eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
542 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
835 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺💕🍃💕🌺 🎊🎊سی و یکمین روز چله ســــــــــلام همسفرهای آسمونے🌹 🔴چـله ترڪ گناه یعنی چی❓❓ ما در این کانال چله ی ترک گناه و تمرین نیکے ها داریم . یعنی 40 روز با الگوی ترک عادت بد جلو میریم و در این مدت مطالب کانال و خدای عزیز وشهدا وائمه معصومین علیهم السلام بهمون کمک میکنن 1⃣ هر صبح با خودمون قول و قرار میزاریم تا گناه نکنیم 2⃣ مراقبه🔦 در طی روز مراقب قولمون باشیم در مراقبه 3 چیز به ما کمک میکند اول: یادآوری مداوم به خود🔔 دوم : قرار گیری در محیط هایی که به ما کمک میکند 🏘 سوم: افرادی که چند پله از ما بالاترن و در ما انگیزه و میل به حرکت ایجاد میکنن 😍😍 👈در زمینه هایی که ضعف داریم به دنبال الگو باشیم ‌"عکسها و مطالب کانال برای تلنگــر و مراقبه ارسال میشود" 3⃣محاسبه (حسابرسی)📈 قبل از خواب مرور کنیم از صبح چی کار کردیم و به خودمون نمره بدیم خودمون رو تشویق کنیم حتی با یه آفرین ! و جریمه کنیم.. 🚩 ✅"همسر فرعون" تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی... ️پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...! ✅اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست! اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي... تا عمر داریم باید انتخاب کنیم، با پایانش دیگر دير شده و بي‌فايده خواهد شد.... 🌹🍃💙🍃💙🍃🌹 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا کانالی متفاوت در ایتا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
🌹 ❅ 🌹❅ 🌹❅ 🌹❅🌹❅ 🔰 @mabareshohada 🔰 _شهید_حسین_قجه_ای تاریخ تولد :عاشورای سال۱۳۳۷ نام پدر : جواد تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱5 محل تولد :اصفهان /زرین‌شهر محل شهادت :جاده اهواز-خرمشهر مزار شهید : گلستان شهدای زرین شهر ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ناب از شهید 💐🌺 ﺣﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ( ﮐﻮﻣﻠﻪ ﻫﺎ ) ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮔﺮﻭﻫﮏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺳﯿﺮ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﺗﺎ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻌﯿﻦ ﮐﻨﺪ .☺️ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺣﺴﯿﻦ ، ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻭ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ؟ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﺎ ﮔﺴﺘﺎﺧﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺣﺴﯿﻦ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﺖ .😡 ﺣﺴﯿﻦ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ؟ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺘﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﺪ . ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ .😂 ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ . ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﮔﻮﻧﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻘﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ .🚶♂ ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﯿﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ . ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﻓﻘﺮ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﻨﺪ ،😔 ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ، ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻫﻤﺮﺍﻩ 20 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﻪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺯﻟﯽ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ .👏 🌹 🌹 🌹 _طیبه_شهدا __صلوات 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و دوم کلاس صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو حلقه گفت :خواهرای که عضو گردان هستن هفته بعد پنجشنبه برنامه داریم لیلا :حنانه بریم ثبت نام؟ -حالا میریم غافل از آینده که این دیدار دومین اتفاقی که زندگیمو عوض میکنه لیلا: حنانه فردا اعلام نتایج حوزه است بیا خونه ما -إه لیلا همش من بیام خونتون خب توام یه بار بیا لیلا: حنانه جان خانواده ات از تیپ من نمیاد نمیخام اذیت بشن تو ناهار بیا -نه مزاحمت نمیشم لیلا: پاشو جمع کن تعارف معارف رو ناهار بیا دیگه مهدی خونه نیست منم تنهام -خوب خجالت میکشم لیلا: برو بابا منتظرتما -باشه باشه نزن لیلا : نزدم خخخخ سر میز شام به خانواده ام گفتم: فردا جواب آزمون حوزه علمیه میاد بابا: از دستت خل میشیم این بازی هات داره شدیدتر میشه من فقط سکوت کردم بعداز نماز صبح تا ساعت ۹خوابیدم بعداز صبحونه حاضر شدم رفتم خونه لیلا دیگ دیگ لیلا: بیا بالا -ن پس میمومدم این پایین رفتم بالا با چادر بودم لیلا: حنانه چادرتو دربیار من برم لب تاپ بیارم مهدی رفته سرکار لیلا رفت لب تاپ آورد مشخصاتمونو وارد کردیم وای جیغ جیغ هردو قبول شده بودیم تا عصر پیش لیلا بودم خیلی خوش گذشت .................... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـالکـیت آســمان را بنام ڪسانـی نوشته اند ڪه به زمیـن دل نبسـتـه اند آسمانیان دست ما زمینیان را بگیرید... #سلام_روزتان_شهدایی 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🕊🍃🌷🍃🕊 دست های تو مرا به خدا می رساند و دستهای من ،مرا به تو دستانم دخیل بودنت نگاهت را از من نگیر... 🌷شهید حسین مشتاقی و شهید علی عابدینی🌷 #سالگرد_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
💖?🌹🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و سوم توراه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که کردم دیدم لیلاست -الو جانم لیلا، چیزی شده ؟ لیلا:آره حنانه برای ثبت نام حضوری باید تا چهارشنبه بریم و مدارک تحصیلی هم لازمه -هااااا😳😳😳 مدرک تحصیلی ؟ لیلا: نه پس مدرک غیرتحصیلی -لیلا من چطوری برم مدارکمو بگیرم لیلا: هیچی سوار یه وسیله نقلیه اعم از اتوبوس یا تاکسی میشی مقصدتو میگی به مقصد که رسیدی پیاده میشی نازنینم -یوخ بابا 😐😐😐 نادان میگم من اون موقعه خیلی بی حجاب بودم لیلا: حنانه بس کن من ب شخصه بهت افتخار میکنم حال تو مهمه نه گذشته ات -روم نمیشه بخدا لیلا: بس کن پرونده تو گرفتی زنگ بزن میام دنبالت -باشه توکلت علی الله لیلا:آفرین خانم گل منتظرتم فردا خیلی استرس دارم فردا باید برم مدرسه خجالت میکشم ساعت ده صبح پاشدم حاضر شدم کارت ملی برداشتم نیم ساعت -یک ساعت بعد رسیدم مدرسه پام گذشتم داخل بسم الله الرحمن الرحیم گفتم رفتم داخل فضای داخلی دبیرستان تغییر نکرده بود در دفتر مدیریت دبیرستانو زدم رفتم داخل مدیر: بفرمایید خانم -سلام خانم مدیر: سلام بفرمایید درخدمتم -خانم اومدم پرونده تحصیلیمو بگیرم مدیر: فامیلی شریفتون ؟ -معروفی مدیر با تعجب سرشو بلند کرد گفت حنانه معروفی😳 سرم انداختم پایین گفتم بله مدیر :وای چقدر خوشحالم تغییر کردی اینم پروندت دخترم برای کجا میخای؟ -خانم حوزه شرکت کردم مدیر: موفق باشی عزیزم خداحافظ .................... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃چہ باران ببارد چہ نبارد چہ بهار باشد چہ نباشد.. چہ بہ روے خود بیاوریمـ چہ نیاوریمــ... جاے شماها همیشہ خالیستــــ ...🕊 🌷روزتان شهدایی🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌺💕🍃💕🌺 🎊🎊سی و دومین روز چله همیشه به یاد داشته باشیم دنیایی که برای خودمون می سازیم... دنیای آخرتمونو می سازه... مراقب آجرهایی که به اشتباه میذاریم، باشیم...⁉️ 👇 sapp.ir/mabareshohada 👇 https://eitaa.com/mabareshohada ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
#کلام_شهید: آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی، سیاسی حضور فعال داشته باشید #شهید_محمد_بلباسی #سالگرد_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🍃🌺🍃 همیشه آیه و جَعَلْنا..را زمزمه مے ڪرد گفتم: آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه؛ اینجا ڪه دشمن نیست! نگاهے ڪرد وگفت: دشمنے بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟ ❣ #سلام_بر_ابراهیم 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
【آنانند که گمراهی را به راه راست خریدند، پس تجارت ایشان سود نکرد و راه هدایت نیافتند】 سوره بقره، آیه ﴿۱٦﴾ یه عده هم هستن که پول می‌دن و وسیله گمراه شدن خودشون و خانوادشون رو با دست خودشون به خونه میارن واقعا چی سر غیــرت بعضی از پدرای این زمونه اومده؟؟!! sapp.ir/mabareshohada ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
اگه موقع اذان به سمت سجاده‌ات می‌دوی و از شوق وصال خدا پر درمیاری قــطــعــا موقع عبور از پل صراط هم به سمت بهشت خواهی دوید و از شوق وصال خدا به پرواز درمیای 😍😍😍 #شهد_شیریـن_نماز 🌺🍃 @mabareshohada
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و چهارم شماره خونه لیلا اینا رو گرفتم شوهرش برداشت و گفت بله بفرمایید -سلام آقامهدی خوب هستید؟ لیلاجان هست ؟ مهدی:بله یه لحظه گوشی دستتون لیلا: الو سلام حنانه جان خوبی؟ -سلام لیلا گلی من مدارکمو گرفتم لیلا:إه خب میام دنبالت بریم ثبت نام -لیلا😒😒 الان ساعت ۱۰-۱۱است تا برسی میشه ۲-۳دیگه تایم نیست لیلا:ای بترکی که بچه مایه داری اون کله شهر میشینی -خخخخ فردا بیا بریم لیلا: خوبه گفتیا وگرنه یادم نبود😁😒 فرداش منو لیلا رفتیم حوزه ثبت نام بعدشم رفتیم پایگاه ثبت نام دیدار از جانبازان کلاسای حوزه شروع شده بود 😐😐😐درس حوزه خیلی سخت بود روزا از پس هم میگذشت ما دوروز دیگه باید بریم آسایشگاه دیدار جانبازان شک دارم برم یانه گوشیمو برداشتم شماره زینب گرفتم -سلام زینبی خوبی؟ زینب:مرسی تو خوبی حنان جان -مرسی زینب میگم میشه من نیام دیدار زینب:چرااااا -حس میکنم لایق نیستم زینب :الله اکبر یعنی چی؟ نخیر نمیشه نیایی خداحافظ نذاشت حرف بزنم روسری و چادر معمولیم سر کردم جانمازم پهن کردم دو رکعت نماز خوندم بعدش زیارت عاشورا روبرو عکس حاج ابراهیم همت گفتم : حاجی این حس لایق نبودن ازم دور کن انگار نمیخاستم آروم بشم چادر معمولیم با چادرمشکی عوض کردم از خونه زدم بیرون تا ایستگاه مترو پیاده رفتم اونجا سوار مترو شدم تا بهشت زهرا مستقیم رفتم قطعه سرداران بی پلاک پیش شهیدگمنامی که همیشه میرفتم پیشش فقط گریه میکردم تا غروب مزار بودم نمازمو خوندم به سمت خونه حرکت کردم بدون خوردن شام رفتم بخوابم .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 sapp.ir/mabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يادخدااااااا ارام بخش دلهاست... روزت را متبرك كن با نام و ياد خدا خدا صداى بندهايش را دوست دارد سلام دوستان همیشه همراه 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 sapp.ir/mabareshohada
🌺💕🍃💕🌺 🎊🎊سی و سومین روز چله "حواسمون هست با معرفتها؟؟؟" خداوند فرموده 〖مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ۚ〗 【خدا درون سینه‌ی هیچ شخصی دو قلب قرار نداده است】 پس حب ومعرفت خدا رو تو دلمون جا دهیم ولا غیر ⇩دنیا خیــــلی زیباتر می‌شد ... اگر ... 🔍 بجای پیدا کردن عیب‌های دیگران ... عیب‌های خودمان را پیدا می‌کردیم ... اگر ... 🔍 بجای کنجکاوی بیهوده در رازهای زندگی دیگران ... کمی در مورد رازهای وجود خودمان و این جهان فکر کنیم و کنجکاو شویم 〖وَلَا تَجَسَّسُوا〗 【و هرگز تجسس مکنید】 🔰 سوره حجرات، آیه ﴿۱۲﴾ 🌹دل هاتون آسمونی و گرم ِ خـــــدای مهربون... 👇 sapp.ir/mabareshohada ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
🌷 بـسم رب الـشـهدا والـصدیـقین 🌺💐شهید نیکنام نوروزی 🌺💐 تولد: ۱۳۴۵ 🌺 سال شهادت ۹ اردیبهشت ۱۳۶۵ روز تشیع 18 اردیبهشت 1365 جمعی لشکر امام حسین . گردان موسی بن جعفر از اصفهان ✅محل شهادت: فاو . دریاچه نمک . عملیات صاحب الزمان . اسم ایشان نیکنام بود ولی عاشق امام رضا علیه السلام بودند به همین علت در جبهه شهید را به نام رضا میشناختند. 🌹بعد از شهادت این شهید بزرگوار با عنایت امام رضا علیه السلام اشتباها به مشهد بعنوان شهید گمنام فرستاده میشوند که توسط یکی از همسنگرانش شناسایی میشود وبرای تدفین وتشیع ایشون به اصفهان فرستاده میشوند 🌹 💐پدراین شهید بزرگوار نقل می کنند خواب دیدم رفتم جبهه با پسرم دیدار کنم . محل استقرار دارخویین بود و پسرم را ملاقات کردم ایشون به بنده گفت شما برگردید اصفهان من دوهفته دیگه بر میگردم دقیقا دوهفته بعد روز تشیع پسرم بود 💐 ✅مطلب ارسالی از خانواده بزرگوار شهید از اعضای کانال معبر شهدا 🌸🌸🌸 🌹 🌹 🌹 _طیبه_شهدا __صلوات 👇 sapp.ir/mabareshohada 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺🌺💐
باید ای دل اندکی بهتر شویم! یا که اصلا آدمی دیگر شویم....! از همین امروز... هنگام #نماز با خـــــدا قدری صمیمے تر شویم...! #نماز_اول_وقت #شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر #سالروز_ولادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
آی شهدا به ارباب بگویید هرچند حبیب نیستیم همچون شما اما از قبیله حرّیم و منتظر عنایتی که در خیل عاشورائیان درآییم... شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🕊🌷🕊 🌷شهید... نگاهت گاهی است گاهی ناراحت شاید هم اما هر چه هست هیچگاه سایه ی چشمهایت را از سرم برندار نگاهم کن...🕊 🌹 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭت باشم ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮﺍﻡ... ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻦ دوریت با ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.. گاهے دلم بے هوا ، هوایتان را مے کند . . ... السلام علیک یا ایها الرئوف اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ماصَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ ️زندگیتون امام رضایی❤️✋🌸 ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 🍃 @mabareshohada 🌹🍂🍁🌻🌹🌺 🌸❤️
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و پنجم نیمه های شب بود یه دشت سبز هیچکس نمیدیدم راه افتادم تا ببینم اینجای که توشم کجاست وای خدایا چه درختهای قشنگی چه شکوفهای خوشگلی إه اون سمت انگار یکی هستن صداشون زدم ببخشید آقا سرشونو برگردوندن دیدم حاج ابراهیم همت هست و بغل دستشم یه آقای هست که روی ویلچر هست صدای اذان تو دشت پیچید حاج ابراهیم :خواهر اذانه یهو چشمام بازشد خدایا خواب بودم گریم گرفت خدایا آقا ابراهیم همت همه جا میومد کمکم میکرد گوشیمو برداشتم به زینب پیام دادم زینب من برای دیدار میام آسایشگاه زینب :باشه عزیزم روز پنجشنبه که رسید یه روسری زرد و نارنجی سرکردم سرراهم به پایگاه با زیب یه دسته گل خیلی خوشگل خریدم ما که رسیدیم پایگاه اتوبوسم رسید سوار شدیم ‌یه ساعت دیگه رسیدیم آسایشگاه ..... 💖💐💕🔆 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 sapp.ir/mabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا