✖️ترکیه اینستاگرام را مسدود میکند.
✖️آمریکا تیکتاک را به محکمه میکشاند.
✖️قطر و امارات واتساپ را فیلتر میکنند.
✖️آلمان و دانمارک یوتیوب را میبندند.
✖️فرانسه صاحب تلگرام را زندانی میکند.
👈🏻بعد یه عده در ایران که مملکت اسلامی است و حتی خیلی از مطالب روزمره این پلتفرم ها خلاف فرهنگ اسلامی است بقیه ابعادش مثل جنگ شناختی و کنترل اذهان و غیره بماند می گویند چرا باید فیلتر باشد، چرا باید قانون مند باشد و نسخه رهاسازی می پیچند! هیچ کجای دنیا بی قانونی نیست ولی در ایران در حالی توسط همین پلتفرم ها تحریم میشیم و مورد حمله فکری و فرهنگی و دینی و حتی امنیتی قرار میگیریم بازم قانونی نیست... این وضعیت عاقلانه است؟
👆🏻https://eitaa.com/sedaye_irani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ نقش بیبیسی در سقوط خرمشهر
✍حالا بهتر میتوان دلیل فشار برای رفع فیلتر برخی سکوهای آمریکایی اسرائیلی مثل #واتساپ و اینستاگرام و تلگرام و عمق خیانت برخی مسئولین را فهمید.
#نه_به_رفع_فیلتر
#سواد_رسانه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍گوگل پلی را رفع فیلتر کردند غافل از اینکه اساسا شروع فیلترش برای حذف خودسرانه و بدون اجازه و اطلاع بعضی پلتفرمها از گوشی کاربران بود!
۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ کاربران ایرانی پیامی را از گوگل دریافت کردند مبنی بر اینکه بعضی برنامه های نصب شده فاقد امنیت هستند و فردای آن روز گوگل پلی به بهانه ناامن بودن، نرمافزارها را از روی موبایلهای اندرویدی حذف کرد!
هیچگاه هم پاسخگو نبود.
حالا سوال اینست:
آیا این سطح از دسترسی دادن به شبکه های معاند خارجی معقول است؟
پاسخ واضح است وغیر قابل انکار!
امنیت مردم و این مرز و بوم را دستاویز بازیهای سیاسی خودتان نکنید.
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
♨️ ۷ کشته و ۲۱ زخمی در انفجار خودرو در شرق حلب
🔹️منابع بیمارستانی در شهر «منبج» واقع در شرق سوریه از افزایش تعداد کشتهشدگان انفجار خودرو در این شهر به هفت نفر خبر دادند.
🔹️۲۱ نفر نیز تاکنون زخمی شدهاند.
اینم #سوریه آزاد‼️
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍دروغ میگویند به تنفیذ رهبری نیازی نیست!
مصوبه به رای گذاشته شد، تصویب شد و به اجرا درآمد.
مصوبه رفع فیلترینگ مصداق واقعی "قاعده نفی سبیل است" به سبب تسلط دشمنان بر مسلمین!
با هزینه کرد مجدد از نام مقام معظم رهبری به دنبال پیوست شرعی برای این فعل حرام هستند.
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
♨️ بمبهای فعلی آمریکا برای نفوذ به تاسیسات هستهای ایران کافی نیست !!
🔹نشریه تلگراف در مقاله ای به ناتوانی بمبهای فعلی آمریکا برای نفوذ به تاسیسات هستهای ایران اشاره کرد !!
🔹این نشریه با انتشار تصویری جدید از 3 سلاح راهبردی آمریکا و اسرائیل برای نفوذ به عمق زمین ، به گمانهزنی پیرامون حمله احتمالی به تاسیسات هستهای ایران پرداخت.
🔹این نشریه انگلیسی مدعی است که بمب افکن آمریکایی بی-2 قادر به نفوذ به عمق 61 متری زمین است ، اما تاسیسات هستهای نطنز و فوردو ایران در عمق 80 تا 200 متری زمین ساخته شدهاند.
