🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
#خاطرات_شهدا
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
خلاف قانون...
🌴#حاج حسین می خواست بره فاو،ماشین رو برداشت و رفت.ساعتی بعد دیدم پیاده داره بر می گرده!
❄گفتم: چی شده؟چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟
🍀#حاجی گفت:داشتم رانندگی می کردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد؛مثل اینکه مراجع تقلید فرمودند رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی #حرامه منم یک دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه!!
🌹تا این حکم شرعی رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیداکنم که منو ببره فاو...
#شهیدحاج_حسین_خرازی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
#خاطرات_شهدا
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
منم فردا ظهر میخورم....
🍀بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن .
#حاجی داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد.
🌹هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كرد و پرسيد : عبادي ! بچه ها #شام چي داشتن؟ همينو.واقعاً ؟ جون #حاجی ؟
▫نگاهش را #دزديد و گفت : تُن رو فردا ظهر مي ديم .
🌹#حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلويم #گير كرد .
🍀عبادی: #حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم .
🌻#حاجی همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر مي خورم .
راوی:همرزم#شهید
#شهیدحاج_محمدابراهیم_همت ❤
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
#خاطرات_شهدا
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
دیدار مداح معروف با #شهیدهمت ...
🌹وقتى سوار موتور تریل، داشت میرفت به سمت #خط (#جزیره_مجنون ) زیارتش کردم ، مستانه ى مستانه میرفت اما وقتى #حاجى رو میاوردن دیگه ندیدیمش، فقط شنیدم #سردار لشگر ، بدون سر مهمان #حضرت_اباعبدالله علیه السلام شده ....
🍀هنوز سخنرانى بعد #عملیات والفجر1 #حاجى تو گوشمه مخصوصاً اون جمله ى معروفش (#کربلا رفتن خون میخواهد ) ...
💈اونشب همه ى بچه ها بعد از سخنرانى #حاجى دوباره شور و شوق برگشتن به عملیات رو داشتند ...
🌿شاید دلیل این عکس رو کنار عکس #حاج_همت بپرسید؟
🌹 وقتى از عملیات #خیبر ، #جزیره_مجنون برگشیم پادگان #دوکوهه ، خیلى از بچه ها میخواستن برا مرخصى به شهرشون برگردن..
🍀اما وقتى گفتند یه عده تصمیم دارن برن شهر #حاج_همت به خانواده ى #شهید سر بزنند ،کسى دیگه مرخصى نرفت و همه ى نیروها تصمیم گرفتند براى عزیمت به #شهرضا در استان اصفهان اماده بشن.
🍃 یادم نیست چند تا اتوبوس از #دوکوهه حرکت کردیم ولى میدونم تعداد اتوبوس ها زیاد بود ، نیروهاى #حاجى در لشگر ٢٧ مجلس بسیار خوبى تو #شهرضا گرفتند و قرعه ى #مداحى اونروز هم به نام بنده ى حقیر افتاد و خدارو شکر از این توفیق بى نصیب نموندم ، و این عکس یاداور مجلس #شهید والامقام #حاج_همت در #شهرضا است.
راوی:مداح اهل بیت(ع) حاج محمدرضا طاهری
#شهیدحاج_محمدابراهیم_همت ❤
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
❤️🍃❤️
رزمنده ها خیلی #شهیدهمت رو دوست داشتند .☺️❤️
#حاجی اومده بود برا سرکشی ، که بچه ها از شدت علاقه ریختند سرش .🙈😂
یهو شنیدم که #شهیدهمت گفت :😐 "بی انصاف ها انگشتم رو شکستید !"😃😕
اما هیچ کس توجه نکرد .😂😑
دو روز بعد دیدیم #حاجی انگشتش رو گچ گرفته .🙊😀
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت🌹
@mabareshohada
🍃❤️
#سبک_زندگی_شهدا
میخواستم سفره بیندازم که #حاجی دستم را گرفت🙁 گفت «وقتی من میآیم، تو باید استراحت کنی🙂 من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ » گفتم «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم😒 یک روز میگفتی میخواهی زنت شریک باشد، حالا میگویی از جایم تکان نخورم😕 » شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود🙁 با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود🍃، گفت «تو بعد از من سختیهای زیادی میکشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم🙁☺️ »
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@mabareshohada
#عملیات_خیبر
روز سوم «عملیات خیبر» بود که #حاجهمت برای کاری به عقب آمده بود🍃 از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم☺️ در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد #حاجهمت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد🙂 آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار #حاجی ، رفت و جلو ایستاد☺️ پس از اقامۀ نماز عصر، ایشان گفت «حالا که کمی وقت داریم، چندتا مسئله براتون بگم🙂 » او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد👀 همۀ چشم ها به سمت صدا برگشت #حاجهمت از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده😞 و نقش بر زمین شده بود برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند😒 دکتر پس از معاینۀ #حاجی گفت «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیافته🙁، حتماً باید استراحت کنه » و یک سِرُم به او وصل کردند همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد😕 و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت😐 من گفتم « #حاجی ، یه نگاه به قیافۀ خودت انداختی😒؟ یه کم استراحت کن، بعد برو بدن شما نیاز به استراحت داره 😒» گفت «نه، نمیشه، حتماً باید برم😐 » بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت 🙂❤️
📚 منبع کپشن کتاب برای خدا مخلص بود ، صفحه ۷۹ به روایت برادر «نیکچه فراهانی»
📷 اطلاعات عکس جبهه جنوب، زمستان ۱۳۶۲ ، جلسۀ توجیهی عملیات خیبر در اتاق فرماندهی🌹
@mabareshohada
#شهیدانه🕊
#آرزوے_یڪ_بسیجے🌱
#حاجے همیشہ دفتر یادداشتے|📝
زیر بغلـ داشتـ ...
