خداوند متعال در حدیث قدسی مى فرمايد:
جـوانى كه بـه تقـدير من ايمـان داشته باشـد، به كتـاب مـن راضى و بـه رزق مـن قانع باشـد و به خاطر من از شهـوت و دلخواه خود بگذرد، او نزد من همچون بعضى از فرشتگان من است.;
كنز العمّال، ج 15، ص 786.
همین الان سه تا الهی به رقیه بگید
اول واسه همه اعضای کانال اگر مشکلی دارن ان شاءالله زودی حل بشه
بعد واسهی یک آقایی که کارش خیلی گیر کرده .....
التماس دعای فراوان
.
دقیقا 17ســال پــیــش بــرای یــه مشـــکــلی
خــدمــت آیـت الله بـــهـجـت (ره) رسـیــدم و
بــرای رفـع مـشـکـلـم از ایـشـان راهــنــمایــی
خـواسـتم. ایـشـان در پاسـخ به درخواستــم
فرمودنـد زیــاد #استغفار کـن (یـعـنـی ذکــر
استـغـفر الله ربـی و اتــوب الـیه را زیاد بگو)
مدتی (تقریبا یک سال) به دسـتــور ایشــان
عـــمـل کـردم و در ایــن مـدت تـا جـایــی کــه
تونستم استغفار کـردم. روزهـای اول تاثـیـر
ملموسی در زندگیم نداشت امـا بعـد 2 مـاه
وقتی بهگذشته نگاه میکردم بصورت خیلی
ملموس چندتا اتفاق رودر زندگـیممشاهده
میکردم:
1. مشـکلات و گره هـای زیـادی در زنـدگـیـم
برطرف شده بود.
2. میل ورغبتم به عبادت وهمچنین نفـرتم
از گناه به شدت زیاد شده بود.
3. حس و حال معنوی خیلی خوبی داشتم
4. سـطـح فـهـمــم تـوی درس افـزایـش پـیدا
کرده بود
5. اخلاق و رفتارم عوض شده بودو صبورتر
شده بودم
البته بعد از یــک ســال بــه دسـتــور یـکــی از
اساتید اخلاق حــوزه، ذکــرم رو عـوض کردم
و بـجـای اسـتـغـفـار صـلـوات میـفرستادم کـه
اون هم آثار فوق العاده عجیبی داره.
🛑 آیت الله بهجت (ره):
زیـاد #استغفار کنـید و خسـته نـشــوید که
مداومت به این ذکر باعث میشود خداوند
به شما توفیق عنایت کند..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ماجرایی زیبا و تلنگرآمیز از عنایت شهدا به کسانی که متوسل به ایشان شدند...
🌹حجتالاسلام ماندگاری
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🍃وقتی حاجاتت را به تاخیر میندازد
دارد چیز بزرگتری به تو میدهد منتها تو حواست
به خواسته خودت هست و متوجه نمیشوی؛
تو نان میخواهی،او به تو جان میدهد.🍃
«میرزا اسماعیل دولابی»
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
قهرمان پرتاب نیزه پاراالمپیک: شهید رئیسی تا پای جان برای ایران تلاش کرد
🔸ریحانه سادات رئیسی فرزند ارشد شهید آیت الله رئیسی در تماس تلفنی با خانم الهام صالحی کسب مدال برنز پرتاب نیزه پاراالمپیک را به وی تبریک گفت.
🔸صالحی ضمن ابراز خوشحالی از این تماس تلفنی و تبریک فرزند شهید جمهور، اظهار داشت: من بسیار به آیت الله رئیسی ارادت داشتم و ایشان حقیقتا تا پای جان برای ما و ایران تلاش کرد.
🔸ریحانه سادات رئیسی هم با ابراز تشکر از اهدای مدال صالحی به شهید رئیسی، افزود: انشالله دعای خیر شهید بدرقه راه و موفقیت شما باشد.
--------------------------------------
🌹محمد حسین یوسف الهی
شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود....
همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز
🔸خاطره ای کوتاه:
به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت
🔹کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد
از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود
🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس
❤️سلام
ما به نیابت شما ختم های درخواستیتون رو انجام میدیم
هدیه های دریافتی صرف تبلیغ کانال شهدا میشه
هر نفر که جذب شهدا بشه شما هم در ثوابش تا ابد شریکید
وخانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در کارخیر شریکنند.
هدیه ختم قران ۴۰۰ تومن
ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۷۰ تومن
ختم ۴۰ حدیث کسا ۷۰ تومن
ختم ۴۰ سوره یس ۸۰ تومن
ختم ۴۰ سوره ملک ۵۰ تومن
ختم۴۰ سوره الرحمن ۷۰ تومن
ختم ۴۰ سوره واقعه ۷۰ تومن
ختم ۴۰ سوره حشر ۷۰ تومن
ختم ۴۰ دعای توسل ۶۰تومن
ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۸۰ تومن
ختم ۱۴۰۰۰لا اله الا الله ۱۰۰تومن
ختم ۴۰ ایه الکرسی ۵۰ تومن
ختم ۴۰ دعای فرج ۵۰ تومن
ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۵۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۱۷۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۱۷۰ تومن
ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۲۰ تومن
💳6037691638770875
(زهرا عزیزخانی)
لطفاً بعد واریز خبر بدید
برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇
@yazaahrah
گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
این چهره یک جوان ۲۵ ساله است !!
بزرگان دفاع مقدس او را میشناسند، اگر حفظ خاک پاک ایران ،، مدیون ۱۱۰ فرمانده باشد، یکیشان، همین مرد🤞 است . سال ۵۶ در مسابقات، بر کشتی گیر آمریکایی غلبه کرد...