#ایران_قوی 🇮🇷
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨بازگشت تمام تحریم های لغوشده
♦️مکانیزم ماشه (اسنپ بک) چیست؟
♦️ببینید #ظریف با نخواندن #برجام چه بلایی سر این ملت آورد!!!
#جهاد_تبیین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
♨️ بیانیه نیروهای مسلح یمن بعد از حمله موشکی به اسرائیل
نیروهای مسلح یمن:
🔹نیروی موشکی نیروهای مسلح یمن با استعانت از خداوند متعال هدف نظامی دشمن اسرائیلی در منطقه یافای اشغالی را با موشک بالستیک مافوق صوت فلسطین ۲ هدف قرار داد.
🔹این عملیات به لطف خدا با موفقیت به اهداف خود رسید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
📌 #خبر_فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
✍🏻خدایا بر ما مپسند که سطح دغدغههای ما در روزگار جنگ وجودی میان جبهه حق و باطل اینچنین برای "رفع فیلتر" باشد!😔
❤️🔥درود بر غیرت جوانان #یمن 🇾🇪
#بهخودمونبیایم
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۵
-میتونی راه بری؟
سرم را تکان میدهم و از تخت پایین میآیم. تازه توجهم جلب میشود به ظاهر نامانوس آرسن. پیراهن و شلوار مشکی، ریش کوتاه و آنکادر خرمایی و سری که همیشه پایین است؛ طوری که من شدیداً تحریک میشوم یکی بزنم پس گردنش. میگوید:
_چمدوناتو تحویل گرفتم. بریم.
در ذهن از خودم میپرسم: مگه خودم تحویل نگرفته بودم؟
و سریع پاسخ میدهم به خودم: بازرسیشون کردن.
اگر هنوز برادر حسابش میکردم، ازش میخواستم دستم را بگیرد تا با تکیه به او بلند شوم؛ اما چهار سال نبودن آرسن، ما را چهل سال نوری از هم دور کرده. و اگر میخواست دستم را بگیرد، خیلی زودتر این کار را میکرد.
به پاهای بیجان خودم تکیه میکنم. نه زانوهایم میلرزند و نه نفسم تنگی میکند؛ از آن زلزله یک ساعت پیش، فقط یک احساس ضعف خفیف در جانم مانده. از اتاق بیرون میرویم و آرسن، یک آبمیوه میدهد دستم:
_هنوزم اینطوری میشی؟
آبمیوه را از دستش میقاپم؛ بدون این که تشکر کنم. دوست ندارم یک ساعت پیش و آن حمله پنیکِ خجالتآور را به یاد بیاورم؛ سه ماه بود که اینطوری نشده بودم. بجای جواب به آرسن، آبمیوه مینوشم و قندِ آبمیوه، سریع راه باز میکند در رگهایم. شارژ میشوم.
آرسن اما، به رژه رفتن روی اعصابم ادامه میدهد:
_این روزها یکم روی اتباع خارجی و توریستها سختگیر شدن، چون ممکنه از طرف دا...
انقدر تند نگاهش میکنم که کلمهاش نصفهنیمه، در هوا معلق میماند و دهانش را میبندد. انگار یادش نبوده من از این کلمه متنفرم و حتی شنیدنش، دوباره میاندازدم به حال احتضار.
آرام و با احتیاط، ادامه میدهد:
_مثل این که دوباره یه تهدیدهایی مطرح شده. یکم حساس شدن، مخصوصا با توجه به گذشته تو...
یکی از اشکالات آرسن این است که نمیداند کی باید خفه شود و باید حتما با یک تشر، خفهاش کنم:
_فهمیدم. بسه.
در دل لعنت میفرستم به گذشتهای که ولکن من نیست. هرچه بیشتر سعی میکنم محوش کنم و رویش را بپوشانم، باز هم از یک جایی میزند بیرون.
