eitaa logo
مهجور
130 دنبال‌کننده
211 عکس
41 ویدیو
3 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani بله: https://ble.ir/maaahjor تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترا اومدن که تمرین دموکراسی کنند، قراره با این دست‌های کوچیک، کارهای بزرگی انجام بدن. به امید خدا ️️✌️🇮🇷 @maahjor
به وقت رأی دادن دلبرک جان 😍 مبارک است ان‌شاءالله 🌾 @maahjor
بِسم الله الرحمن الرحيم حَسْبي اللهُ تَوَكَّلْتُ عَلَي اللهِ اللهمَّ إنّي أسئلُكَ خَيْرَ اُموُري كُلّها و اعوذُ بِكَ مِنْ خِزْي الدّنْيا و عَذابِ الاخِرَةِ... ان‌شاءالله خیر است..... @maahjor
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
الرادود حسین خیر‌الدینأمیری حُسین.mp3
زمان: حجم: 9.1M
. ‌«حَبیبي حُسین؛ وَ مَا الحُبُّ غَیْرَ اَن اَکْتَوي بعِشْقِ الحُسِیْن؟» @maahjor
صلی الله علیک یا عقیلة العرب یا زینب کبری سلام الله علیها @maahjor
مهجور
هو النور بر مخزن غیب، باب مفتوح، علیست گیتی همه کِشتی و در او نوح، علیست    آن روح که مبدأ حیات هم
به لطف خدا و کرم مولا ع هدایای عیدی غدیر، روانه شدند تا برسند به محبین علی علیه‌السلام. بماند که انتخابات کلا برنامه‌ها رو بهم ریخت و تاخیر پیش اومد در تقدیم هدایا. :) الهی زیارت ایوان نجف مولی الموحدین روزی همه محبین آستانشون به عظمت ایام عزاداری ثارالله @maahjor
هو المنتقم
دیگر حسابی بچه هیئتی شده. چراغ‌ها که خاموش می‌شوند و روضه اوج می‌گیرد. و نمی‌شود که «مامان گریه نکنی.» دیگر با به کودکانه با دوستانش ادامه می‌دهد. و می‌داند این اشک ریختن‌ها و سینه کوفتن‌ها، خوش‌و‌بش آخر مجلس روضه هست و و نذری هیئت. امشب چراغ‌ها که خاموش شد، بازی‌شان قطع نشد و در با بازی را ادامه دادند. روضه‌خوان زبان حال را دم گرفته: «از هرچی جنگ بدم میاد» هیجان بازی دخترها بالا رفته و کمی قاتی ذوق کودکانه. خانم میان‌سالی که کنارم نشسته، خم می‌شود سمت بچه‌ها و می‌گوید: «ساکت باشید، اومدیم روضه گوش بدیم.» یک لحظه می‌مانم و بعد با خودم تمرین می‌کنم که اگر باز زبان به تذکر بچه‌ها گرفت بگویم: «این بچه‌ها و دخترها.....» روضه‌خوان می‌اندازد وسط افکارم: «آخه کی از فحش و کتک خوشش میاد.» نگاهم سو می‌گیرد وسط خنده و بازی‌شان. می‌بینم که گویی فقط یک تذکر ساده بود، بی‌هیچ در نگاه و دختران. بی‌خیال تمرین حرفم می‌شوم. لحظه‌ای بعد بلند می‌شود و می‌آید سمتم، می‌گوید: «مامان! روسریم همش خراب میشه، درستش می‌کنی.» جوابش می‌دهم: «خوب موقع بازی چادرت رو دربیار تا روسریت هی تکون نخوره.» نوبت مرتب کردن است، می‌بینم هم از زیر روسری شده می‌گویم: «روسریتو درآر اول موهاتو دوباره ببندم بعد.» - : نه نمی‌خوام، . ـ : اینجا همه ، خانم‌ها که اشکال نداره موهاتو ببینند. ـ : نه دوست ندارم. بالاخره با ، راضی می‌شود. صدا با هق‌هق گریه می‌پیچد در گوشم : «از اینکه دست دراز کنند به معجرم خوشت میاد؟!» نگاهش می‌کنم. «برات عربی بستم که کمتر تکون بخوره.» - : ، برام آوردی. ـ : نه یادم رفت. فکر کردم اینجا هست. دم حیاط که شربت دادن مگه نخوردی؟! ـ : چرا خوردم. ولی تشنه‌م آب می‌خوام. نه شربت! سوز صدا می‌شود توی : «از خنده‌های حرمله، جون رباب بدم میاد.» فکر کنم کرده، شایدم شده یا حتی ! شروع کرده بهانه‌جویی که «انگشت پام می‌کنه. می‌مالی.» ـ : چقدر بهت گفتم، وسایل کاردستی‌ رو نریز تو اتاقت. دیدی آخرم پاتو گذاشتی رو قیچی و برید. ـ : عوضش کرد که راه نرم و پام درد نگیره. راست می‌گفت بودن حتی با و هم ذوق دارد. اصلا می‌ارزد زخمی شوی که بابا بیشتر از همیشه را بخرد و کند و . زخم، باشد چه بهتر! این‌طور بابای مهربان به می‌کشد که کمتر پای زخمی‌ات بگیرد. صدای محزون نفس بریده خنجر می‌زند بر سینه‌ام : «از اینکه می‌خورم زمین جلو عدو خوشت میاد؟! اینکه اینا به دخترات بگن کنیز خوشت میاد؟!» دیگر ندارم. را می‌کشم روی سرم. کاش قبلش به خانم میانسال گفته بودم: «حال و احوال این دختربچه‌ها است، کافی است ببینی، شنیدن چه می‌خواهی!» @maahjor
هو المنتقم
نذر دل‌دردهای بابا بود. کسی نفهمید این دردها از بچگی هم‌زاد بابا بود یا درد بی‌مادری، چنبره زده بود تو دل و روده ضعیفش. و یک عمر بدن نحیفش را خِرکش کرد. از همان ۲سالگی که ستارهٔ عمر مادرش بی‌فروغ شد. هرازگاهی این دردها رُخی نشان می‌داد. و چنان جسمش را بهم می‌ریخت که گاهی تا چند روز در بستر به خودش می‌پیچید. هیچ دوا و درمانی هم افاقه نکرد. آخر سر هم طومار زندگی‌اش را پیچید تا به وصال مادرش برسد. مامان نذر کرد دهه اول محرم اتاق پذیرایی را سیاه‌پوش کند و روضه بگیرد. تمام دیوارها و در و حتی سقف، پارچه پوش شد. دیوارها سیاه و سقف سبز. و روی سیاهی‌ها کتیبه و پرچم آذین شد. و گوشهٔ اتاق منبر کوچک چندطبقه پر از چراغ نفتی که تمام دههٔ اول روشن بودند. شب و روز، بی‌وقفه. سرفه و سوزش چشم‌های حساس به بوی نفت ما هم، ذره‌ای تردید به دل مامان راه نمی‌داد. اصلا اگر لحظه‌ای چراغ‌ها خاموش می‌شدند، گویی نذر درست ادا نشده و بی‌حرمتی می‌شد. بعدازظهرها خانه آب و جارو، سماور روشن چای روضه دَم، و در حیاط که پرچم سیاه بالایش سروری می‌کرد، باز می‌شد. همه چیز مهیا می‌شد برای روضه در سقاخانه اباعبدالله الحسین علیه‌السلام. @maahjor
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من اشک فرو‌ ریخته از چشمِ فراتم بشناس منو.... من یکی از گریه‌کناتم آقا محسن چاووشی @maahjor
مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟ @maahjor