eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ ألَیسَ اللهُ بِِکافٍ عَبدَهُ... اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری، به تو بگوید نگران نباش و غصّه‌ی بدهی هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم؛ ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می بخشد و راحت می شوی! خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: ألَیسَ اللهُ بِِکافٍ عَبدَهُ، آیا خداوند برای کفایت امور بنده اش بس نیست؟ یعنی ای بنده ی من، بـرای همه ی کسری و کمبودهای دنیوی و اخروی ات من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می کند و به او آرامش می بخشد؟! لذاست که فرمود: ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ، دلها با یاد خدا آرامش می یابد. 📚 مصباح الهدی @madadazshohada
آیت‌الله حائری شیرازی(ره):💎 همه کسانی که از آن‌ها گله دارید، مثل دانه‌های تسبیح ردیف کنید و یکی یکی دعایشان کنید.. نخست اثر این دعا اینست که حبه آتشی که در دلتان بوده، بیرون می‌اندازید...💠 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
آیت الله بهجت می‌فرمود هرکس محضر امام زمان عج مشرف شده حضرت موقع خداحافظی یک جمله فرموده ⬇️ برای فرجم دعاکنید .. ⬆️این یعنی دعای ما افراد عادی هم در حق امام معصوم هم اثر داره و هم مستجاب میشه..چون‌ اگر اثر نداشت امام مارو به این کار امر نمی‌کرد.. https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔶🔹💠🔹🔶 🔷 در بیمارستان می‌فهمید که تندرستی چه نعمت بزرگی است. 🔶 در زندان می‌فهمید که آزادی، چه قدر مایه ی آرامش است. 🔷 در قبرستان می‌فهمید که باید قدر زندگی را دانست. 🔶 زمینی که امروز روی آن قدم می‌گذاریم فردا سقفمان خواهد بود. 👈 داشته هایمان قدر بدانیم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❁✦🌿🌸🌿✦❁ 🌺 🌿 🌺 🌿 🌺 🌿 🌺 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 .=====🍃🌹🌸🍃===== یه صلوات برای ظهور و شادی قلب شکسته آقا امام زمان عج بفرست...🥀🌿💔 https://eitaa.com/canalmontazeranmahdi14 =====🍃🌹🌸🍃====
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏«حتی اگر همه‌ی کودکان را شهید کنید، یک «موسی» زنده خواهد ماند» @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالگرد شهادت شهید بابک نوری 🌱 بابک عاشق امام رضا بود و هر سال شهادت امام رضا میرفت مشهد. سال ۹۶ با اینکه از اولین اعزامش فقط ۲۷ روز گذشته بود درست ظهر شهادت امام رضا شهید شد... 🥺💔 راوی: مادر شهید 💚 شهادتت تو آسمونا مبارکتون باشه قهرمان💔 شهید‌🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو سبزی فروشی کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن! این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو ! و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. شهیدعبدالحسین برونسی https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
❤توسل مجرب به حضرت زینب❤ سلام سلام🥰😍عیدتون مبارک😇🥰 امشب شب ولادت خانم حضرت زینبِ، ان شاالله به حق حضرت زینب همه ی اعضای کانالمون،هرحاجتی دارن،براورده بشه💞 پارسال که این توسل رو پست گذاشتم خیلی خیلی حاجت روایی داشتیم باتوسل به حضرت زینب. پست امشبمون دستور توسل به حضرت زینبه🌹 👈به مدت ۱۴روز، 👈هرروز دورکعت نماز حاجت(مانند نمازصبح)خونده بشه. 👈و بعد نماز ۱۴مرتبه سوره توحید و 👈۶۹مرتبه صلوات گفته بشه، 👈و در روز آخر ختم ۶۹تومان(۶۹موضوعیت داره،میتونید ۶۹هزارتومان یا ۶۹۰۰تومان بدید) نذر به سادات حسینی داده شود، 👈موقع گفتن اذکار باکسی صحبت نشه. منبع:کتاب دوهزار ختم مجرب .✔دوستای گلم پست رو برای خودتون سیو کنید برای دوستانتونم بفرستید. ✅✅✅زمان خاصی نداره این نماز،بین چهارده روز نباید فاصله بیفته،پول رو میتونید بیشتر بدید بگید۶۹تومان نذر وبقیش هدیه است، ❤❤❤هرکی امشب عیدی میخواد از حضرت زینب،این پست رو بالینک کانال برای بقیه بفرسته🥰😍 ✔دعا برای سلامتی وظهور امام مهربونمون یادمون نره❤ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاه‌های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می‌تونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می‌تونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم! اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد... 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید زین الدین💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ #قلبم_برای_تو ✍قسمت ۲۷ و ۲۸ _بله...لطف کردین...آره مری
رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ ✍قسمت ۲۹ و ‌۳۰ موندم تا یکم دیرتر بشه و نصف شب اروم کلید رو انداختم و رفتم تو خونه...هرکاری میکردم خوابم نمیبرد... با خدا درد و دل میکردم تا صبح ؛ "خدایا نه دیگه ازت میخوامش و نه هیچی...فقط میخوام بفهمه که دوست داشتنم تظاهر نبود...بفهمه که آدم بیخودی نیستم...بفهمه واقعا عوض شدم..." نفهمیدم کی خوابم برد... 💤خواب دیدم نصف شبه و در خونمونو محکم میکوبن...بدو بدو رفتم پایین... انگار کسی تو خونه نبود و تنها بودم...در رو باز کردم...دیدم چند تا جوون بسیجی پشت درن... تا من رو دیدن با لبخند ارامش بخشی گفتن:... _به به آقا سهیل... و بغلم کردن...شکه شده بودم. پرسیدم:_شما؟! گفتن: _حالا دیگه نمیشناسی؟!اومدیم کنیم... منتظرتیم...ببین رفیق...اگه هیشکی دوست نداشته باشه که هستیم. پیش خود ما... از خواب پریدم... قلبم تند تند میزد... یادم اومد اینا همونایی بودن که دفعه قبل تو خواب دیدمشون و بیرونم کردن از طلائیه... یعنی امسال شهدا منم انتخاب کردن؟! صبح شده بود و من دیگه بی خیال عشق و عاشقی و این چیزا... فقط دلم میخواست زودتر به شهدا برسم... اون عطر و بو و حسی که موقع حرف‌زدنشون تو فضا پیچیده بود رو هیچ جا دیگه حس نکرده بودم... 4 صبح بود.اصلا حواسم به ساعت نبود. شماره فرمانده رو گرفتم: _سلام... +سلام سهیل...چی شده؟! اتفاقی افتاده؟؟! _نه حاجی...میخواستم بگم منم راهیان میاما. +لااله‌الاالله...خو مرد حسابی میذاشتی صبح میگفتی دیگه... _الان مگه صبح نیست؟! +عاشق شدیا حاجی.ساعت چهاره... _ای وای..ببخشید.اصلا حواسم نبود. +اشکال نداره پاشو نماز شب بخون فرمانده. صبح فردا شد و من یه حال دیگه ای داشتم... اول صبح بلند شدم و رفتم نون داغ و حلیم خریدم و اومدم سفره صبحونه رو چیدم... مامانم اینا بعد اینکه بیدار شدن داشتن از تعجب شاخ درمیاوردن... _سلام سهیل... +سلام مامان جان... _آفتاب از کدوم طرف در اومده شما سحرخیز شدین و نون خریدینو؟؟! +از سمت صورت ماه شما... _خوبه خوبه...لوس نشو حالا راستی دیشب کجا بودی دلم هزار جا رفت؟! +برا شما لوس نشم برا کی لوس بشم مامان جان...؟! _برا زن آیندت. نگفتی کجا بودیا؟!... +هیچی...دیشب رفته بودم یه جا مراسم و بعدشم امامزاده صالح...راستی مامان چند روز دیگه میخوام برم راهیان نور... _خب پسرم میگفتی باهم میرفتیم امامزاده... کی میخوای بری؟! +نه نمیشد...باید تنها میرفتم...فک کنم فردا پس فردا بریم. _ای بابا...من برا آخر هفته عصمت خاله اینا رو برا شام دعوت گرفتم...زشته تو نباشی رو سفره... +چه زشتی آخه...مگه قراره منو به جای شام بخورن که زشته نباشم. _والا من حرفهای شما جوونا رو حالیم نمیشه... اوندفعه که رفتی اینطوری مومن برگشتی فک کنم ایندفعه بری فرشته برمیگردی. +خخخ... صبحونه رو خوردم و سریع به سمت دانشگاه حرکت کردم و رفتم دفتر و فرم‌های راهیان رو پر کردم... نمیدونم چرا اینقدر عجله داشتم ولی توی پوست خودم نمیگنجیدم و دلم میخواست زودتر برم...حس میکردم اونجا که برسم تمام غم هام تموم میشه... 🍃از زبان مریم:🍃 یه روز دیگه گذشت و باز از میلاد خبری نشد. داشتم نگران میشدم کم کم. نمیدونستم چی شده؟! نمیدونستم باید چیکار کنم...نمیدونستم تا کی باید روی این تخت لعنتی بخوابم... خسته شده بودم... انگار دنیا سر سازش با من نداشت...تا داشتم یکم لذت زندگی رو میچشیدم این مریضی لعنتی آوار شد رو سرم. تو همین فکرا بودم که مامانم اومد تو اتاق و با دیدنم گفت: -دخترم گریه میکردی؟! _آره مامان.چرا من باید اینجوری بشم... -دخترم چیزی نیست که... ان‌شاالله خوب میشی... _وقتی شما رو میبینم با این حالتون اینجا سرپا میمونین از خودم خجالت میکشم... منی که باید عصای دستتون میشدم شدم مایه عذابتون... -نه دخترم...این چه حرفیه...خوب میشی بعد عصای دستمم میشی... _مامان از میلاد خبری نشد؟؟ -نه هنوز!!! _خب یه زنگی به عصمت خانم و معصومه بزنین... -زدم...گوشیشونو جواب نمیدن. _یعنی چی شده؟! -نمیدونم _امروز زهرا اومد میگم بره دم خونشون ببینه چه خبره...شاید مشکلی پیش اومده براش.چون آدمی نبود سه روز منو تنها بزاره...خیلی دوستم داشت. زهرا اومد و بهش گفتم : -زهرا جان _جانم؟! -میتونم یه چزی ازت بخوام؟! _چی نفسی؟! -الان 4 روزه از میلاد خبری نیست.. دلم هزار جا رفته...میتونی بری یه خبری ازش بگیری ببینی کجاست؟! _باشه عزیزم...مشکلی نیست..فقط....... 👣ادامه دارد.... ✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ ✍قسمت ۳۱ و ۳۲ _باشه عزیزم...مشکلی نیست..فقط آدرسش رو بدی من رفتم. -خیلی مزاحمت شدم ها این چند روزه. _همیشه مزاحمی فقط این چند روزه که نیست. -باشه دیگه... _شوخی کردم بابا...دوستی برا همین موقع هاست دیگه...یه بارم من کار دارم تو کمکم میکنی. -ان‌شاالله عروس شدنت... _بلند بگو ان‌شالله... -ای بی حیا... _خب دیگه من برم تا غروب نشده...چیزی نمیخوای بیرون؟! -نههه..فقط زود بیا... _باشههه...نگران نباش. تا زهرا بره و بیاد دلم هزار جا رفت که یعنی چی میتونه شده باشه؟؟ همینطوری پشت سر هم ذکرهای مختلف و صلوات میفرستادم... قلبم داشت از جاش کنده میشد... مامانم اومد بغلم وایساد و دستم رو توی دستاش گرفت تا آروم بشم...به چشماش زل زدم...اشکام بی اختیار جاری شدن...احساس میکردم مامانم ده سال پیرتر شده تو این چند روز...یاد اون روزا که چه قدر شور و شوق برا عروس شدنم داشت و گریه های الانش داشت قلبمو آتیش میزد... ضربان قلبم همینطوری داشت بالاتر میرفت و دکترها نگران شده بودن و بهم آرام بخش زدن و کم کم چشمام سنگین شد و نفهمیدم کی خوابم برد... بعد چند ساعت احساس کردم گرمم شد و خیس عرق شده بودم...چشمام رو به سختی باز کردم دیدم زهرا و مامانم دارن کنار تختم با هم پچ پچ میکنن... دقیق نمیشنیدم چی میگن ، ولی هم زهرا و هم مامانم انگار ناراحت بودن دستم رو که حرکت دادم متوجه بیدار شدنم شدن و انگار بحث رو عوض کردن. _سلام...خوبی مریم جان؟! +سلام زهرا...ممنونم...بهترم...چه خبرا... رفتی؟! _سلامتی...آره... +خب؟! چی شد؟! _ها؟! هیچی هیچی...مامانش اومد دم در گفت میلاد رفته یه سفر کاری چند روز دیگه میاد. نگران نباش... +خب یعنی یه زنگم نمیتونه بزنه به من؟! _ها؟! نمیدونم...مثل اینکه میگن آنتن نداره اونجا... +زهرا چیزی شده؟! _نه مریم...نگران نباش.تو استراحت کن.تو فعلا فقط به سلامتیت فکر کن.... 🍃از زبان سهیل:🍃 بعد چند روز اردو شروع شد ، و من هم شده بودم مسئول اردو... تا حالا تجربه این کار رو نداشتم و برام خیلی سخت بود. نمی‌دونستم دقیقا باید چیکار کنم؟؟ ولی اینقدر شور و شوق داشتم که هیچ چیزی حالیم نبود... دوست داشتم همه چیز به خوبی انجام بشه... چون اینجا بحث من و بسیج نبود بلکه بحث بود... میدونستم اگه کوچکترین کم کاری و اشتباهی کنم به پای شهدا مینویسن... وارد دوکوهه شدیم ، و مستقیم رفتیم سمت حسینیه شهیدهمت... توی راه تا چشمم به اون تانک وسط حیاط پادگان افتاد و یاد اون شب و اون خاطره افتادم... یاد اولین نگاه به مریم خانم... یاد خل بازی هام با دوستام تو اون شب... بی‌اختیار خندم گرفت و رد شدم...ولی با خودم فکر میکردم چقدر اون سهیل با این سهیل داشت...