از سالن فرودگاه میرویم بیرون و آرسن میگوید:
_صبر کن تا ماشین رو بیارم.
آقا انقدر چسبیدهاند به زندگیِ اینجا که ماشین هم خریدهاند... امیدوارم با همین ماشین برود ته دره. آن موقع که من داشتم زیر بار بدهی له میشدم، این ابله داشت اینجا برای خودش آینده میساخت. باید همان چهار سال پیش که دینش را عوض کرد، دو دستی خفهاش میکردم...
چمدان از دستم کشیده میشود؛ آرسن است که آمده چمدان را برایم ببرد. دسته چمدان را محکمتر میگیرم و میکشمش عقب:
_من با تو هیچجا نمیآم.
وقتی نگاههای پرسشگر به سمتمان برمیگردد، میفهمم صدایم از حد معمول بلندتر بوده. آرسن، هراسان از همین نگاهها، به التماس میافتد:
_ببخشید... بیا بریم صحبت کنیم...
با کف دست، میکوبم به سینهاش و آرام جیغ میزنم:
_من به تو نیاز ندارم. برادری هم ندارم.
آرسن نه از ضرب دستم، که از شوک لمس دست نامحرم، قدمی میرود عقب. دقیقا همانجایی ازش لجم گرفت که گفت ما نامحرمیم؛ چون برادر ناتنیام است و از این مزخرفات. بعد هم با آن عقبنشینی تاریخی، گند زد به سر تا پای خودش و کاری کرد که برای همیشه از چشمم بیفتد. راهم را میکشم و میروم؛
آرسن هم میدود دنبالم:
_وایسا... تو که جایی رو بلد نیستی...
این را راست گفت و واقعا به کسی که اینجا زندگی کرده باشد نیاز دارم؛ اما سریع خودم را دلداری میدهم که این همه دانشجوی خارجی هستند که برادرشان در جامعهالمصطفی درس نمیخواند و خودشان گلیم خودشان را از آب بیرون میکشند!
یقه آرسن را در مشتم مچاله میکنم. سرش را میبرد عقب و بهتزده نگاهم میکند؛ انگار باورش نمیشود با من طرف است. میگویم:
_وقتی باید میومدی معلوم نبود کدوم گوری هستی. الان دیگه بهت نیاز ندارم. دیگه دنبالم نیا.
و هلش میدهم دوباره. چند قدم تلوتلو میخورد به عقب؛ گیج و منگ شده شاید. اینبار نمیآید دنبالم و من هم نگاه نمیکنم که چکار کرد. راهم را کج میکنم به سمت تاکسیهای فرودگاه و زیر لب میگویم: آرسن احمق.
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۶
***
شهریور ۱۴۰۷، بندر آرهوس، دانمارک
مامور پلیس ماسک به صورتش زد و روی زانوهایش نشست. نگاهی به اطراف انداخت. آن وقت صبح هنوز خبری از خبرنگارهای مزاحم و مردم فضول نبود.
سوز هوای دم صبح بدنش را میلرزاند و بوی گندیدگی و لجن، مشامش را میآزرد. همیشه از جنازههایی که در دریا پیدا میشدند وحشت داشت؛ چون معمولا پرونده قتلشان پیچیدهتر و قاتلشان حرفهایتر و خطرناکتر بود.
با خودش گفت:
بعد این پرونده درخواست انتقال میدم. دیگه حالم داره از اسکله و دریا بهم میخوره.
طبق عادتش، اول به شبح جنازهها از زیر پارچه نگاه کرد. یکی درشت و نسبتا چاق بود و دیگری لاغرتر؛ ولی قد هردو تقریبا یکی بود. پارچه سپید را از صورت جنازه اولی کنار زد. با دیدن سر بیصورت و گوشتهای خورده شدهی صورت جنازه، دلش درهم پیچید و پرید به عقب؛ طوری که روی زمین افتاد. انگار که یک آرواره قدرتمند و دو ردیف دندان تیز، صورت را کامل از جا کنده باشد.
