منظور حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله از #اَخی و #صاحبی که بود ⁉️
●...فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ حُجِبَ النَّاسُ عَنْهُ وَ ثَقُلَ فِي مَرَضِهِ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (صلوات الله علیه) لَا يُفَارِقُهُ إِلَّا لِضَرُورَةٍ فَقَامَ فِي بَعْضِ شُئُونِهِ فَأَفَاقَ إِفَاقَةً فَافْتَقَدَ عَلِيّاً (صلوات الله علیه) فَقَالَ وَ أَزْوَاجُهُ حَوْلَهُ ادْعُوا لِي #أَخِي_وَ_صَاحِبِي وَ عَاوَدَهُ الضَّعْفَ فَأَصْمَتَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ ادْعُوا لَهُ أَبَا بَكْرٍ فَدُعِيَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ فَلَمَّا فَتَحَ عَيْنَهُ نَظَرَ إِلَيْه وَ أَعْرَضَ عَنْهُ بِوَجْهِهِ فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ إِلَيَّ حَاجَةٌ لَأَفْضَى بِهَا إِلَيَّ فَلَمَّا خَرَجَ أَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْقَوْلَ ثَانِيَةً وَ قَالَ ادْعُوا لِي #أَخِي_وَ_صَاحِبِي فَقَالَتْ حَفْصَةُ ادْعُوا لَهُ عُمَرَ فَدُعِيَ فَلَمَّا حَضَرَ رَآهُ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله) فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَانْصَرَفَ.
ثُمَّ قَالَ (صلی الله علیه و آله) ادْعُوا لِي #أَخِي_وَ_صَاحِبِي فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا ادْعُوا لَهُ عَلِيّاً (صلوات الله علیه) فَإِنَّهُ لَا يُرِيدُ غَيْرَهُ فَدُعِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (صلوات الله علیه) فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ أَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَكَبَّ عَلَيْهِ فَنَاجَاهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) طَوِيلًا ثُمَّ قَامَ فَجَلَسَ نَاحِيَةً حَتَّى أَغْفَى رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَا الَّذِي أَوْعَزَ إِلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ وَصَّانِي بِمَا أَنَا قَائِمٌ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ...
●...چون روز دیگر شد مردم از ملاقات با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ممنوع شدند و بیماری ایشان بسیار شدید شد و امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) پیوسته در خدمت حضرت بود و جز در مواقع اضطراری برای انجام کار ضروری از ایشان جدا نمی شد. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به هوش آمد و علی (صلوات الله علیه) را در کنارش ندید فرمود: «برادرم، دوستم را به نزد من بخوانید» و ضعف او را فرا گرفت و سکوت کرد. عایشه گفت: ابوبکر را برایش فرا بخوانید. پس ابوبکر خوانده شد و آمد و بالای سر آن حضرت نشست و چون حضرت چشم خود را باز کرد و نگاهش به او افتاد رویش را از ابوبکر برگرداند. ابوبکر برخاست و گفت: اگر به من نیازی داشت به من میگفت. وقتی او خارج شد، باز پیامبر سخن پیشین خود را برای بار دوم تکرار کرد و فرمود: برادرم و دوستم را برای من فرا بخوانید. حفصه گفت: عمر را برایش بخوانید.
چون عمر حاضر شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) او را دید از او هم رو گرداند و عمر هم رفت. دوباره پیامبر فرمود: برادرم و دوستم را به نزد من بخوانید. ام سلمه (سلام الله علیها) فرمود: علی (صلوات الله علیه) را صدا بزنید. منظور پیامبر کسی غیر او نیست. چون امیرالمومنین (صلوات الله علیه) حاضر شد پیامبر به سوی او اشاره کرد که نزدیک من بیا. پس علی خود را به پیامبر نزدیک کرد. پس علی (صلوات الله علیه) خود را روى سينه آن حضرت انداخت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زمانی طولانی با او راز گفت. سپس علی (صلوات الله علیه) برخاست و در گوشه ای نشست و رسول الله (صلی الله علیه و آله) به خواب رفت. علی (صلوات الله علیه) بیرون آمد و مردم به او گفتند: ای ابوالحسن! آن چه رازی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به تو می گفت؟ فرمود: هزار باب از علم به من یاد داد که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده شد. و به چيزى مرا وصيت كرد كه ان شاء اللَّه تعالى بدان اقدام خواهم نمود...
منتهی الآمال
ارشاد شیخ مفید، ج1، ص: 185
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج22، ص: 469
#امام_زمان
#معارف_ثقلین
https://eitaa.com/kalame_thaghalein
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