چی من رو اینقدر عوض کرد؟!؟ قطعا علتش یه عشق زمینی ساده نمیتونه باشه... روزهای اردو میگذشت ، و من بیشتر از همیشه احساس و میکردم. وقتی اونجا بودم حتی از بیشتر راحت بودم...یه حس آرامش خاصی داشت... رفتیم طلاییه ،.... و این بار شروع به پخش کردن خاک بین بچه ها کردم...اصلا عشق و عاشقی و این چیزا از سرم پریده بود انگار و دلم میخواست مثل شهدا باشم... به و شهدا حسودیم میشد...اینکه چطور از زن و بچه و همه چیشون و به خدا رسیدن... فردا روز آخر اردو بود ، و قرار بود بریم شلمچه...دلم برای رسیدن به شلمچه داشت پر میکشید... 🍃از زبان مریم:🍃 -زهرا جان؟! _جانم؟! -راستی از اون پسره دیگه خبری نداری؟! _کدوم پسره؟! -همون که اون روز اومده بود...راستی این همه اومد دنبالمون اسمشم نمیدونیم چیه... _اها اون...کار توعه دیگه...نذاشتی یه بار حرفشو بهت بزنه... -آخه میترسیدم زهرا...میترسیدم مردم حرف در بیارن...میترسیدم هدف خاصی داشته باشه... _مریم حرف زدن با قبول کردن خیلی فرق داره ها... -آره میدونم یکم کردم در موردش _حالا خودت رو ناراحت نکن. -اگه تو دانشگاه دیدیش از طرف من بابت اون روز ازش معذرت بخواه... گفتی با گریه رفت از اون روز فکرم درگیره...چون تو هر چی بشه نقش بازی کرد تو دل و در اومدن اشک نمیشه. _باشه... چشمام رو بستم و خوابم گرفت... نمیدونم چه قدر گذشت که بیدار شدم ولی چشمام رو باز نکردم...میشنیدم که مامانم و زهرا دارن در مورد میلاد باهم حرف میزنن...خودم رو زدم به خواب که حرفاشونو بشنوم... مامانم گفت: _یعنی واقعا؟! +آره...گفتن که میلاد یهویی رفته ترکیه و زنگ زده و گفته اگه پلیس سراغش رو گرفت...... 👣ادامه دارد.... ✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼سلام هرکس تقاضای ختم قران یا ختم صلوات یا ختم ۴۰ سوره یس یاختم امن یجیب و .....داشت به من پیام بده و هدیه اش رو پرداخت کنه و این مبلغ صرف امور خیر میشه بعد اعضای گروه ذکرها و ختم ها رو انجام میدن و خانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در اون کار خیر شریکنند. هدیه ختم قران ۴۰۰ تومن ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۱۲۰ تومن ختم ۴۰ حدیث کسا ۱۲۰ تومن ختم ۴۰ سوره یس ۱۲۰ تومن ختم ۴۰ سوره ملک ۱۰۰ تومن ختم۴۰ سوره الرحمن ۱۰۰ تومن ختم ۴۰ سوره واقعه ۱۰۰ تومن ختم ۴۰ سوره حشر ۱۰۰ تومن ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۱۲۰ تومن ختم ۴۰ ایه الکرسی ۵۰ تومن ختم ۴۰ دعای فرج ۵۰ تومن ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۵۰ تومن ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۲۵۰ تومن ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۲۵۰ تومن ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۵۰ تومن 💳6037691638770875 (زهرا عزیزخانی) لطفاً بعد واریز خبر بدید برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇 @yazaahrah گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044 🍃🌼🍃🌼🍃🌼
برای شرکت در ختم ها وارد این گروه بشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044 گروه ختم هدیه به شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
✋ عمری‌ست که ما منتظر آمدنت، نه تو منتظر لحظۀ برگشتن مایی السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ... سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند. سلام بر او و بر لحظه‌ای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.✨ __________________________________ @madadazshohada
💛ای اهل عالم! مدینه در شور و نشاط غرق است. خداوند دیوان خلقت را زینت و شکوهی بخشیده است. 💛میلاد عقیله بنی هاشم، سمبل کمال عقل و بردباری علیها السلام را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک میگوئیم... https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4