«ای دخترم! من خیلی خسته ام. من سی سال است
که نخوابیده ام، اما اصلاً نمی خواهم بخوابم.
در چشمانم نمک میریزم تا پلکهایم جرأت جمع شدن را نداشته باشند که مبادا در غفلت من آن کودک بیسرپرست را سر ببرند.»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@madadazshohada
《شهیدی که به کمیته ازدواج معروف شد》
🔘 یکی از بچههای اردبیل تعریف میکند: آن روز کنار مزار شهید مینشینم و بهجای روضه و گریه برایش جوک میگویم؛ وقتی برمیگردم از او خواستم که مشکل
ازدواجـــ💍ـــم را حل کند..!
☑️ هنوز یک ماهی نگذشته که مشکلش حل میشود؛ به سه نفر از دوستانش میسپارد، آنها هم به همین روال مشکلشان حل میشود؛ میگفت اردوی اردبیلیها وقتی میآیند مستقیم میپیچند به سمت مزار این شهید بزرگوار؛ «شهید علی حاتمی»
💬 شهیدی که مسئول کمیته ازدواج است! بچهها نقشه میکشند که بعد از صحبتها حتماً سری به این شهید عزیز بزنند؛ میگویند شهدا کمیته شدهاند و دردهای مردم را بررسی میکنند و حل میکنند؛ کمیته #ازدواج فکر کنم فعالترین و پر رفت و آمدترین کمیتهها باشد..!
#شهید_علی_حاتمی
@madadazshohada
اللهمعجللولیکالفرج
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهیدعلی حاتمی 💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 دختر_شینا – قسمت 9⃣ .... روی پشتبام میخواندند و میرقصیدند. مادرم پشت سر هم میگفت: « قدم! ز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 دختر_شینا – قسمت 9⃣ .... روی پشتبام میخواندند و میرقصیدند. مادرم پشت سر هم میگفت: « قدم! ز
🌷 دختر_شینا – قسمت 0⃣1⃣
... هر بار هم چیزی هدیه میآورد.
یک بار یک جفت گوشوارهی طلا برایم آورد.خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده.یک بار هم یک ساعت مچی آورد.پدرم وقتی ساعت را دید، گفت:«دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گرانقیمتی است. اصل ژاپن است»
کمکم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شبها بزرگترهای دو خانواده مینشستند و تصمیم میگرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.
یک شب خدیجه من را به خانهشان دعوت کرد.زنبرادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زنها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شبنشینی. موقع خواب یکی از زنبرادرهایم گفت:«قدم! برو رختخوابها را بیاور.»
رختخوابها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاق کناری کمی آن را روشن میکرد. وارد اتاق شدم و چادر شب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. میخواستم همانجا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم.با خودم فکر کردم:« حتماً خیالاتی شدهام.» چادر شب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم میخواست بایستد. گفتم:«کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه میگشتم، چیزی نمیدیدم.
-منم. نترس، بگیر بنشین، میخواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود.میخواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت:«باز میخواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را میدیدم. گفتم:«تو را به خدا برو.خوب نیست. الان آبرویم میرود.»
میخواستم گریه کنم. گفت:«مگر چهکار کردهایم که آبرویمان برود.من که سرِ خود نیامدم. زنبرادرهایت میدانند. خدیجه خانم دعوتم کرده.آمدهام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزدهایم. من شدهام جن و تو بسماللّه.اما محال است قبل از اینکه حرفهایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم:الان برادرهایم میآیند.
خیلی محکم جواب داد:«اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را میدهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!»از خجالت داشتم میمردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر میکردم.توی آن تاریکی درست و حسابی نمیدیدمش.جواب ندادم.
دوباره پرسید:«قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟!اینکه نشد.هر وقت مرا میبینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
-وای!نه!نه به خدا.این چه حرفیه.من کسی را دوست ندارم.خندهاش گرفت. گفت:«ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم.اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دو طرفه باشد.من نمیخواهم از روی اجبار زن من بشوی. اگر دوستم نداری، بگو.باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید،همه چیز را تمام میکنم.»
همانطور سر پا ایستاده و تکیهام را به رختخوابها داده بودم. صمد روبهرویم بود. توی تاریکی محو میدیدمش. آهسته گفتم:«من هیچکسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت میکشم.»
نفسی کشید و گفت:«دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت:«میدانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، میخواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم.گفت:«جان حاجآقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم:«بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت:«به همین زودی سربازیام تمام میشود. میخواهم کار کنم، زمین بخرم و خانهای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیهگاهم باشی.»بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف میزد و حرفهایش برایم تازگی داشت. همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچکس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیهگاهم باش.
من گوش میدادم و گاهی هم چیزی میگفتم. ساعتها برایم حرف زد؛از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته،از فرارهای من و دلتنگیهای خودش،از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من میآمده و همیشه با کمتوجهی من روبهرو میشده، اما یکدفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت:«مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست میگفت.خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده.زنبرادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک میدادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود.صمد آمد توی حیاط و از زنبرادرهایم تشکر کرد و گفت:«دست همهتان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده میروم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد،تا جلوی در با او رفتم.این اولین باری بود بدرقهاش میکردم.
🔰ادامه دارد.....🔰
کانال مدداز شهدا
@madadazshohada
🌷 دختر_شینا – قسمت 1⃣1⃣
در روستا، پاییز که از راه میرسد، عروسیها هم رونق میگیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا میزنند و دنبال کار خیر جوانها میروند.
دوازدهم آذر ماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبهی عقد به دمق برویم. آنوقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانهی ما آمدند. چادر سر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقهام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوشرویی بود. شناسنامهی من و صمد را گرفت. کمی سربهسر صمد گذاشت و گفت: « برو خدا را شکر کن شناسنامهی عروس خانم عکسدار نیست و من نمیتوانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز. »
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامهی بدون عکس خطبهی عقد را جاری نمیکند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشتهایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینیبوس شدیم و رفتیم همدان. عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: « بهتر است اول برویم عکس بگیریم. »
همدان میدان بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایهای سنگی، مجسمهی شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دورهگردی توی میدان عکس میگرفت. پدر صمد گفت: « بهتر است همینجا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد.
عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایهدارش ایستاد. پارچهی سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن. »
من نشستم و صاف و بیحرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچهی سیاه بیرون آمد و گفت: « نیم ساعت دیگر عکس حاضر میشود. » کمی توی میدان گشتیم تا عکسها آماده شد. پدر صمد عکسها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: « حاجآقا! یعنی من این شکلیام؟! »
پدرم اخم کرد و گفت: « آقا چرا اینطوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست. »
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را میشمرد؛ اما پدر صمد گفت: « خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد. » عکسها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانهی دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامهام را عکسدار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامههایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: « خانم قدمخیر محمدیکنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام اللّه مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای... » بقیهی جملهی عاقد را نشنیدم. دلم شور میزد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لبهایش نشسته بود. سرش را چندبار به علامت تأیید تکان داد. گفتم: « با اجازهی پدرم، بله. »
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم. به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم میداد، انگشت میزدم. اما صمد امضا میکرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس میکردم جیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا میکند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمیشدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوهخانهای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف میرفت و میآمد کنار میز میایستاد و میگفت: « چیزی کم و کسر ندارید. »
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: « چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم. »
دیزیها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چارهای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزهای بود. بعد از ناهار سوار مینیبوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: « حاجآقا من میخواهم پیش شما بنشینم. »
🔰ادامه دارد....
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆یه خستگی در کنید😄
کوچکترین خادم اربعین👶🏻
از داخل روروئک شیلنگ گرفته🥰
#امام_حسین
#اربعین
✨✨✨
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💠
شهید علیرضا دهقان منشادی.m4a
5.49M
شهیدی که مردم را میبره کربلا . هر که دارد هوس کرببلا بسم الله . شهید علیرضا دهقان منشادی😪😪😪😪😪😪😪😪😪
بسیار شنیدنی لطفا نشر دهید برای دیدن بقیه روایات شهدا به کانال ما بپیوندید 👇
@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید شاهرخ ضرغام✅
۳- 🌷شهید سید کاظم عاملو✅
۴-🌷شهیدحاج حسین معز غلامی✅
۵- 🌷شهید مجتبی قاضی زاده✅
۶_ 🌷شهید امیر علی محمدیان✅
۷- 🌷شهید سید رحمان هاشمی✅
۸- 🌷شهید علی امرایی✅
۹- 🌷شهید حسین جمالی✅
۱۰- 🌷شهیده زهرا حسنی سعدی✅
۱۱- 🌷شهید سید عبدالله رضوی طاهری✅
۱۲- 🌷شهید ابراهیم رشید✅
۱۳--🌷شهید علی اکبر جوادی✅
۱۴--🌷شهید محمد معماریان✅
۱۵-🌷شهید روح الله عجمیان✅
۱۶-🌷شهیدمحمد رضا دهقان✅
۱۷-🌷شهیدعلی اکبر نظری✅
۱۸-🌷شهید محمد مسرور✅
۱۹-🌷شهیدحامد سلطانی✅
۲۰-🌷شهید محمد وزوایی ✅
۲۱-🌷شهید علی اکبر بادپا همدانی✅
۲۲-🌷شهید سید مهدی جلادتی✅
۲۳-🌷شهید وحید زمانی نیا✅
۲۴-🌷شهید جواد گودرزی✅
۲۵-🌷شهید سردار حسن ترک✅
۲۶-🌷شهید محمد رضا دستواره
۲۷-🌷شهید ابراهیم آسمی
۲۸🌷-شهید قاسم غریب
۲۹-🌷شهید مهدی صابری
۳۰-🌷شهیدعلیرضا توسلی
۳۱-🌷شهیدمحمد حسین مرادی
۳۲-🌷شهید میثم مدواری
۳۳-🌷شهید مرتضی کریمی
۳۴-🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی
۳۵-🌷شهید حامد جوانی
۳۶-🌷شهید رضا کارگر برزی
۳۷-🌷شهید مسلم خیزاب
۳۸-🌷شهیدبابک نوری
۳۹-🌷شهیدالیاس چگینی
۴۰-🌷شهیدمهدی ذاکر حسینی
روز اول👈🏼 ۱۰ مرداد✅
روز دوم👈🏼 ۱۱ مرداد ✅
روز سوم👈🏼 ۱۲ مرداد✅
روز چهارم👈🏼 ۱۳ مرداد✅
روز پنجم👈🏼 ۱۴ مرداد✅
روز ششم👈🏼 ۱۵ مرداد✅
روز هفتم👈🏼 ۱۶ مرداد✅
روز هشتم👈🏼 ۱۷ مرداد✅
روز نهم👈🏼 ۱۸ مرداد✅
روز دهم👈🏼 ۱۹ مرداد✅
روز یازدهم👈🏼 ۲۰ مرداد✅
روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ مرداد✅
روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ مرداد✅
روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ مرداد✅
روز پانزدهم👈🏼 ۲۴ مرداد✅
روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ مرداد✅
روز هفدهم👈🏼 ۲۶ مرداد✅
روز هجدهم👈🏼 ۲۷ مرداد✅
روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ مرداد✅
روز بیستم👈🏼 ۲۹مرداد✅
روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ مرداد✅
روز بیست دوم👈🏼 ۳۱ مرداد✅
روز بیست وسوم👈🏼 ۱ شهریور✅
روز بیست وچهارم👈🏼 ۲ شهریور✅
روز بیست وپنجم👈🏼 ۳ شهریور✅
روز بیست وششم👈🏼 ۴ شهریور
روز بیست وهفتم👈🏼 ۵ شهریور
روز بیست وهشتم👈🏼 ۶ شهریور
روز بیست ونهم👈🏼 ۷ شهریور
روز سی ام 👈🏼 ۸ شهریور
روز سی ویکم👈🏼 ۹ شهریور
روز سی دوم👈🏼 ۱۰ شهریور
روز سی سوم👈🏼 ۱۱ شهریور
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۲ شهریور
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۳ شهریور
روز سی وششم👈🏼 ۱۴ شهریور
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۵ شهریور
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۶ شهریور
روز سی ونهم👈🏼 ۱۷ شهریور
روز چهلم👈🏼 ۱۸ شهریور
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
وصيتنامه📝
شهید حسن ترک🌹
وصيت نامه شهيد حسن ترك
کلید تمام مصائب و مشکلات در ذکر خدا و هدیۀ صلوات به محمد و آل محمد است . ذکر ظاهری ارزشـی ندارد . ذکر باید عمـلی باشد .خدا را به خاطر نعمـت هایی که به ما داده عملا" شکر کنید .
قسمتي از وصيت نامه شهيد:
برادران و خواهران توصيه شديد ميكنم به شما در تربيت نسل خردسال و نوجوان زيرا كه تضمين آينده اسلام است اين غنچههاي نشكفته را دريابيد و شما هستيد كه از اين افراد ميتوانيد بزرگان فردا را بسازيد از اين زمينههاي مناسب براي رشد كه شكل نگرفته استفاده كنيم و طبق احكام خدا شكل دهيم، پدران و مادران در آشنايي فرزندانشان با قرآن و جلسات و برنامه هاي مذهبي بكوشيد و تشويقشان كنند و اما پدر و مادر گراميم اميدوارم كه دراين مدتي كه در خدمت شما بودهام از من راضي باشيد هرچند در لحظات آخر فرصت خدا حافظي نبود ولي وعده ملاقات انشاءالله با روي گشاده و خندان نزد زهرا(س) و پيامبر خدا(ص) در كنار حوض كوثر.