خطاب به دستیارش داد کشید:
_اه. این چه کوفتیه؟
بوی تعفن انقدر شدید بود که راه پیدا کرد به زیر ماسک مامور پلیس و حالت تهوع گرفت. چندبار عق زد. افتان و خیزان از جا بلند شد،
از جنازه فاصله گرفت و فریاد زد:
_لعنتی. روشو بپوشون.
دستیار که جوانتر از افسر پلیس بود، خم شد و بدون این که به جنازه نگاه کند، پارچه را سر جایش برگرداند. مامور سر جایش ایستاد و رو به دریا، چند نفس عمیق کشید. آسمان تیره و گرگ و میش بود و دریا تیرهتر. انگار هردو داشتند هشدار میدادند:
حتی نزدیک اون جنازهها نشو!
با خودش فکر کرد:
خیلی وقته با جنازه سر و کار دارم... ولی تاحالا همچین چیزی ندیده بودم.
احساس کرد دستیارش و عکاس صحنه جرم دارند به دیده تحقیر نگاهش میکنند و بیش از حد مقابلشان ضعیف رفتار کرده. باید خودش را جمع میکرد و اقتدارش را باز مییافت؛ پس برگشت سمت دستیارش و پرسید:
_اون یکی هم مثل این آش و لاشه؟
دستیار سر تکان داد:
_آره ولی یکم از صورتش باقی مونده.
افسر شانه بالا انداخت:
_خب توی دریا غرق شدن و ماهیا این بلا رو سرشون آوردن. کجاش شبیه قتله؟
دستیار گفت:
_این چند روز هیچ گزارشی از غرق شدن قایقهای تفریحی نداشتیم؛ هیچ مورد خودکشی یا مفقودی هم اعلام نشده.
عکاس بند دوربینش را از دور گردنش برداشت و دوربین را به سمت مامور گرفت:
_عکساشونو ببینین! روی سر و سینهشون جای گلوله ست...
پوشه عکسها را روی دوربینش باز کرد و تصاویری که از جسدها گرفته بود را یکییکی از مقابل چشمان مامور رد کرد. مامور پلیس دوباره دلپیچه گرفت؛ اما به روی خودش نیاورد تا بیش از این ضعیف جلوه نکند.
عکاس توضیح داد:
_با توجه به تجربهای که دارم، به نظر میاد چند روز از غرق شدنشون گذشته و ماهیها بدنشون رو خوردن؛ ولی زخمهای اصلی که منجر به مرگشون شده، شبیه جای دندون ماهیا نیست. بیشتر شبیه جای گلوله ست. روی سینه هردو اثر زخم گلوله بود. البته من اینا رو با توجه به تجربهم میگم، باید کالبدشکافی بشن تا معلوم بشه.
-هویتشون چی؟
_هیچ مدرک شناساییای همراهشون نبود؛ هیچی. تنها چیزی که میدونیم، اینه که یه زن و مَردن که احتمالا توی سنین میانسالی بودن. درضمن هردوشون حلقه دارن؛ ممکنه زن و شوهر باشن.
مامور پلیس یک دستش را داخل جیب شلوارش برد و با دست دیگر، چانهاش را خاراند. چشم به برآمدگیِ جنازهها از زیر پارچه دوخت و گفت:
_چطور پیدا شدن؟
-گارد ساحلی توی فاصله سیصدمتری از بندر پیداشون کرد. حدود پنجاه متر با هم فاصله داشتن؛ ولی به نظر میاد یه ربطی به هم دارن.
مامور اشاره کرد به جسدها:
_تا مردم نیومدن از اینجا ببرینشون. با آزمایش دیانای هویتشون معلوم میشه.
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa