#خاطرات_ناب_شهدا
🌺#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان💐🌹
لباسهای خیس به تنمون سنگینی میکرد😐 ...
ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقیها بود . همهمهی بسیجیها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود ...
حالا گونیهایی رو ڪہ عراقیها پلہ وار زیر ڪوه چیده بودند از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر😒 ... بچہ ها از ڪت و ڪول هم بالا میرفتند ڪه از شر باران خلاص بشند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسونند😊 .
انگار یہ گونی ،جنسش با بقیه فرق داشت 😳. لیز و سُر نبود ...
بسیجیها پا روش ڪه میگذاشتند ، میپریدند اون ور آب و بعد داخل غار 👌. اما گونی هر از گاهی تڪون میخورد !!
شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید ڪه علی آقا🌷 ، فرمانده شون پله شده بود برای بقیه 🕊... یڪی دو نفر هم ڪه متوجه شدیم ، دم غار ، اشڪهامون با بارون قاطی شده بود 😢.
خدایا...
بہ ماتوفیق ده ڪہ اگر باخون وضو نگرفتیم
بہ یاد خون دادگان وضو بگیریم..
#یاد_شهدا_با_صلوات
🌺#شهید_علی_چیت_سازیان
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
#فوروارد_یادتون_نره
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
لباسهای خیس به تنمون سنگینی می کرد ...
ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقی ها بود . همهمه ی بسیجی ها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود ...
حالا گونی هایی رو که عراقی ها پله وار زیر کوه چیده بودند از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر ... بچه ها از کت و کول هم بالا می رفتند که از شر باران خلاص بشند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسونند .
انگار یه گونی ،جنسش با بقیه فرق داشت . لیز و سُر نبود ...
بسیجی ها پا روش که می گذاشتند ، می پریدند اون ور آب و بعد داخل غار . اما گونی هر از گاهی تکون میخورد !!
شاید اون شب هیچ بسیجی ای نفهمید که علی آقا ، فرمانده شون پله شده بود برای بقیه ... یکی دو نفر هم که متوجه شدیم ، دم غار ، اشکهامون با بارون قاطی شده بود .
#کجایند_مردان_بی_ادعا...
#شهید_علی_چیت_سازیان🌸
🍃🌹
@mabareshohada
#خاطرات_ناب_شهدا
🌺#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان💐🌹
لباسهای خیس به تنمون سنگینی میکرد😐 ...
ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقیها بود . همهمهی بسیجیها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود🙄 ...
حالا گونیهایی رو ڪہ عراقیها پلہ وار زیر ڪوه چیده بودند از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر😒 ... بچہ ها از ڪت و ڪول هم بالا میرفتند ڪه از شر باران خلاص بشند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسونند😊 .
انگار یہ گونی ،جنسش با بقیه فرق داشت 😳. لیز و سُر نبود ...
بسیجیها پا روش ڪه میگذاشتند ، میپریدند اون ور آب و بعد داخل غار 👌. اما گونی هر از گاهی تڪون میخورد 🧐!!
شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید ڪه علی آقا🌷 ، فرمانده شون پله شده بود برای بقیه 🕊... یڪی دو نفر هم ڪه متوجه شدیم ، دم غار ، اشڪهامون با بارون قاطی شده بود 😢.
خدایا...
بہ ماتوفیق ده ڪہ اگر باخون وضو نگرفتیم
بہ یاد خون دادگان وضو بگیریم..
#یاد_شهدا_با_صلوات
🌺#شهید_علی_چیت_سازیان
#سالروز_شهادت
🌹روحش شاد و یادش گرامی🌹
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء
👇
🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺
🌹 #سیره_شهدا
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
_رانندگی بلدی؟
_کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس...
🌹 #شهید_علی_چیت_سازیان
🌹 #سالروز_شهادت
@mabareshohada
#خاطرات_ناب_شهدا
🌺#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان💐🌹
لباسهای خیس به تنمون سنگینی میکرد😐 ...
ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقیها بود . همهمهی بسیجیها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود🙄 ...
حالا گونیهایی رو ڪہ عراقیها پلہ وار زیر ڪوه چیده بودند از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر😒 ... بچہ ها از ڪت و ڪول هم بالا میرفتند ڪه از شر باران خلاص بشند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسونند😊 .
انگار یہ گونی ،جنسش با بقیه فرق داشت 😳. لیز و سُر نبود ...
بسیجیها پا روش ڪه میگذاشتند ، میپریدند اون ور آب و بعد داخل غار 👌. اما گونی هر از گاهی تڪون میخورد 🧐!!
شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید ڪه علی آقا🌷 ، فرمانده شون پله شده بود برای بقیه 🕊... یڪی دو نفر هم ڪه متوجه شدیم ، دم غار ، اشڪهامون با بارون قاطی شده بود 😢.
خدایا...
بہ ماتوفیق ده ڪہ اگر باخون وضو نگرفتیم
بہ یاد خون دادگان وضو بگیریم..
#یاد_شهدا_با_صلوات
🌺#شهید_علی_چیت_سازیان
#سالروز_شهادت
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
#خاطرات_ناب_شهدا
🌺#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان💐🌹
لباسهای خیس به تنمون سنگینی میکرد😐 ...
ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقیها بود . همهمهی بسیجیها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود🙄 ...
حالا گونیهایی رو ڪہ عراقیها پلہ وار زیر ڪوه چیده بودند از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر😒 ... بچہ ها از ڪت و ڪول هم بالا میرفتند ڪه از شر باران خلاص بشند و خودشان را به داخل غار بزرگ زیر قله برسونند😊 .
انگار یہ گونی ،جنسش با بقیه فرق داشت 😳. لیز و سُر نبود ...
بسیجیها پا روش ڪه میگذاشتند ، میپریدند اون ور آب و بعد داخل غار 👌. اما گونی هر از گاهی تڪون میخورد 🧐!!
شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید ڪه علی آقا🌷 ، فرمانده شون پله شده بود برای بقیه 🕊... یڪی دو نفر هم ڪه متوجه شدیم ، دم غار ، اشڪهامون با بارون قاطی شده بود 😢.
خدایا...
بہ ماتوفیق ده ڪہ اگر باخون وضو نگرفتیم
بہ یاد خون دادگان وضو بگیریم..
#یاد_شهدا_با_صلوات
🌺#شهید_علی_چیت_سازیان
#سالروز_شهادت
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─