🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🌿🔸🌿🔸🌿 💠روزه؛ دريچهاي به عالَم معنا 3️⃣ #قسمت_سوم 🔴معني بستن و بازشدن شيطان ✨براي روشن شدن معنای
🌿🔸🌿🔸🌿
💠روزه؛ دريچهاي به عالَم معنا
4️⃣ #قسمت_چهارم
🌿«بهشت»؛ مسير بنده است به سوي خدا، و اين شور و شعفي كه امروز نسبت به بندگي خدا در خود حس مي كنيد اگر پايدارش كنيد فردا در قيامت بهصورت بهشت ظهور ميكند و بهواقع شما را در خود جاي ميدهد.
🔸بهشت و جهنم هر دو از قلب ظهور ميكند، پس اگر خواستيد ببينيد الآن اگر مُرديد در چه حالي هستيد، يكي از راههايش اين است كه به قلبتان نظر كنيد و ببينيد در چه حالي است.
روي هم رفته حالات قلبي شما، مقام شما را نشان ميدهد، اگر قلب شما جهنمي شد و به تعبير قرآن از درون آن جهنم طلوع و ظهور كرده باشد، غضب، احساس فقر و شهوت بر شما حكومت ميكند، و لذا پردهها كه عقب رفت خودتان را در جهنم ميبينيد.
🔻ولي اگر ديديد آرامش، خوشبيني به بندگان خدا، حلم، حيا و عفت، روحتان را سيراب كرده، راه بهشت به روحتان باز شده است، و اگر چنين باشد تلاش كنيد كه اين راه بسته نشود.
🔹نميدانم متوجه شدهايد يا نه كه بيشترين فعاليت شيطان اين است تا فيض و بركتهاي اين ماه را از شما بگيرد.
اگر توجهي بفرماييد مي بينيد كه عموماً در اين ماه اختلافات و دستهبنديها، وقتكشيها و شبنشينيهاي بيمحتوي زياد ميشود، شيطان 😈به كمك ياران خود در اين ماه اختلاف و فتنه درست ميكند، تا توفيق مردم را در استفاده از ماه رمضان بگيرد، يا كم كند.
💢كار شيطان در سلب توفيق از انسان در زمانها و مكانهاي مقدس، چيز مهمي است.
مثلاً اگر آدم بخواهد در خانه نماز بخواند وسوسههاي شيطان كمتر است، ولي اگر خواست به مسجد برود وسوسههاي شيطاني بيشتر ميشود.
شيطان وقتي نتوانست ما را از نماز منصرف كند، ما را از نمازِ بهتر، كه همان نماز در مسجد است، محروم ميكند، و باز اگر نتوانست، كاري ميكند كه در مسجد به آن نتيجة نهايي نرسيم.
🌿ماه رمضان هم همين طور است
درهاي جهنم 🔥بسته است ولي از يكجهت هم شيطان بيكار نيست و دنبال فرصت است.
اگر شما شروع كرديد به بدي كردن، و مواظب نبوديد كه او همواره بسته بماند و سهلانگاري كرديد، آن شيطانِ بسته شده، بهسوي شما باز ميشود و توفيق بسيار بزرگي را از دست ميدهيد، و در اين صورت خود شما هستيد كه راه وسوسة شيطان را به قلب خودتان باز كردهايد.
✨پ. ن:
در روايت داريم؛ شيطانِ عصيانگر بسته ميشود ولي شيطان وسوسهگر ميماند. يعني وسوسه هست ولي روح انسان از آن متأثر نميشود تا اراده كند تحت تأثير آن وسوسه عمل نمايد.
#ادامه_دارد
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_سوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⭕️ هر چہ مے گذشت
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_چهارم
🌿 «تویی که نمی شناختمت»🌿
این گـــ🌺ــل پــر پـــــر از کجا آمده
از سفـــــر کربـــــ و بـــــلا آمده
امروز سوم اسفند سال 4️⃣6️⃣3️⃣1️⃣ است. جمعیت این شعار را میداد و پیکـــــر شهـــ🌹ــید را از مقابل منزلش به سمت مسجــ🕌ـــد امین الدوله حرکت داد. بعد هم از
مسجــ🕌ـــد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم.
✨✨✨✨✨
جمعیت که بیشتر آنها از جوانان مسجــ🕌ـــــد وشاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریــــــه میکردند و طاقت از کف داده بودند.
من مدتی بود که به خدمت حضرت آیت الله الحق،
حاج آقا حق شناس این استاد اخلاق و سلوک می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم.
✨✨✨✨✨
سال ها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی #تهران توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم.
شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته،برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهیــ🌹ـــد عزیز شرکت کنم.
مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهـــــ🌹ـــید را به سوی بهشت زهرا(س)بردند .من هم همراه انها رفتم.
✨✨✨✨✨
در آنجا به دلیل اینکه شهـــــ🌹ـــــید در حین نبرد به شهادت رسیده بود،بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آمادهی تدفین شد..
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهیــ🌹ـــد چمران،برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهرهی شهید را ببینم..
درب تابوت باز شد.چهرهی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.شاداب و زیبا بود.
✨✨✨✨✨
گویی به خواب عمیقی فرو رفته❗️
اصلا چهرهی یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت.
تازه دوستان او میگفتند:از شهـــ🌹ـــادت او
6️⃣ روز میگذرد ‼️
دست این شهید به نشانهی ادب روی سیـــــنه اش قرار داشت!!
یکی از همرزمانش میگفت.....
#ادامه_دارد
#منبع: انتشارات شهیـد ابراهیم هادے با کسب اجــازه از
انتشارات ومولف براے تایــپ.
#تذکر❌: تایپ کتـاب ها در فضــاے مجــازے حتما بایــد با کســب اجــازه از انتشــارات و مولــف باشد.
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_سوم فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_چهارم
شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
#ادامه _ دارد
📚 #رمان_خوب