eitaa logo
مهجور
130 دنبال‌کننده
211 عکس
41 ویدیو
3 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani بله: https://ble.ir/maaahjor تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
مهجور
هو ستارالعیوب و غم آوار شد بر جانم. شوک جوابش لالم کرد، گمان کرده بودم مخالفت سیاسی‌اش را خواسته هو
هو أهل‌التقوی
اسب چموش نُطق را در سرزمین وهم و ظن رها کرده بود و تند می‌تاخت، تاختنی که بوی مروّت نمی‌داد در مسیری که معلوم نبود انتهایش کجاست؟ گرچه آبشخور تراوشات ذهنی‌اش عَیانم شد، و جُستم افسار مرکب بدلگامش را به کدام کلیشهٔ نخ‌نما شده سپرده. او به ادعا حریّت را می‌جست و در پی وارستگی از تابوها بود. اما به واقع چقدر مرد میدان آزادمنشی و آزاداندیشی بود؟! مجالی برای باختن قافیه نبود، زبان لال‌شده‌‌ام را باید به حرکت وا‌می‌داشتم. لابد زبان الکن‌ ما، زبان آن‌ها را چنین بی‌محابا سرخ و آتشین کرده، که جسارت را چنین هوار می‌کشند بر سرمان با ادعای حق‌طلبی. برایش نوشتم: «امام حسین
علیه‌السلام
، و عاشورا برای عجم و عرب نیست برای تمام آدم‌های آزادی‌خواه و حق‌طلب تمام اعصار در هر نقطهٔ کره خاکی است. همان‌طور که حضرات عیسی، موسی، نوح و باقی پیامبران
علیهم‌ااسلام
برای قوم و قبیلهٔ خاصی نیستند. متعلق به انسانیت‌اند.» متعجب بودم چطور می‌شود حرف از آزادگی زد اما نه به مرام آقای تمام آزادگان جهان! آیا این گیرکردن در حباب وهمی آزاداندیشی نیست؟! که بعد بیایی و حرف از نژاد و تبار و دودمان بزنی؟! و ادامه دادم: «در قرن بیست‌و‌دو و عصر تکنولوژی و هوش مصنوعی، حرف از قوم و قبیله و نژاد و رنگ و... بی‌معناست. حرف، حرف انسانیت و مدار، مدار حق‌طلبی است.» و یادش آوردم که مگر همین شما، شعار دین‌ من انسانیت است، سر نمی‌دهید! پس کو آن دین انسانی‌تان، که اول کار آدمیان را گزینش نکند و حرف از تبار و نسب به میان نیاورد؟! ادامه دارد... @maahjor
مهجور
هو الشافی
طبقهٔ بالا را گذاشته بودید برای رهن و اجاره، دنبالت گشتم از اتاق خانهٔ بابااینا بیرون آمدی، بغلت کردم و باگریه از بغضی که بیخ گلویم چسبیده بود، گفتم: «اینجور قرار بود جای خالی بابا رو پر کنی، اینجور می‌خواستی پشت و پناهمون باشی که حالا بزاری بری! چرا بالا رو گذاشتید برای اجاره، کجا می‌خواین برید؟!» گفتی: «بابا جایی نمی‌ریم که، فقط یه مدت میایم پائین پیش مامان همین. گفتیم این مدت بالا رو اجاره بدیم کمک خرج باشه فعلا، ما هم این مدت پیش مامان زندگی می‌کنیم.» گفتم: «وا مگه میشه! اگه خواستگار برای نرگس اومد، می‌خواین بگین ما مستقل نیستیم و با مامانم یه جا هستیم!» با ناراحتی اشاره کردی به خانمت و مامان، و گفتی: «چمی‌دونم، تصمیم ایناست دیگه.» از خواب پریدم. فکری شده بودم ولی خودم را تسکین دادم و تعبیر را به همسایهٔ طبقهٔ پائین که موعد رهنش سررسیده و قرار است جابه‌جا شود، گرفتم. و نگرانی‌هایی که این روزها بابت آمدن همسایهٔ جدید به خانه‌ٔ پدری داریم. چند روز بعدتر، مامان و خانمت ظهر، رفته بودند مهمانی. بعدازظهرش مامان چرت می‌زده که خواب بابا را می‌بیند، ناراحت و مضطرب مدام می‌گفته: «کلید، کلید رو کجا گذاشتین!» مامان بیدار می‌شود و حالش از این خواب بی‌سروته توأم با ناراحتی بابا گرفته می‌شود. به نیم ساعت نشده، داداش حسن تلفن می‌زند و می‌گوید که چه اتفاقی برای پایت افتاده و بعد از مامان می‌پرسد؛ «کلید دارین! با عجله اومدم یادم رفت کلید بردارم. نرگس نیاد پشت در بمونه.» مامان و خانمت سریع اسنپ می‌گیرند و برمی‌گردند خانه. سر شب بود که فاطمه بهم تلفن زد. و گفت: «پای داداش یه کم مو برداشته. الان حالش خوبه. زودتر بهت نگفتیم که نگران نشی. فقط از این جهت تماس گرفتم که تو حسینیه‌تون براش ختم حمدشفا بزاری.» گفتم: «برای مو برداشتن ختم حمد بزارم؟» گفت: «خوب عمل هم می‌خواد. نگران نشی چیزی نیست. به خیر گذشته، پاش هم زود خوب میشه.» و بعد کم‌کم متوجه شدم قوزک‌ و استخوان پای چپت بدجور شکسته و نیاز به پلاتین دارد. و با یک عمل جراحی کار جمع نمی‌شود. بعد به فاصلهٔ دو_سه روز دو بار به اتاق عمل رفتی. و من در این یک هفته‌ای که بیمارستان بودی، نتوانستم بیایم دیدنت. که هم شدیداً درگیر آنفلونزا بودم و هم نمونه‌خوانی مدام. اما پنج‌شنبه که مرخص شدی، همه برای دیدنت خانهٔ بابا_مامان جمع شدیم و قرار شد فعلاً طبقهٔ وسط پیش مامان بمانی تا پایت بهتر شود. و آن همه پله را بالا و پائین نکنی، دورهمی خواهر‌برادرها هم برای ملاقات و مراقبتت خانهٔ مامان باشد. بالاخره فهمیدم تعبیر خوابم چه بوده و اینکه خدا بهمان لطف داشته که نگذاشته جای خالی بابا، خالی‌تر شود و تو فقط مدتی مهمان خانهٔ مامان هستی تا بعد از سلامتی‌ات برگردی طبقهٔ بالا، خانهٔ خودت، خانهٔ امید ما خواهر برادرها. مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان @maahjor
مهجور
و خواب عجب هم‌نشین بکر و نابی است... @maahjor
و خواب عجب همدمی است برای لحظات سخت و طاقت‌فرسا... @maahjor
هو المحبوب
بالاخره آمدی اما به خواب سرریز بود تشویشت ترس داشتی انگار یا تظاهر، نمی‌دانم و احتیاط می‌کردی از چیزی لابد دیده شدن لجم گرفت، از بزدلی‌ات خواستی بگیری دستم را پس زدم تغلایت را نگاهت نکردم نگاهم نکردی رفتیم چند قدم، کنار هم نرسید به حرف، گمت کردم در شلوغی و ازدحام آدم‌ها و شاید خود‌خواسته گم شدی بی‌خیالت شدم مثل خودت بی‌خیال گَشتنت و جُستنت آنی که فهمیدم تمایل نداری به پیدا شدن و خودخواسته جا گذاشته‌ای مرا رسیده بود پیغامت نخواستنت برای بودن در جهانم یا که بودن در جهانت برداشتم کوله‌بارم را ادامه دادم مسیر را در ازدحام آدمیان که غریبه بودم بینشان پرس‌و‌جو کنان برای رسیدن به اول خط به همان‌جا که گم کرده بودم‌ راه خانه را کسی خبر نداشت اما خانه‌‌ام کجاست! و نبودم خودم هم بلدراه که کجا بود دقیق گم شدنم فقط می‌گشتم سراسیمه شهر را نگاه می‌کردم آدم‌ها را به امید آنکه ببینم آشنایی را اما دریغ که آسان است گم‌شدن و چه سخت است پیداشدن گاه به قدری دور شده‌ای که محال است دوباره پیدا شوی مگر به معجزه و من ایمان دارم به خرق‌عادت و به پیدا شدن و از نو شروع کردن مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان @maahjor
هدایت شده از مهجور
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلبر سه‌رنگِ من! تو را به جای تمام خود‌باخته‌ها و غرب‌زده‌ها، دوست دارم.. تو را به جای تمام آن وطن‌فروشانی که دوستشان ندارم، دوست دارم.... دلبر سه‌رنگ من؛ تو را و خاک تو را به تمنای جان دوست دارم.... @maahjor
هدایت شده از حُفره
. برایم پدری هستی که در میانسالی مو سفید کرده. مادری هستی که چشمانش غم دارد. صبح که بیدار می‌شود، بالشش خیسِ خیس است. کودکی هستی که مادر و پدرش مثل قبل‌ها صمیمی نیستند. اما خانواده‌ای هستی که می‌خواهند هرطور شده سختی‌ها را کنار بزنند و با هم بمانند. همدیگر را دوست دارند و "جدایی" حتی به مخیله‌شان هم نمی‌رسد. و خانه‌ای هستی امن، روشن و گرم که برای سرپناه داشتن در هر روز از سال آماده است. @hofreee
هو مقلب‌القلوب
نوشته بود: «آدم‌ها عوض می‌شن، بپذیرید و عبور کنید.» پذیرش تغییر در آدم‌ها، وقتی پای احساسات و عواطف در میان باشد، احتمالاً جانکاه و دشوار است. نمی‌توانی تغییر رویکرد و رفتار و احوال آدمی که با او جهانی واحد ساخته‌ای را بپذیری، چراکه هر تغییری تلنگری اساسی به بنیان روابط و نگاه و باور آدم‌ها نسبت به هم خواهد داشت. و تو ناگهان خود را در جهانی که گمان می‌کردی هر دو کم یا بیش در آن سهیم‌اید، تنها می‌بینی. و تنها خواهی ماند با دلخوشی به خاطراتی که با تغییر آدم‌ها، دست‌نخورده خواهد ماند. و هرگز نمی‌خواهی دامن خاطرات، آلوده به تغییر و تحولات شود. و این تنها شدن سخت است و سهمگین. ولی آدمیزاد چاره‌ای جز پذیرش نخواهد داشت، هرچند پذیرشی دردناک و رنج‌آور. چراکه اگر نتوانی با تغییر آدم‌ها کنار بیایی، نابود خواهی شد. اگرچه کنارآمدن و پذیرش هم تو را تا مرز انحلال خواهد برد. پس باید در آن متوقف نشوی و عبور کنی تا جان سالم به در ببری هرچند زخمی و دل‌شکسته. ولی کاش عوض شدن آدم‌ها منحصراً به سمت خیر و نور باشد. تغییر کنند برای در مسیر حق قرار گرفتن، در خدمت خلق خدا بودن و برای آدم بهتری شدن. مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان @maahjor
مهجور
انقدر آدم‌ها رو سرد و گرم نکنید، ترک برمی‌دارند..... @maahjor
و هرچه آدمش لطیف‌تر و حساس‌تر و شکننده‌تر، کار از ترک‌خوردن می‌گذره، خرد و خاکشیر می‌شه. @maahjor
مهجور
و خواب عجب همدمی است برای لحظات سخت و طاقت‌فرسا... @maahjor
و خواب آغوش باز می‌کند به وقت دل‌تنگی و تنهایی... @maahjor