#دعاےعرفھ...🕊
۩هَدانى لِلاْ یمانِ مِنْ قَبْلِ اَنْ اَعْرِفَ شُکْرَ۩
مـرا بـه ایـمـان هـدایـت کـرد پـیـش از آنـکـه
بشناسم طریقه سپاسگزارے نعمتش را.
مداحی آنلاین - دعای عرفه - رسولی.mp3
44.48M
#قرارِعاشقـٖے🌿'
قـرائـت دعـاے #عـرفــہ🌾
با نـواے حـٰاج #مھــدےرســولۍ.
.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
*#جان_شیعه_اهل_سنت*
*#قسمت_هفتادوششم*
#فصل_دوم
«صبر کردن برای ترشی که آسونه!» سپس خندید و با شیطنتی شیرین ادامه داد:
«من یه جاهایی صبر کردم که بیا و ببین!» شیشه ترشی را روی میز گذاشتم
و با کنجکاوی پرسیدم: «مثلا کجا؟» و او مثل اینکه خاطرات روز های سختی به
یادش آمده باشد، سری تکان داد و گفت: «یه ماه ونیم صبر کردم! به حرف یه ماه
و نیم آسونه، ولی من داشتم دیوونه میشدم! فقط دعا میکردم تو این مدت اتفاقی
نیفته!» با جملات پیچیده اش، کنجکاوی زنانهام را حسابی برانگیخته بود که
در برابر نگاه مشتاقم خندید و گفت: «اون شب که اومدم خونه تون آچار بگیرم
و مامان برای شام دعوتم کرد، یادته؟» و چون تأیید مرا دید، با لحنی لبریز خاطره ادامه داد «
ِ سفره وقتی شنیدم عصر برات خواستگار اومده، اصلا نفهمیدم شام
چی خوردم! فقط میخواستم زودتر برم! دلم میخواست همونجا سر سفره ازت
خواستگاری کنم، برای همین تا سفره جمع شد، فوری از خونه تون زدم بیرون!
میترسیدم اگه بازم بمونم یه چیزی بگم و کارو خراب کنم!» از دریای اضطرابی
که آن شب بخاطر من در دلش موج زده و من شبنمی از آن را همان شب از تلاطم
نگاهش احساس کرده بودم، ذوقی کودکانه در دلم دوید و بی اختیار لبخند زدم.
از لبخند من او هم خندید و گفت: »ولی خدا رو شکر ظاهرا اون خواستگار رد
َ کردی!» سپس با چشمانی که از شیطنت میدرخشید، نگاهم کرد و زیرکانه
پرسید « حتما
ً بخاطر من قبولش نکردی؟ نه!؟»
ُ و خودش از حرفی که زده بود با
صدای بلند خندید که من ابرو بالا انداختم و با لحنی پر ناز پاسخ دادم
«ً نخیرم!من اصلا بهت فکر نمیکردم!» چشمان مشکی و کشیدهاش در احساس موج زد و
با لحنی عاشقانه جواب حرف سیاستمدارانهام را داد: «ولی من بهت فکر میکردم!
خیلی هم فکر میکردم!» از آهنگ صدایش، دلم لرزید. خاطرات دیدارهای کوتاه و عمیقمان در راه پله و حیاط
ِ وخانه، پیش چشمانم جان گرفت.
در
لحظاتی که آن روزها از فهمش عاجز میماندم و حالا خود او برایم میگفت در آن
لحظات چه بر دلش میگذشته: «الهه! تو بدجوری فکرم رو مشغول کرده بودی!
هر دفعه که میدیدمت یه حال خیلی خوبی پیدا میکردم» و شاید نمیتوانست
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتادوهفتم
#فصل_دوم
همه احساساتش را به زبان آورد که پشت پردهای از لبخند، در سکوتی عاشقانه
فرو رفت. دلم میخواست خودش از احساسش برایم بگوید نه اینکه من بخواهم،
پس پیگیر قصه دلش نشدم و در عوض پرسیدم: «حالاچرا باید یه ماه و نیم صبر
میکردی؟» سرش را پایین انداخت و با نغمه ای نجیبانه پاسخ داد: «آخه اون شب
که برای تو خواستگار اومده بود، اواسط محرم بود و من نمیتونستم قبل از تموم
شدن ماه صفر کاری بکنم.» تازه متوجه شدم علت صبر کردنش، حرمتی بوده
که شیعیان برای عزای دو ماه محرم و صفر رعایت میکنند که لحظاتی مکث کردم و باز پرسیدم : «
خُب مگه گناه داره تو ماه محرم و صفر خواستگاری بری؟»
لبخندی بر چهرهاش نقش بست و جواب داد: «نه! گناه که نداره... من خودم
دوست نداشتم همچین کاری بکنم!» برای لحظاتی احساس کردم نگاهش از
حضورم محو شد و به جایی دیگر رفت که صدایش در اعماق گلویش گم شد و
زیر لب زمزمه کرد: » «بخاطر امام حسین صبر کردم و با خودشم معامله کردم که
تو رو برام نگه داره!» از شنیدن کلام آخرش، دلگیر شدم. خاندان پیامبر برای من
هم عزیز و محترم بودند، اما اینچنین ارتباط عمیقی که فقط شایسته انسانهای
زنده و البته خداست، درمورد کسی که قرنها پیش از این دنیا رفته، به نظرم بیش
از اندازه مبالغه آمیز میآمد و شاید حس غریبگی با احساسش را در چشمانم دید،
که خندید و ناشیانه بحث را عوض کرد: «الهه جان! دستپختت حرف نداره!
عالیه!» ولی من نمیتوانستم به این سادگی ناراحتیام را پنهان کنم که در جوابش
به لبخندی بیرنگ اکتفا کردم و در سکوتی سنگین مشغول غذا خوردن شدم.
* * *
عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری، مقابل چشمانم بیرحمانه رژه میرفت و گذر
لحظات تنهایی را برایم سختتر میکرد. یک ماهی از ازدواجمان میگذشت و
اولین شبی بود که مجید به خاطر کار در شیفت شب به خانه نمیآمد. مادر خیلی
اصرار کرد که امشب را نزد آنها بگذرانم، ولی نپذیرفتم، نه اینکه نخواهم که وقتی
مجید در خانه نبود، نمیتوانستم جای دیگری آرام و قرار بگیرم. بیحوصله دور
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتادوهشتم
#فصل_دوم
اتاق میچرخیدم و سرم را به گردگیری وسایل خانه گرم میکردم. گاهی به بالکن
میرفتم و به سایه تاریک و با ابهت دریا که در آن انتها پیدا بود، نگاه میکردم.
اما این تنهایی و دلتنگی آنقدر آزردهام کرده بود که حتی به سایه خلیج فارس،
این آشنای قدیمی هم احساس خوبی نداشتم. باز به اتاق برمیگشتم و به بهانه
گذراندن وقت هم که شده تلویزیون را روشن میکرد
م، هر چند تلویزیون هم هیچ
برنامه سرگرم کنندهای نداشت و شاید من بیش از اندازه کلافه بودم. هر چه فکر
کردم، حتی حوصله پختن شام هم نداشتم و به خوردن چند عدد خرما و مقداری
نان اکتفا کردم که صدای زنگ موبایلم بلند شد. همین که عکس مجید روی
صفحه بزرگش افتاد، با عجله به سمت میز دویدم و جواب دادم: سلام مجید!»
و صدای مهربانش در گوشم نشست: «سلام الهه جان! خوبی؟» ناراحتیام را
فروخوردم و پاسخ دادم: «ممنونم! خوبم!» و او آهسته زمزمه کرد: «الهه جان!
