#زندگی_نوشت
✅ پدربزرگم نامش #رجب بود. هر وقت ماه رجب می آید من بی اختیار به یاد او می افتم. آن پیرمرد زحمتکش؛ فقر و رنج روزگار او را به هجرت وادار میکند. با اهل و عیالش با الاغ میروند به کربلا، چند ماه توی راه بودند! به کربلا که میرسند در یکی از رواق های حرم حضرت ابولفضل ع ساکن میشوند. آنجا کارگری میکرده؛ دخترش همان جا به دنیا اومده، حدود ۵ سال کربلا ساکن بودند و بعدش بعضی شهرهای ایران یکی از اقوام میگفت: گاهی با دست اشاره میکرد همه این ساختمان ها را من ساختم( یعنی داخلش کار کردم) واقعش من همیشه به این افتخار کردم که اجدادم از توده مردم بودند، از طبقات پایین جامعه، من اگر هم به جایی برسم این نتیجه تلاش خودم باشد نه در امتداد ثروت و شهرت اجدادم
✅ من خیلی او را یاد نمیدهم اما به شهادت خیلی ها او آدم کثیر البکائی بود! بسیار گریه میکرد آن هم با صدای بلند؛ اشک خصوصا وقتی در راه بندگان خوب خدا باشد نتیجه قلب صاف است و روح تمیز و وسیله تقرب و اتصال است به آسمان! انسان های صاف و ساده قدیمی اینگونه بودند اقتضائات روزگار مدرن غالبا انسان ها را کدر میکند و روح اگر کدر شد اشک انسان هم خشک میشود! این تیکه صوت بخشی از تعزیه روستای ماست، پیرمردی اذان میگوید اگر دقت کنید یک صدای زمینه دارد، گریه بلند یک پیرمرد(https://eitaa.com/m_amin_rezai/2968) که با شنیدن اذان هم اینگونه ناله میکند، این پیرمرد پدر بزرگ من است! همان کربلایی رجب، من از او فقط یاد دارم وقتی برایش سوره های قران میخواندم تشویقم میکرد.
✅ دوست دارم در همه آن سالها که در جوار قبر ابی اعبدالله ع زندگی میکرده در میان اشک هایش یک بار هم در کنار ضریح آرزو کرده باشد شبیه طلبه های نجفی از نسلش عالمانی هم باشند؛ نمیدانم چنین آرزویی کرده یا نه ولی من تلاش میکنم چنین نوه ای باشم برای آن پیرمرد رنج دیده کثیر البکا؛ برای او و اجدادم که بخاطر علقه های دینی نام زیبای رجب را برایش برگزیدند.
برای شادی روح همه اموات خصوصا آن پیرمرد با صفا، کربلایی رجب فاتحه ای را بخوانید.
✍ #محمدامین_رضایی
@m_amin_rezai
#زندگی_نوشت
✅ پدربزرگم نامش #رجب بود. هر وقت ماه رجب می آید من بی اختیار به یاد او می افتم. آن پیرمرد زحمتکش؛ فقر و رنج روزگار او را به هجرت وادار میکند. با اهل و عیالش با الاغ میروند به کربلا، چند ماه توی راه بودند! به کربلا که میرسند در یکی از رواق های حرم حضرت ابولفضل ع ساکن میشوند. آنجا کارگری میکرده؛ دخترش همان جا به دنیا اومده، حدود ۵ سال کربلا ساکن بودند و بعدش بعضی شهرهای ایران یکی از اقوام میگفت: گاهی با دست اشاره میکرد همه این ساختمان ها را من ساختم( یعنی داخلش کار کردم) واقعش من همیشه به این افتخار کردم که اجدادم از توده مردم بودند، از طبقات پایین جامعه، من اگر هم به جایی برسم این نتیجه تلاش خودم باشد نه در امتداد ثروت و شهرت اجدادم
✅ من خیلی او را یاد نمیدهم اما به شهادت خیلی ها او آدم کثیر البکائی بود! بسیار گریه میکرد آن هم با صدای بلند؛ اشک خصوصا وقتی در راه بندگان خوب خدا باشد نتیجه قلب صاف است و روح تمیز و وسیله تقرب و اتصال است به آسمان! انسان های صاف و ساده قدیمی اینگونه بودند اقتضائات روزگار مدرن غالبا انسان ها را کدر میکند و روح اگر کدر شد اشک انسان هم خشک میشود! این تیکه صوت بخشی از تعزیه روستای ماست، پیرمردی اذان میگوید اگر دقت کنید یک صدای زمینه دارد، گریه بلند یک پیرمرد(https://eitaa.com/m_amin_rezai/2968) که با شنیدن اذان هم اینگونه ناله میکند، این پیرمرد پدر بزرگ من است! همان کربلایی رجب، من از او فقط یاد دارم وقتی برایش سوره های قران میخواندم تشویقم میکرد.
✅ دوست دارم در همه آن سالها که در جوار قبر ابی اعبدالله ع زندگی میکرده در میان اشک هایش یک بار هم در کنار ضریح آرزو کرده باشد شبیه طلبه های نجفی از نسلش عالمانی هم باشند؛ نمیدانم چنین آرزویی کرده یا نه ولی من تلاش میکنم چنین نوه ای باشم برای آن پیرمرد رنج دیده کثیر البکا؛ برای او و اجدادم که بخاطر علقه های دینی نام زیبای رجب را برایش برگزیدند.
برای شادی روح همه اموات خصوصا آن پیرمرد با صفا، کربلایی رجب فاتحه ای را بخوانید.
✍ #محمدامین_رضایی
@m_amin_rezai