یڪبار اینـ تقویمـ را باز ڪردمـ
چند نامہ لاے آنـ بود|💌
از برادرانـ بسیجے
یڪے گفتہ بود :
[ #حاجے منـ سر پلـ صراط یقہ اتـ را میگیرمـ
سہ ماهہ نشستہ امـ داخلـ سنگر بہ امید دیدنـ شما]
راوے↓
#همسر_شهید
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@mabareshohada
#خاطرات_شهدا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍁یکى از بچه ها شیرینى #تولد بچه اش را آورده بود. تعارف کردیم #حاجى یکى برداشت☺🍰🍩.
🍂گفتم «خب #حاجى شما کى #شیرینى تولد #بچه تون رو مى آرید😉؟»
🍀گفت «من نمى بینمش که #شیرینى هم بیارم.😔»
قبل از دیدن بچه اش #شهید شد 😢
#شهیدحاج_حسین_خرازی 💕
❄@mabareshohada❄
🍃🌹
گونی های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار،
#حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد😐.
پرید به ما که: «دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره»
از همان موقع دستور داد تا این گونی ها خالی نشده، کسی حق ندارد☝️ نان بپزد و بدهد به بچه ها.
تا مدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره،
نان های سالم تر را جدا می کردیم و می خوردیم.🙂😑
🍃🌹
#شهید_محمدابراهیم_همت ❤️
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#عملیات_خیبر
روز سوم «عملیات خیبر» بود که #حاجهمت برای کاری به عقب آمده بوداز فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم☺️ در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد #حاجهمت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد🙂 آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار #حاجی ، رفت و جلو ایستاد پس از اقامۀ نماز عصر، ایشان گفت «حالا که کمی وقت داریم، چندتا مسئله براتون بگم🙂 » او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد👀 همۀ چشم ها به سمت صدا برگشت #حاجهمت از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده😞 و نقش بر زمین شده بود برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند دکتر پس از معاینۀ #حاجی گفت «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیافته🙁، حتماً باید استراحت کنه » و یک سِرُم به او وصل کردند همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد😕 و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت😐 من گفتم « #حاجی ، یه نگاه به قیافۀ خودت انداختی😒؟ یه کم استراحت کن، بعد برو بدن شما نیاز به استراحت داره » گفت «نه، نمیشه، حتماً باید برم » بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت 🙂❤️
📚 منبع کپشن کتاب برای خدا مخلص بود ، صفحه ۷۹ به روایت برادر «نیکچه فراهانی»
📷 اطلاعات عکس جبهه جنوب، زمستان ۱۳۶۲ ، جلسۀ توجیهی عملیات خیبر در اتاق فرماندهی🌹
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#عید_نوروز_در_کنار_بچه_بسیجیها
تحویل هیچ سالی را با هم نبودیم. قبل از تحویل آخرین سال زندگی #حاجی، با او زیاد صحبت کردم؛ که بگذارد این عید را با هم باشیم. #حاجی گفت: «می دانی! بسیاری از بچه های بسیجی، چند ماه است که خانواده هایشان را ندیده اند.بگذار من عذاب نداشته باشم، بگذار سال تحویل را با این بچه ها در سنگر بمانم.
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت
@mabareshohada
🍃میگفت: اگر ادعای #شیعه ی حضرت زهرا(س) رو دارم، باید از ناحیه سینه یا #پهلو شهید بشم، اگه یکی از این دو نشونه رو نداشتم، بدونید #شهید نیستم، یه مردهام مثل همه مرده های دیگه، فقط ادای شیعه ها رو در میارم همین😞
🍃این اواخر، دست به دامن #حاجی شدی، که برای شهادتت دعا کند و او گفت: دعا میکنم که شهید نشی، تو باید بمونی و بچه های مردم و سر و سامان بدی. ولی تو بیتاب و تشنه بودی، تشنه سعادت، بیتاب #شهادت.
🍃این حرف ها سرت نمیشد، آدم #عاشق نمیتواند دوری معشوق را تحمل کند و تو عاشق شده بودی، عاشق #معبودت، بیقرار بودی برای #وصال...
آرزو داشتی مانند مادر پر بکشی یا از ناحیه سینه یا پهلو😓
🍃و چه خوب مادر تو را خرید، شدی شیعه واقعی حضرت مادر همانطور که میخواستی. بالاخره به معشوقت رسیدی، راستی مادر را دیدی🥺
🍃اگر دیدی سلام ما را هم برسان بگو که جا مانده ایم و بیقراریم...
بگو که شفاعتمان را کند این #حضرت_مادر.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_عبدی
📅تاریخ تولد : ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱۳۷۷. سیستان
@mabareshohada
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_حسین_خرازی
با اتوبوس میبرمت تا حالت جا بیاد
مرخصی داشتیم و قرار شد با #حاج_حسین بریم اصفهان .
#حاجی گفت : بیا با اتوبوس بریم .
بهشگفتم : با اتوبوس؟
توی اینگرما؟
#حاج_حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت :
گرما ؟!!!
پس بسیجی ها توی گرما چیکار میکنن؟
من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم .
پس اونا چی بگن ؟
با اتوبوس میبرمت اصفهان تا حالت جا بیاد
📚یادگاران7 «کتاب #شهید_خرازی » ، صفحه 33
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