شرمندم که امشب اینجوری شد!» نمیتوانستم غم دوریاش را پنهان کنم که در
جواب عذرخواهیاش، نفس عمیقی کشیدم و او با لحن دلنشین کلامش شروع
کرد. از شرح دلتنگی و بیقراریاش گرفته تا گله از این شب تنهایی که برایش
سخت تاریک و طولانی شده بود و من تنها گوش میکردم. شنیدن نغمهای که
انعکاس حرفهای دل خودم بود، آرامم میکرد، گرچه همین پیوند قلبهایمان
هم طولی نکشید و بخاطر شرایط ویژهای که در پالایشگاه برقرار بود، تماسش را کوتاه کرد و باز من در تنهایی
ِ خانه ی بدون مجید فرو رفتم. برای چندمین بار به
ساعت نگاه کردم، ساعتی که امشب هر ثانیهاش برای چشمان بیخوابم به اندازه
یک عمر میگذشت. چراغها را خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم. چند
بار سوره حمد را خواندم تا چشمانم به خواب گرم شود، ولی انگار وقتی مجید در
ِ جایش نبود که حتی خواب هم سراغی از چشمان بیقرارم نمیگرفت
خانه نبود، هیچ چیز سر
. نمیدانم تا چه ساعتی بیدار بودم و بیقراریام چقدر به درازا کشید،
اما شاید برای دقایقی خواب چشمانم را ربوده بود که صدای اذان مسجد محله،
پلکهایم را از هم گشود و برایم خبر آورد که سرانجام این شب طولانی به پایان
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتادونهم
#فصل_دوم
رسیده و به زودی مجید به خانه برمیگردد. برخاستم و وضو گرفتم و حالذ نماز
صبح چه مونس خوبی بود تا سنگینی یک شب تنهایی و دلتنگی را با خدای
خودم تقسیم کنم. نمازم که تمام شد، به سراغ میز آیینه و شمعدان اتاقم رفتم، قرآن
ِ سجادهام بازگشتم. همانجا روی سجاده
را از مقابل آیینه برداشتم و دوباره به سر
نشستم و آنقدر قرآن خواندم تا سرانجام قلبم قرار گرفت.
سیاهی آسمان دامن خود را آهسته جمع میکرد که چادرم را سر کردم و به
تماشای طلوع آفتاب به بالکن رفتم. باد خنکی از سمت دریا به میهمانی شهر
آمده و با حس گرمایی که در دل داشت، خبر از سپری شدن اردیبهشت ماه
میداد. آفتاب مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد، صورت نورانیاش را با ناز از
بستر دریا بلند میکرد و درخشش گیسوان طلایی اش از لابه لای شاخه های نخلها
به خانه سرک میکشید. هر چه دیشب بر قلبم سخت گذشته بود، در عوض این
ِ صبحگاه ِ انتظار آمدن مجید، بهجت آفرین بود. هیچ گاه گمان نمیکردم نبودش
در خانه اینهمه عذابم دهد و شاید تحمل یک شب دوری، ارزش این قدردانی
حضور گرم و ُ پر شورش را داشت!
ساعت هفت صبح بود و من همچنان به امید بازگشتش پشت نردههای بالکن
به انتظار ایستاده بودم که صدای پای کسی را در حیاط شنیدم. کمی خم شدم
و دیدم عبدالله است که آهسته صدایش کردم. سرش را به سمت بالا برگرداند و
از دیدن من خندهاش گرفت. زیر بالکن آمد و طوری که مادر و پدر بیدار نشوند،
پرسید: «مگه تو خواب نداری؟!!!» و خودش پاسخ داد: «آهان! منتظر مجیدی!»
لبم را گزیدم و گفتم: «یواش! مامان اینا بیدار میشن!» با شیطنت خندید و گفت:
«دیشب تنهایی خوش گذشت؟» سری تکان دادم و با گفتن «خدا رو شکر!»
تنهاییام را پنهان کردم که از جواب صبورانهام سوءاستفاده کرد و به شوخی گفت:
«پس به مجید بگم از این به بعد کلا شیفت شب باشه! خوبه؟»
در حالی که سعی میکرد صدای خندهاش بلند نشود، با دست خداحافظی کرد و رفت.
دیگر به آمدن مجیدم چیزی نمانده بود که به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هشتاد
#فصل_دوم
دوباره به بالکن برگشتم. آوای آواز پرندگان در حیاط پیچیده بود که صدای باز شدن
در حیاط هم اضافه شد و مژده آمدن مجید را آورد. مثل اینکه مشتاق حضورم
باشد، تا قدم به حیاط گذاشت، نگاهش به دنبالم به سمت بالکن آمد، همانطور
که من مشتاق رسیدنش چشم به در دوخته بودم. با دیدنم، صورتش به خندهای
دلگشا باز شد و سعی میکرد با حرکت لبهایش چیزی بگوید و من نمیفهمیدم
چه میگوید که سراسیمه به اتاق بازگشته و به استقبالش به سمت در رفتم، ولی او
زودتر از من پلهها را طی کرده و پشت در رسیده بود. در را گشودم و با دیدن صورت
مهربانش، همه غمهای دوری و تنهاییام را از یاد بردم چشمان کشیده و حذابش
زیر پردهای از خواب و خستگی خمیازه میکشید، اما میخواست با خوشرویی
و خوشزبانی پنهانش کند که فقط به رویم میخندید و با لحنی گرم و عاشقانه به
فدایم میرفت. خواستم برایش چای بریزم که م
انعم شد و گفت: «قربون دستت
الهه جان! چایی نمیخوام! زود آماده شو بریم بیرون!» با تعجب پرسیدم: «مگه
صبحونه نمیخوری؟» کیفش را کنار اتاق گذاشت و با مهربانی پاسخ داد: «چرا
عزیزم! میخورم! برای همین میگم زود آماده شو بریم! میخوام امروز صبحونه رو
لب دریا بخوریم.» نگاهی به آشپزخانه کردم و پرسیدم : «خب چی اماده کنم
خندید و گفت: «اینهمه مغازه آش و حلیم، شما چرا زحمت بکشی؟» و من تازه
متوجه طرح زیبا و رؤیایی صبحگاهیاش شده بودم که به سرعت لباسم را عوض
کردم، چادرم را برداشتم و با هم از اتاق خارج شدیم. همچنانکه از پلهها پایین
میرفتیم، چادرم را هم سر کردم و بیسر و صدا از ساختمان خارج شدیم. پاورچین
پاورچین، سنگفرش حیاط را طی کرده و طوری که پدر و مادر بیدار نشوند، از خانه
بیرون آمدیم. در طول کوچه شانه به شانه هم میرفتیم که نگاهم کرد و گفت:
«الهه جان! ببخشید دیشب تنهات گذاشتم!» لبخندی زدم و او با لحنی رنجیده
ادامه داد: «دیشب به من که خیلی سخت گذشت! صبح که مسئول بخش اومد
بهش گفتم بابا من دیگه متأهلم! به ارواح خاک امواتت دیگه برای من شیفت
شب نذار!» از حرفش خندیدم و با زیرکی پاسخ دادم: «اتفاقابگو حتما بعضی
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
حاجمیثم_مطیعی_چه_تلخ_است_سلام_بیجواب_ما_به_کوفه_.mp3
8.3M
🔊 #صوتی | #واحد
📝 چه تلخ است سلام بیجواب ما به کوفه...
👤 حاجمیثم #مطیعی
◼️ ویژهٔ شهادت #حضرت_مسلم
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
ما را سر باغ و بوستان نیست
هرجا که تویی تفرج آنجاست ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_کاظمی
#دفاع_مقدس
💠 @shahidkazemi_ir
یاد خاطره #شهدای_عرفه را با ذکر صلوات گرامی می داریم.
