eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
543 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
834 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 منم فردا ظهر میخورم.... 🍀بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن .  داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد.  🌹هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كرد و پرسيد : عبادي ! بچه ها چي داشتن؟ همينو.واقعاً ؟ جون ؟ ▫نگاهش را و گفت : تُن رو فردا ظهر مي ديم .  🌹 قاشق را برگرداند . غذا در گلويم كرد . 🍀عبادی: جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم . 🌻 همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر مي خورم . راوی:همرزم ❤ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 دیدار مداح معروف با ... 🌹وقتى سوار موتور تریل، داشت میرفت به سمت ( ) زیارتش کردم ، مستانه ى مستانه میرفت اما وقتى رو میاوردن دیگه ندیدیمش، فقط شنیدم لشگر ، بدون سر مهمان علیه السلام شده .... 🍀هنوز سخنرانى بعد والفجر1 تو گوشمه مخصوصاً اون جمله ى معروفش ( رفتن خون میخواهد ) ... 💈اونشب همه ى بچه ها بعد از سخنرانى دوباره شور و شوق برگشتن به عملیات رو داشتند ... 🌿شاید دلیل این عکس رو کنار عکس  بپرسید؟ 🌹 وقتى از عملیات ، برگشیم پادگان ، خیلى از بچه ها میخواستن برا مرخصى به شهرشون برگردن.. 🍀اما وقتى گفتند یه عده تصمیم دارن برن شهر به خانواده ى سر بزنند ،کسى دیگه مرخصى نرفت و همه ى نیروها تصمیم گرفتند براى عزیمت به در استان اصفهان اماده بشن. 🍃 یادم نیست چند تا اتوبوس از حرکت کردیم ولى میدونم تعداد اتوبوس ها زیاد بود ، نیروهاى در لشگر ٢٧ مجلس بسیار خوبى تو گرفتند و قرعه ى اونروز هم به نام بنده ى حقیر افتاد و خدارو شکر از این توفیق بى نصیب نموندم ، و این عکس یاداور مجلس والامقام در است. راوی:مداح اهل بیت(ع) حاج محمدرضا طاهری ❤ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @mabareshohada
💖 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 گذشتی از به سادگیه یک ....💙 🌿 💚 ❤ 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 @mabareshohada
💕 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌼یک ‌بار که آمده بود «شهرضا» گفتم: «بیا این‌جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و بده!» ❄گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، هیچ ارزشی ندارد!» 💐گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن می‌کشی؟» 🍀گفت: «مادر جان! شما مرا نخور. خانه من عقب است.»☺ 🌻پرسیدم: «یعنی چه عقب ماشینت است؟»😳 🍃گفت: «جدی می‌گویم؛ اگر نمی‌کنی بیا ببین!» 🌷همراهش رفتم. در عقب را باز کرد. وسایل مختصری را توی عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی برای و یک سری خرده ریز دیگر. 🌿 گفت: «این هم . می‌بینی که خیلی هم راحت است.»☺ 🌹گفتم: «آخه این‌طوری که نمی‌شود.»😔 🌸گفت: « را گذاشته‌ام برای ، خانه هم باشد برای !»😍😢 ❤ 🌷@mabareshohada🌿