دخترا اومدن که تمرین دموکراسی کنند، قراره با این دستهای کوچیک، کارهای بزرگی انجام بدن. به امید خدا ️️✌️🇮🇷
#وطن
#چوایراننباشدتنمنمباد
@maahjor
الرادود حسین خیرالدینأمیری حُسین.mp3
زمان:
حجم:
9.1M
.
«حَبیبي حُسین؛ وَ مَا الحُبُّ غَیْرَ اَن اَکْتَوي بعِشْقِ الحُسِیْن؟»
#حیعلیالعزاء
@maahjor
مهجور
هو النور بر مخزن غیب، باب مفتوح، علیست گیتی همه کِشتی و در او نوح، علیست آن روح که مبدأ حیات هم
به لطف خدا و کرم مولا ع
هدایای عیدی غدیر، روانه شدند تا برسند به محبین علی علیهالسلام.
بماند که انتخابات کلا برنامهها رو بهم ریخت و تاخیر پیش اومد در تقدیم هدایا. :)
الهی زیارت ایوان نجف مولی الموحدین روزی همه محبین آستانشون به عظمت ایام عزاداری ثارالله
@maahjor
هو المنتقمدیگر حسابی بچه هیئتی شده. چراغها که خاموش میشوند و روضه اوج میگیرد. #مشوش و #مضطرب نمیشود که «مامان گریه نکنی.» دیگر با #خیالراحت به #بازی کودکانه با دوستانش ادامه میدهد. و میداند #آخر این اشک ریختنها و سینه کوفتنها، خوشوبش آخر مجلس روضه هست و #پذیرایی و #شام نذری هیئت. امشب چراغها که خاموش شد، بازیشان قطع نشد و در #تاریکی با #هیجان بازی را ادامه دادند. روضهخوان زبان حال #دختریسهساله را دم گرفته: «از هرچی جنگ بدم میاد» هیجان بازی دخترها بالا رفته و کمی #صدایخنده قاتی ذوق کودکانه. خانم میانسالی که کنارم نشسته، خم میشود سمت بچهها و میگوید: «ساکت باشید، اومدیم روضه گوش بدیم.» یک لحظه میمانم و بعد با خودم تمرین میکنم که اگر باز زبان به تذکر بچهها گرفت بگویم: «این بچهها و دخترها.....» روضهخوان #چنگ میاندازد وسط افکارم: «آخه کی از فحش و کتک خوشش میاد.» نگاهم سو میگیرد وسط خنده و بازیشان. میبینم که گویی فقط یک تذکر ساده بود، بیهیچ #تأثری در نگاه و #چهره دختران. بیخیال تمرین حرفم میشوم. لحظهای بعد بلند میشود و میآید سمتم، #کلافه میگوید: «مامان! روسریم همش خراب میشه، درستش میکنی.» جوابش میدهم: «خوب موقع بازی چادرت رو دربیار تا روسریت هی تکون نخوره.» نوبت مرتب کردن #روسری است، میبینم #موهایش هم از زیر روسری #آشفته شده میگویم: «روسریتو درآر اول موهاتو دوباره ببندم بعد.» - : نه نمیخوام، #کسیموهاموببینه. ـ : اینجا همه #محرماند، خانمها که اشکال نداره موهاتو ببینند. ـ : نه دوست ندارم. بالاخره با #نازکشیدن، راضی میشود. صدا با هقهق گریه میپیچد در گوشم : «از اینکه دست دراز کنند به معجرم خوشت میاد؟!» نگاهش میکنم. «برات عربی بستم که کمتر تکون بخوره.» - : #تشنمه، #آب برام آوردی. ـ : نه یادم رفت. فکر کردم اینجا هست. دم حیاط که شربت دادن مگه نخوردی؟! ـ : چرا خوردم. ولی تشنهم آب میخوام. نه شربت! سوز صدا #پتک میشود توی #سرم: «از خندههای حرمله، جون رباب بدم میاد.» فکر کنم #گرما #کلافهاش کرده، شایدم #خسته شده یا حتی #گرسنه! شروع کرده بهانهجویی که «انگشت پام #درد میکنه. #پامو میمالی.» ـ : چقدر بهت گفتم، وسایل کاردستی رو نریز تو اتاقت. دیدی آخرم پاتو گذاشتی رو قیچی و #انگشتت برید. ـ : عوضش #بابا #بغلم کرد که راه نرم و پام درد نگیره. راست میگفت #بغلبابا بودن حتی با #درد و #زخم هم ذوق دارد. اصلا میارزد زخمی شوی که بابا بیشتر از همیشه #نازت را بخرد و #بغل کند و #ببوسد. زخم، #کفِپا باشد چه بهتر! اینطور بابای مهربان به #آغوشت میکشد که کمتر پای زخمیات #درد بگیرد. صدای محزون نفس بریده خنجر میزند بر سینهام : «از اینکه میخورم زمین جلو عدو خوشت میاد؟! اینکه اینا به دخترات بگن کنیز خوشت میاد؟!» دیگر #طاقت ندارم. #چادر را میکشم روی سرم. کاش قبلش به خانم میانسال گفته بودم: «حال و احوال این دختربچهها #روضهمجسم است، کافی است ببینی، شنیدن چه میخواهی!» #دردانهسهساله #روایتـروضه @maahjor
هو المنتقمنذر دلدردهای بابا بود. کسی نفهمید این دردها از بچگی همزاد بابا بود یا درد بیمادری، چنبره زده بود تو دل و روده ضعیفش. و یک عمر بدن نحیفش را خِرکش کرد. از همان ۲سالگی که ستارهٔ عمر مادرش بیفروغ شد. هرازگاهی این دردها رُخی نشان میداد. و چنان جسمش را بهم میریخت که گاهی تا چند روز در بستر به خودش میپیچید. هیچ دوا و درمانی هم افاقه نکرد. آخر سر هم طومار زندگیاش را پیچید تا به وصال مادرش برسد. مامان نذر کرد دهه اول محرم اتاق پذیرایی را سیاهپوش کند و روضه بگیرد. تمام دیوارها و در و حتی سقف، پارچه پوش شد. دیوارها سیاه و سقف سبز. و روی سیاهیها کتیبه و پرچم آذین شد. و گوشهٔ اتاق منبر کوچک چندطبقه پر از چراغ نفتی که تمام دههٔ اول روشن بودند. شب و روز، بیوقفه. سرفه و سوزش چشمهای حساس به بوی نفت ما هم، ذرهای تردید به دل مامان راه نمیداد. اصلا اگر لحظهای چراغها خاموش میشدند، گویی نذر درست ادا نشده و بیحرمتی میشد. بعدازظهرها خانه آب و جارو، سماور روشن چای روضه دَم، و در حیاط که پرچم سیاه بالایش سروری میکرد، باز میشد. همه چیز مهیا میشد برای روضه در سقاخانه اباعبدالله الحسین علیهالسلام. #سقاخانه #نذرقلم @maahjor
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من اشک فرو ریخته از چشمِ فراتم
بشناس منو.... من یکی از گریهکناتم
آقا محسن چاووشی
@maahjor
مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شدهای؟
#حمیدرضا_برقعی
@maahjor