🌹سردار سرلشكر پاسدار #شهید_احمد_كاظمی فرماندهي نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار #شهید_سعيد_مهتدی_جعفری فرماندهي لشكر ۲۷ محمد رسولالله
🌹سردار سرتيپ پاسدار #سهید_سعيد_سليماني معاون عمليات نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار #شهید_نبيالله_شاهمرادی معاون اطلاعات نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار خلبان #شهید_عباس_كربندی_مجرد فرماندهي پايگاه هوايي قدر نيروي هوايي سپاه و خلبان يكم پرواز
🌹سردار سرتيپ پاسدار #شهید_غلامرضا_يزدانی فرماندهي توپخانهي نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار #شهید_صفدر_رشادی معاون طرح و برنامهي نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار خلبان #شهید_احمد_الهاميینژاد فرماندهي دانشكدهي پروازي نيروي هوايي سپاه و كمك خلبان
🌹سردار سرتيپ دوم پاسدار #شهید_حميد_آذينپور رييس دفتر فرماندهي نيروي زميني سپاه
🌹سرهنگ پاسدار #شهید_مرتضی_بصيری مهندس پرواز
🌹برادر پاسدار #شهید_محسن_اسدی افسر همراه فرماندهي شهيد نيروي زميني سپاه و...
⚘🕊شادی ارواح طیبه شهداصلوات.....
🇮🇷
#روز_عرفه
#شهید_کاظمی
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 کلام شهید حاج احمد کاظمی
✳️ وقتی که سختی ها، به یک مجاهد فشار بیاوره، اون مجاهد باید لذت ببره...، وقتی که فشار به یک مؤمنی وارد بشه، باید اون لذت ببره که در راه خدا، سختی را تحمل می کند و این سختی است که برای خداست..
🌹 شادی روح شهدا صلوات
#روز_عرفه
#شهید_کاظمی
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #وضعیت
روز عرفه با صدای شهید عرفه
💯#پیشواز_شهید_کاظمی
ما اهل اینجا نیستیم ...
👈همراه اول ۵۱۸۵۶
👈👈ایرانسل ۴۴۱۷۸۷۹
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
مثل #احمد_کاظمی
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🕊#رهنمودهایـٖےدرڪلامِامیرالمؤمنین...
۹ نھ روزتاغدیࢪ 🌿'
همه ما دوس داریم با آدمی دوست باشیم که :
با هم خوشرفتار باشه ، همه رو بهتر از خودش بدونه ، امربهمعروف کنه ! دل دوست و آشنا رو نشکونه و قدر اونها رو بدونه . یادش باشه که همه چیز یه جا ثبت میشه . نذاره دیگران با دعوت و رفتارشون گناهی کنن که پای او نوشته بشه ، تو زندگی و ارتباطش با رفقا گدابازی در نیاره و دست و دلباز باشه ، برای همه ی آدم های مریض و گرفتار ، جوری دعا کنه که انگار برای خودش دعا میکنه ، تا میتونه گره کار مردم رو باز کنه . هنرمندانه حرف بزنه ، آدما رو دوست داشته باشه ، اما محرم و نامحرم رو با این حرف قاطی نکنه و زندگی کسی رو به هم نریزه .
نماز و روزه و حجاب رو نذاره زیر پا!...
حضرت علی (علیهالسلام )میفرمایند :
شیعیان به سبب ولایت ما با یکدیگر ، همه نوع بذل و بخشش رو میکنند ؛ در راه دوستی ما با یکدیگر دوستی میکنند ؛ برای زنده کردن امر ما با یکدیگر دیدار میکنند ؛ آنان کسانی هستند که هر گاه خشمگین میشوند به کسی ظلم نمیکنند و هر گاه خرسند باشند ، دست به اسراف نمیزنند .مایه برکت همسایگان و آرامش همنشیناناند .
.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
#پیامکےاز_بھشٺ🌿
رابطه عاشقانه ای با خدا داشت .
