🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹سال 64 بود ڪہ #محمد_حسن از جبهہ مرخصے اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلے وقتہ #حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم دلم خیلے براے آقا #تنگ شده .
گفتم : حالا ڪہ اومدے مرخصے برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪہ نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (علیه السلام) برام مستحبہ اما اطاعت امر نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبہ .
🕊من باید برگردم جبهہ ؛ نمے توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین مے مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شد و #محمد حسن توی عملیات بہ #شهادت رسید .
🍃 به ما خبر دادند ڪہ #پیڪر پسرتون اومده #معراج_شهداے اهوازولے قابل شناسایے نیست . خودتون بیایید و #شناسایے ڪنید .
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما #پیڪر_پیدا_نشد . نشستم و شروع بہ گریه ڪردن ڪردم ڪہ یڪے زد روے شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهے مے ڪنم ، ببخشید ؛
#پیڪر محمد حسن #اشتباهے_رفتہ_مشهد امام رضا(علیه السلام)دور ضریح آقا #طواف ڪرده و داره برمے گرده .
گفتم : اشتباهے نرفتہ او #عاشق امام رضا (علیه السلام) بود .
#شہید_محمد_حسن_ترابیان
راوی: پدر شهید
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃🕊
#خاطرات_شهدا 🌷
🔸از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد👋 و از همه #حلالیت طلبید.
🔹قرار بود فردا با دوستانش #عازم_جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان شهدا🌷، سر قبر #شهید_سید_رحمان_هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
🔸دو تن دیگر از #دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید 👀که ما از آنها بی خبر بودیم.
🔹رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
🔸ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید🕊 آوردند و گفتند میخواهیم اینجا #دفن کنیم.
🔹#محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :
شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.
♦️همانطور هم شد و محمد در #کنار سید رحمان #دفن_شد
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🎤راوی:برادر شهیــد(علــــی)
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌴🍃💥🌴🍃🌴💥🍃🌴🍃
💥در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت #محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده. اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال #حکمت این ماجرا بود✨
🍃. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود. در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط می گرفت . از عبادت📿 لذت می برد .✨
💥 ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود . در #مناسبت ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک #شاخه گل. 🌷آینده نگری منحصر به فردی داشت .
#شهید_محمد_غفاری🌹
@mabareshohada
🌸🍃یکی از شرطهایی که #شهید_تورجی زاده قبول کرده بود که مسئول گروهان باشد این بود که سه شنبه ها در اختیار خودش باشد.😊
به شهید تورجی زاده اصرار میکنند که باید بگوید سه شنبه ها را کجا میرود.🌾🌷
شهید تورجی گفت. تا وقتی که زنده ام به کسی چیزی نگو.
🌸🍃من سه شنبه ها میرم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه برمیگردم.
😳با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گردد.
🌸🍃یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به #محمــد انداختم.
🌸🍃سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
🌸🍃در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم.
💫🌾🍃💫🌾🍃💫🌾🍃
#شهید_تورجی_زاده واقعا یک مرد خستگی ناپذیر بود.
بعضی از ماها الان یک دو رکعت نماز بخواهیم بخونیم. مثل اینکه بخواهیم کوهی را جابجا کنیم.
ولی شهدا اینگونه نبودند. با هر سختی و شرایطی بود با عشق نمازشان را میخواندند.
واقعا شهدای ما گلچین شده اند.
آنهایی که دنبال حاجات از شهدا هستند.
نگاه کنند ببینند راه شهدا چی بود. و چگونه زندگی میکردند.
همون رو سرلوح و سرمشق خود قرار دهند.
🌹 #صلوات_هدیه_به_روح_همه_شهدا
@mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
❣﷽❣ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣2⃣ #قسمت_بیست_وسوم 📖ب
❣﷽❣
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم
📖چند روز بعد کارهای اعزامش🚌 درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت انگلستان.
من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم شاهرود. مراسم بزرگی آنجا برگزار میشد ، زیارت عاشورا📕 میخواندند که خوابم برد.
📖توی خواب امام حسین را دیدم. امام گفتند: "تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد".
توی خواب شروع کردم به گریه و زاری😭 با التماس گفتم: آقا من برای رضای شما ازدواج کردم، برای رضای شما این مشکلات را تحمل میکنم ، الان هم شوهرم نیست، تلفن بزنم چه بگویم⁉️ بگویم بچه ات ناقص است؟
📖امام آمد نزدیک، روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود "😊
بیدار شدم. یقین کردم رویایم صادقه بوده؛
بچه دار می شویم و بچه نقصی دارد، حتما هم خوب میشود چون امام گفته است.
رفتم مخابرات و زنگ زدم📞 به ایوب.
📖تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه😭 بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد.
دوباره شماره را گرفتم. برایش خوابم را تعریف نکردم، فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم.
با صدای بغض آلود گفت:
_"میدانم شهلا، بچه #پسر است، اسمش را میگذاریم #محمد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝 #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