یکهو یکی از مامورها مقابلم سبز شد! گره کراواتش را محکم کرد و فاصلهاش با من را کم...
.
داستانی مملو از هیجان و عشق در قلب تاریخ👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3706388480C6acd183008
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🌿🧡 نگاه یکی از مامورهای ساواک روی صورتم نشست، عرق سرد روی کمرم فرود آمد. با سرعت دویدم! محراب داشت
میتونید برای معرفی داستان این بنر رو برای مخاطباتون، تو کانال و گروههاتون و... ارسال کنید و با یه جملهی قشنگ ازشون دعوت کنید و بگید این یه هدیه برای قشنگتر شدن لحظههاشونه🦋💚
دیشب آمدی.
سر طلوع ماه بود و پیادهروی ستارهها.
بوی چایی دارچینی میدادی،
از همانها که مامان دم میکرد و میگفت: سردیو از جونت میگیره!
بوی کاج و انار میدادی. انگار تازه میوههایت ریخته باشد روی خاک.
دستهایت را که باز کردی، تنم سبز شد. آغوشم جوانه زد و لبهایم گل داد.
دیشب آمدی، و من دیدم بوی تمام دوست داشتنیها را میدهی، بوی هر چه که دوست دارم، بوی خاطراتم را...
✍🏻لیلی سلطانی
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
دیشب آمدی. سر طلوع ماه بود و پیادهروی ستارهها. بوی چایی دارچینی میدادی، از همانها که مامان دم می
بداهه نویسی برای قصهها.
یک عالمه از این یادداشتها دارم که هر کدوم یا یه قصه دارن یا برای یه قصهی خاصن :)
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
دیشب آمدی. سر طلوع ماه بود و پیادهروی ستارهها. بوی چایی دارچینی میدادی، از همانها که مامان دم می
نصفه شبی یه چیزی بگم خوابتون نبره!
شاید این چند خط یک برش از جلد دوم رایحهی محراب باشه! شاید.
بدجنس هم خودتونید!
میدونی الان دلم چی میخواد؟
فقط خواب!
حدود سی و شیش ساعته که نخوابیدم.
تازه رسیدم خونه و هی پلکهام میشینه روی مردمکهام. صدای معدهم دراومده که از دیشب میگرن رو بهونه کردی و منو خالی نگه داشتی، اگه بهم غذا ندی جیغ میکشم! و همچنان به غذا میل ندارم.
میبینم یه عالمه تماس بیپاسخ و پیام دارم. علامت میزنم که سر فرصت جواب بدم.
پلکهام مدام گرم میشن و همچنان باید بیدار بمونم...
امروز خوشبختم، خیلی خوشبخت.
شیش صبح با صدای بارون از خواب بیدار شدم🌧
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
_ خدایا، برامون بارون بفرست لطفا🌧
ممنون عزیزم💙
لطفا بیشتر!
این شهر غبار گرفته بیشتر از این حرفا گرد و خاک گیری لازم داره :)
نیازمندیهای امروز:
شومیز پشمی نارنجی و پافرمو بپوشم و بوتامو پا کنم.
یه کتاب بردارم و یه ماگ چای داغ!
برم که پاییزو تو شهر قدم بزنم🧡☁️
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
نیازمندیهای امروز: شومیز پشمی نارنجی و پافرمو بپوشم و بوتامو پا کنم. یه کتاب بردارم و یه ماگ چای دا
اما دارم از زیر پتو براتون تایپ میکنم!
سردی هوا که رو تنم میشینه، لرز میگیرم.
گلودرد دست از سرم برنمیداره و از شدت عطسه، چشمام اشکیه.
دیروز سر کلاس گلستان سعدی، استاد گفت: این همه خوراکی خوشمزه هست دختر! چرا سرما خوردی؟!
گفتم: استاد، من سرما نخوردم! دیگه سرما منو قورت داده!
بیا، دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری...
فروغ فرخزاد
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🕊
به قول حسین جنتی:
چه میپُرسی زِ حالم؟! سنگ میبارد، بلورم من...
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🌱