یک بار به من گفت : خدا .. خدا .. خدا ..
همه چیز دست خداست .
تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست ما باید مطیع محض باشیم . او از سود و زیان ما خبر دارد هر چه گفته باید قبول کنیم . خیر و صلاح ما همین است .
•خدای خوب ابراهیم
أَلَيْسَ الله بِكَافٍ عَبْدَهُ ( سوره زمر / ۳۷ )
.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🌷ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد
🌷عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
🌷حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
🌷رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد
🌹 #عید_قربان بر همگان مبارک باد
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و صلی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
✨بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ✨
#فراخوان_جمعه_های_عریضه_نویسی
این دعوتنامه ای است برای شما منتظر عزیز امام زمان علیه السلام، تا همراه محبین ایشان محضر عریضه نویسی خدمت امام زمان علیه السلام، پدر مهربانمان، تشرف پیدا کنید و عریضه به موکلین نور بسپارید💫
نامه ای بنویسید خدمت مولا و درددل کنید ..هر آنچه از دلتان میگذرد
در اول و آخر دعاهایتان تعجیل فرج را طلب بفرمایید و به درگاه مبارکشان ندبه کنید که
أكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ فَإنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
و
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء
#مهدویت
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
💌فرازی از وصیت نامه شهید
قلبهای خود را برای گریه کردنِ مصیبت ائمه(علیهالسلام) عادت دهید ، بگذارید خون گریه کند قلبهایتان ، گریه برای ائمه ثواب دارد ، وقتی که مصیبت میخواندید به مصیبت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) که رسید، یاد مرا بنمایید ..
#شهید_محمد_نیکبین♥️🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#با_دستور_امامخمینی (ره)؛
#راهی_مکه_شد🕋
«در همان سالها، امام (ره)به او دستور میدهد که برای تبلیغ🔖 به عربستان برود.این طور که یادم هست یک دستگاه چاپ📇 را چند قسمت کرده و با خودشان به مکه میبرند تا به راحتی عکس های #امام را چاپ و پخش کنند✌️
راوی:مادرشهید
#حاج_ابراهیم_همت♥️
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
سلام بر شهدای عرفه
حاج احمد کاظمی سردار بزرگ و فاتح خرمشهر بود که در روز عرفه همراه با یارانش در سال ۸۴ آسمانی شد.
در عملیات فتح المبین ترکش بزرگی به سر حاج احمد خورد و در بیمارستان بستری شد.
بعید بود بتواند نیرو ها را فرماندهی کند.
چند ساعت بعد خودش را به نیروهای لشکر نجف رساند و همراه با آنها کار را تمام کرد.
بعدها به نیروهایش گفت: من در بیمارستان بودم و حالم اصلا مساعد نبود.
وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها تشریف فرما شدند و گفتند: فرمانده بلند شو، ما تو را شفا دادیم. پاشو و نیروها را فرماندهی کن.
از آن روز دیدگاه حاجی به دفاع مقدس و شهدا کاملا تغییر کرد...
📙برگرفته از کتاب مهر مادر. اثر گروه شهید هادی
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
جان بہ هرحال قرار است
ڪہ قـربان بشود ...
پس چہ خوب است
ڪہ قربانـی جانــان بشود ...
#شهیدابراهیم
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
واَبروانشمصداقذوالفقاریبود
ڪہبہ
عشقعلی(ع)تارومارمیڪرد
دشمنرا☝🏽♥
#حـٰاجۍ
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#خاطرات_شهدا🕊
🍃خیلی روی آقا حساس بود...
یه بار بهش گفتم:
اگه شعاری ضد حکومت روی دیوار هست
و ما بریم و حذفش کنیم،
چه سودی داره؟
چرا این همه وقت میذاری تا شعار پاک کنی؟این همه پاک می کنی،
خب دوباره می نویسن...
گفت:نه،من میخوام اونقدر پاک کنم تا دیگه ننویسن!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