اواخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه آغاز شد. باز هم پیکرهای شهدا از کانال ها پیدا شد، اما تقریبا اکثر آن ها گم نام بودند.
در جریان همین جستجوها بود که علی محمودوند و مدتی بعد مجید پازوکی به خیل شهدا پیوستند.
پیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر کشور، هر پنج شهید را در یک منطقه از خاک ایران به خاک بسپارند.
شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشییع شود ابراهیم را در خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایستاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتیم! و شروع کرد به دست تکان دادن.
بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و همیشگی به ما لبخند می زد!
فردای آن روز مردم قدرشناس، با شور و حال خاصی به استقبال شهدا رفتند. تشییع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفین به شهرهای مختلف فرستادند.
من فکر می کنم ابراهیم با خیل شهدای گمنام، در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک کند.
برای همین بر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم و ابراهیم های این ملت فاتحه ای می خوانم. راوی: خواهر شهید ابراهیم هادی
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
20_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
10.11M
سلام بر ابراهیم:
کتاب ان سوی مرگ🌷
🦋 گرفتاریهای وادی حقالناس.
جلسه بیستم
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔹﷽🔹*
*.*
*🎬 #ویدئو 💠 #حاج قاسم سليماني*
*📹 کی دیده شبیه تو به شیر مردي*
*که تلفیق دلرهمی و خشم باشه❤️❤️*
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
چشم شهــ🌹ــــدا
« سلیمانےها »
به انتخــ🇮🇷ـــاب ماست . . .
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷کشورم را دوست دارم و نمیخواهم بیگانگان برایش تصمیم بگیرند.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷رای من مهر تاییدی بر نظام جمهوری اسلامی و نشان اعتماد به این نظام مقدس است.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷قانونمندی و احترام به قانون را بهتر از بی قانونی میدانم.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷میخواهم سرنوشت کشورم را به دست فردی صالح تر و مفیدتر واگذار نمایم.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷نمیخواهم بدخواهان و نامحرمان چشم طمع به این مرزوبوم داشته باشند و برآن مسلط شوند.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷دشمنان این ملت و بدخواهان این کشور از حضور من در انتخابات بیم دارند و بیزارند.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷انتخابات ما تجلی مردم سالاری دینی و مصداق بارز استبدادستیزی است.
من در انتخابات شرکت میکنم چون :
🇮🇷خود را مدیون خونهای پاکی میدانم که وجب به وجب این خاک را با عطر دل انگیزشان معطر نموده اند.
🇮🇷درست انتخاب کنیم تا شرمنده شهدا نشویم
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
، خاطره ای از شهید ابراهیم هادی ،،
نجات از مار🌷👉
اگر به سمت مار شلیک می کردیم عراقی ها می فهمیدند. اگر هم فرار می کردیم عراقی ها مارا می دیدند. مار هم به سرعت به سمت ما می آمد. فرصت تصمیم گیری نداشتیم. آب دهانم را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم نشستم و چشمانم را بستم.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مهدی عموزاده می گوید: ساعت ده شب بود. تو کوچه فوتبال بازی می کردیم. اسم آقا ابراهیم را از بچه های محل شنیده بودم. اما برخوردی با او نداشتم.
مشغول بازی بودیم. دیدم از سر کوچه شخصی با عصای زیر بغل به سمت ما می آید. از محاسن بلند و پای مجروحش فهمیدم خودش است !
کنار کوچه ایستاد و بازی مارا تماشا می کرد. یکی از بچه ها پرسید: آقا ابراهیم بازی می کنی؟
گفت : من با این پا نمی تونم. اما اگه بخواهید تو دروازه می ایستم.
بازی من خیلی خوب بود. اما هرکاری کردم نتونستم به او گل بزنم. مثل حرفه ای ها بازی می کرد. نیم ساعت بعد, وقتی توپ زیر پایش بود گفت: بچه ها فکر نمی کنید الان دیر وقته, مردم می خوان بخوابن!
توپ و دروازه ها را جمع کردیم. بعد هم نشستیم دور آقا ابراهیم. بچه ها گفتند: اگه می شه از خاطرات جبهه تعریف کنید.
آن شب خاطره عجیبی شنیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. آقا ابراهیم می گفت: در منطقه غرب با جواد افراسیابی رفته بودیم شناسایی. نیمه شب بود. ما نزدیک سنگر های عراقی مخفی شده بودیم.
هوا روشن شد. ما مشغول تکمیل شناسایی مواضع دشمن بودیم. همینطور که مشغول کار بودیم یکدفعه دیدم مار بزرگی درست به سمت مخفیگاه ما آمد. مار به آن بزرگی تاحالا ندیده بودم. نفس در سینه ما حبس شده بود. هیچ کاری نمی شد انجام دهیم.
اگر به سمت مار شلیک می کردیم عراقی ها می فهمیدند. اگر هم فرار می کردیم عراقی ها مارا می دیدند. مار هم به سرعت به سمت ما می آمد. فرصت تصمیم گیری نداشتیم.
آب دهانم را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم نشستم و چشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و خدا را به حق زهرای مرضیه قسم دادم!
زمان به سختی می گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز کردم. با تعجب دیدم مار تا نزدیک ما آمده و بعد مسیرش را عوض کرده.
آن شب آقا ابراهیم چند خاطره خنده دار هم برای ما تعریف کرد. خیلی خندیدم. بعد هم گفت سعی کنید آخر شب که مردم می خواهند استراحت کنند بازی نکنید.
از فردا هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. حتی وقتی فهمیدم صبح ها برای نماز صبح مسجد می رود, من هم به خاطر او به مسجد می رفتم .
تاثیر اقا ابراهیم روی من و بچه های محل تا حدی بود که نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود.
مدتی بعد وقتی ایشان راهی جبهه شد ما هم نتوانستیم دوریش را تحمل کنیم و راهی جبهه شدیم.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 175
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
یکی از شهدای 8 سال دفاع مقدس ، شهید ابراهیم هادی است. شهیدی که در طول زندگی خود اسوه شجاعت و مردانگی بود. در ادامه خاطره ای درباره شهید ابراهیم هادی مشاهده میکنید که بسیار خواندنی و تامل برانگیز است :
« ایام مجروحیت ابراهیم بود. جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور ميرفت و دوستانش را صدا ميكرد. يكي يكي آنها را مي آورد و ميگفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيم كه خيلي غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند.
جعفر هم پشت سرشان آرام و بيصدا ميخنديد. وقتي ابراهيم مينشست، جعفر ميرفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!
آخرشب ميخواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن!
جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد.
ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!
بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و... تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند.
بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.
كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد ميخنديد! تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده.
ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. اخم هاي جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. »
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯
عکس قابل توجه شهید ابراهیم هادی (1).mhtml
3.02M
🕊گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی🕊
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#انتقام_سخت
━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━
درایتا👇
👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤️🍃⊱━🇮🇷═━╯