11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلهای ما شکسته،
شکسته به معنای واقعی...
#ویژه
#کرمانمتسلیت🖤
اگر یکی از دوپایهٔ کفویـت در طرفین،
یعنی همســویی در اخلاق یا عقایـد،
استحـکام لازم را نــداشـتـه باشــــــد،
ساختــمان زنــدگی دچـــار تـزلــزل خواهــد
شد. وقتی زن و شوهر، خُلقیات متفاوتی
داشته باشند، بنای سازش باهم نخواهند
داشت. موافـــق بودن در عقایـــد و اخـلاق،
موجب میشود،بسیاری از دغدغههای زاید،
از زندگی انسان بیرون برود و دل انسان، مشغـولیتهایـی بیــش از آنچـه مـربــوط
به هدف آفرینش او میشـــود، نداشته باشد.
#دلخواه🖇
چقدر چون همگان، مثـل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگــر پرنــده مـرا آفریـدهاند چــرا؟
قفس بسازم و در بند آشیان باشم!
اگرچه ریشه در این دشت بستهام، باید
به جای خاک گـرفتـار آسمـــان باشــم...
من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم
چگونه با دو ستم پیشه مهربان باشم؟؟
نه او به خاطر من میتواند این باشد
نه من به خاطر او میتوانم آن باشـم
-فاضلنظری
#شعرنوش☕️
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفر بخیر؛
جوونی که شدی عاقبت بخیر...🤍🕊
یار را عاشق شوی، آخر شهیدت میکند!
#ویژه
#فائزهرحیمی
#دخترمشهادتتمبارک
•سیودو | فیاض•
سفر بخیر؛ جوونی که شدی عاقبت بخیر...🤍🕊 یار را عاشق شوی، آخر شهیدت میکند! #ویژه #فائزهرحیمی #دختر
«انگار فقط آمدیم که فائزه پر بکشد و برگردیم!»
یکی از همسفرانِ شهیده
فائزه رحیمی روایت میکند:
اتوبوسهای ما دقیقا دیروز به کرمان رسیدند.
دوتا اتوبوس بودند یکی صبح رسید و مستقیم به اسکان رفتند و دیگری چون از مبدأ تأخیر داشت، مستقیماً به سمت گلزار رفتند اتوبوس بعدی(اتوبوس ما)هم به سمت گلزار حرکت کرد.
اتوبوس اول رسید، شهید فائزه هم خادم بودند. بچههای اتوبوس اول پیاده شدند.
همینکه چند قدمی رفتند این انفجار اتفاق افتاد و چون شهیده فائزه پشتیبان عقب بودن و آخرین نفر، برای همین بعد انفجار فقط ایشان...
میگفت: ما در آن اتوبوس بودیم و صدا را شنیدیم که به دلیل ازدحام و شرایط غیرعادی برگشتیم حتی بعد از آن هم نتوانستیم سر مزار حاجی برویم، حال بچهها خوب نبود.
همه بیقرار بودند.
صحنههایی که دیدند را مگر میشد فراموش کرد؟
میگفتند ما که یک روز دیدیم و تاب نیاوردیم پس مردم غزه چه میکنند که هر روز چندین برابر این دردها را میبینند و تحمل میکنند؟ دیگر کلا برنامههای راهیان مقاومت کنسل شد بعد این اتفاقات هم امروز برگشتیم به سمت دانشگاه.
میگفت: انگار فقط آمدیم که فائزه پر بکشد و برگردیم!
پرسیدم: فائزه چطور دختری بود؟
کمی برایم تعریف کرد و در نهایت گفت:«اهل رعایت بود. همه جوره اهل رعایت بود!»
دوباره مطمئنتر شدم:
#شهادتاتفاقینیست
به قلم: ض.م / دانشجو و معلم از استان مازندران.
روایت اول؛
خبر رسید بالاخره سوار هواپیما شد
و تا یک ساعت دیگر مشهد است.
دیگر خوابم نبرد.
قرار نداشتم...
روایت دوم؛
پیامک زدند که میشود ماهم
با شما برای تشییع بیاییم؟
با دونفر از دختران بینهایتی راهی شدیم.
روایت سوم؛
حرم و بوی اسفند و صف خادمان و صدای لبیک یاحسین و روضهی مادر و روایت دختران کربلا و سینهزنی و نماز و صلوات خاصه امام رضا و طواف در حرم واشک و صدای ناله و ...
روایت آخر؛
گفتند فقط ده دقیقه در معراج هست
و میرود و نفهمیدم چگونه خودمان را رساندیم و حالا در خلوت معراج میشود فائزهام را در آغوش بکشم.
سرم را روی تابوتش گذاشتم و آهسته گفتم: خواهران بینهایتیات سلام رساندند و خواستند سلامشان را به حضرت زهرا برسانی و بگویی برایشان دعا کنند.
برای تمام دختران بینهایت شهادت را طلب کن؛ اما بعد از عمری طولانی که در راه توحید و یاری امام زمانشان نفس زدند و قدم برداشتند. ❣️🌱
برای تمام دختران نوجوان جهان و دلهاشان نور بخواه!✨
و...
گفتند وقت تمام است و باید ببرند فرودگاه...
بلند شدم اما جای خالی قلبم را حس میکردم که با فائزه رفت...
#روزنوشت
#فائزهرحیمی
#ویژه