حسن ترك
🌺شادی روح شهید صلوات
@madadazshohada
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهیدامروزمون#_شهید حسن ترک
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@madadazshohada
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
🗓 امروز شنبه
☀️ ۳ شهریور ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۱۹ صفر ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ٢۴ اوت ٢٠٢۴ ميلادی
@madadazshohada🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷شروع هفته تون پر برکت و معطر
به ذکر شریف صلوات
بر حضرت مُحَمَّدٍ(ص) و
خاندان پاک و مطهرش 🌷🍃
🍃🌼اللّهُمَّ
🌼🍃🌺صَلِّ
🌺🍃🌼🍃عَلَی
🌼🍃🌺🍃🌼مُحَمَّدٍ
🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼وَ آلِ
🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃 مُحَمَّدٍ
🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺وَ عَجِّلْ
🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃فَرَجَهُمْ
@madadazshohada🌸🍃
✨✨
اگر بسم الله گفتی
دیگه نباید غصه بخوری..
این امضا خداست
اگه ما اغازمون با نام خدا باشه، دیگه نباید غصه هیچ چیزیو بخوریم🥰
بعدازسالهاهمینیهپسرراداشتم
نمیخواستمبیپشتبمونم
ولیبهمادرشگفتم:
دیگهمحمودرافرزندخودتندان!
اودیگرمالمانیست،مالخداست
خودشازقبلذخیرهنگهشداشتهبوده
برایهمینروزها..!🌱♥
#شهید_محمود_کاوه
@madadazshohada
هدیه ی ویژه
لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و
ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یا
مُولاتِی یا فاطمَة الزهراء سلام الله علیها
این ذکر از نظر تاثیر و سرعت اثر و دقت اثر
از قویترین اذکار عالم معناست که از طرف ناحیه ی مقدسه (ارواحنا فداه) هبه شده است
هنگام ذکر
عدد دلخواه بگویید(یک تعداد را مشخص کنید و به نیت حاجت بیان کنید)
حتما و حتما کسره ی کلمات (قاتلیکِ ضاربیکِ ظالمیکِ غاصبی حقکِ) حتما بیان شود و به صورت ساکن ادا نشود
در ذکر به معنی دقت شود(لعنت بر قاتلین تو، ضربه زنندگان به تو،ظلم کنندگان به تو و غصب کنندگان حقت ای مولای ما ای فاطمه الزهرا سلام الله علیها
هنگام ذکر به تبری نسبت به لعن شوندگان توجه شود.
اگر طهارت باشد، موثر تر است
این ذکر تیزابی و جلاله و سنگین است
بعد از ذکر کمی یا حسین(علیه السلام ) بگویید 😭
منع حاجتی ندارد(مادی و معنوی)
در دفع شرور بسیار موثر است
ادب کننده ی دشمن است
سموم بدن با لعن خارج میشود
جذب نور میکند
ملک را نازل میکند
تخلیه می آورد
در رفع دردهای جسمانی بسیار موثر است
زنگار دل و روح را صیقل میدهد
جز محب خالص کسی موفق بر استمرار بر آن نخواهد شد (به تحقیق)
اگر به درجه یقین به این ذکر نائل شویم برای هر حاجت فقط یکبار گفتن کفایت میکند
باعث قوام بیت و خانواده است
باعث قرب به شهید و شهادت میشود
شیاطین را به شدت میترساند(اگر جلی گفته شود ،میتاراند)
از خوردن و آشامیدن حرام ،ممانعت میفرماید
سلوک را هموار میگرداند
قوت قلب میدهد
امراض نهفته در تن که هر آن ممکن است در بدن برخيزند و درگیر کنند را منکوب میکند
مداومت برآن مکشوفه ی اسرار خواهد بود
وصل الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
التماس دعا
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊ختم دعای مجیر
هدیه به آقا امام زمان
به نیابت از جمیع شهدا
تاریخ شروع یکشنبه ۴ شهریور
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘فوایددعای مجیر
دعای مجیر در بین دعاها از جایگاه بلندی برخوردار است که از حضرت محمد (ص) روایت شده و دعایی است که جبرئیل برای آن حضرت هنگامی که در مقام ابراهیم مشغول نماز بود آورد و کفعمی در «بلد الامین» و «مصباح» این دعا را ذکر نموده و در حاشیه آن به فضیلت آن اشاره دارد، از جمله اینکه هر که این دعا را در «ایام البیض» [روزهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم] ماه رمضان بخواند گناهش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانههای باران و برگهای درختان و ریگهای بیابان باشد؛
✨✨خواندن آن برای شفای بیمار و ادای دین و بینیازی و توانگری و برطرف شدن غم و اندوه سودمند است.
🕊🕊خواندن دعای مجیر برای حاجت روایی دکر شده
⭕️برای شرکت در این چله وارد لینک زیر بشید👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1848377568C258ffcf08e