هرجا شناسایی دشوار میشد یا به مشکل برمیخورد ، او را میبردند! بعد از پیروزی میگفت؛ کار بچهها بوده! شیفته شهرتِ گمنامی بود. چندین ساعت درآب مخفی ماند او با نِی نفس، میکشید و زیر لب وجعلنا.. میخواند.
...پوتین هایش پر از خون بود، خوابیده نیروها را هدایت میکرد چون دژ شلمچه و نقاط اطراف را بخوبی میشناخت.تشنه بود و آب میخواست، به او آب ندادند ، یا حسین میکشید، تشنه لب آرام آرام، آسمانی شد.
🌷پنج صلوات هدیه به ارواحطیبهشهدا
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
امشبمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهید عزیز #غلامرضا_کیانپور🌷🕊
🌸https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید کیانپور💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادرشهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣4⃣ 💥 « اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم میخواهد بگویم، دربارهی خودم است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣4⃣ 💥 « اما مطلب دیگری که خیلی وقت است دلم میخواهد بگویم، دربارهی خودم است
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣4⃣
💥 یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکهپارچههای بریدهشده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زنبرادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم میچرخید. جوشانده توی گلویم میریخت و میگفت: « نترس. اگر قابله نیاید، خودم بچهات را میگیرم. » بعدازظهر بود که قابله آمد و نیمساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.
💥 شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: « قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپلمپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریهی بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بیحسی و خوابآلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمیشنیدم.
💥 فردا صبح، حاجآقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از همرزمهایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشمانتظار آمدنش شدم. فکر میکردم هر طور شده تا فردا خودش را میرساند. وقتی فردا و پسفردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایهها هم شروع شد: « طفلک قدم! مثلاً پسر آورده! »
- عجب شوهر بیخیالی.
- بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگیاش.
- آخر به این هم میگویند شوهر!
💥 این حرفها را شینا هم میشنید و بیشتر به من محبت میکرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: « اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ و گرنه خودم برای نوهام هفتم میگیرم و مهمانی میدهم. »
از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرف میزد، زود میرنجیدم و میزدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: « من دیگر صبر نمیکنم. میروم و مهمانها را دعوت میکنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!
💥 صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زنداداشهایم مشغول پختوپز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچهها از توی کوچه فریاد زد: « آقا صمد آمد. » داشتم بچه را شیر میدادم. گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّههای بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: « دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی. »
💥 بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمیتوانستم راه بروم. آرامآرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه میآمد. لباس سپاه پوشیده بود و کولهای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم.
گفت: « خوب است. فکر نکنم به این زودیها بیاید. عملیات داریم. من هم آمدهام سری به ننهام بزنم. پیغام دادهاند حالش خیلی بد است. فردا برمیگردم. »
💥 انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دستها و پاهایم بیحس شد. به دیوار تکیه دادم و آنقدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق.
💥 توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم میلرزید. شینا آبقند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. میدانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک میریزد. نمیخواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانیاش را به هم میزدم.
💥 سر ظهر مهمانها یکییکی از راه رسیدند. زنها توی اتاق مهمانخانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاقها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مردادماه بود و فصل کشت و کار. اما زنها تا عصر ماندند. زنبرادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرفها را شستند و میوهها را توی دیسهای بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زنها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظهی آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد.
🔰ادامه دارد...🔰
کانال مدداز شهدا 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣4⃣
مهدی شده بود یک بچهی تپلمپل چهل روزه.تازه یاد گرفته بود بخندد.خدیجه و معصومه ساعتها کنارش مینشستند. با او بازی میکردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی میکردند. اما همهی ما نگران صمد بودیم.برای هر کسی که حدس میزدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتیاش باخبر شویم. میگفتند صمد درگیر عملیات است. همین.
@madadazshohada
شینا وقتی حال و روز مرا میدید، غصه میخورد. میگفت:«این همه شیر غم و غصه به این بچه نده.طفل معصوم را مریض میکنیها.»
دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر میکردم الان است خبر بدی بیاورند.
آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر میدادم و فکرهای ناجور میکردم که یکدفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق،تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم.فکر میکردم شاید دارم خواب میبینم. اما خودش بود. بچهها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش.
صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد.همانطور که بچهها را میبوسید، به من نگاه میکرد و تندتند احوالم را میپرسید.نمیدانستم باید چهکار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او میزنم و این کار را میکنم.اما در آن لحظه آنقدر خوشحال بودم که نمیدانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم.
زد زیر خنده و گفت:«باز قهری؟!»
خودم هم خندهام گرفته بود. همیشه همینطور بود. مرا غافلگیر میکرد. گفتم:«نه،چرا باید قهر باشم،پسرت به دنیا آمده.خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته.شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته.بچهها توی خانهی خودمان،سر سفرهی خودمان،دارند بزرگ میشوند.اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»بچهها را زمین گذاشت و گفت:«طعنه میزنی؟!»
عصبانی بودم،گفتم:«از وقتی رفتی، دارم فکر میکنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچههای طفل معصوم است.این همه مرد توی این روستاست.چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»
ناراحت شد.اخمهایش توی هم رفت و گفت:«این همه مدت اشتباه فکر میکردی.جنگ فقط برای تو نیست.جنگ برای زنهای دیگری هم هست.آنهایی که جنگ یکشبه شوهر و خانه و زندگی و بچههایشان را گرفته.مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری میکند.جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بیخرجی رها کردهاند و آمدهاند جبهه؛پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یکشبه، نوجوان چهارده ساله.وقتی آنها را میبینم،از خودم بدم میآید.برای این انقلاب و مردم چه کردهام؛هیچ! آنها میجنگند و کشته میشوند که تو اینجا راحت و آسوده کنار بچههایت بخوابی؛وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود.اگر آنها نباشند، تو به این راحتی میتوانی بچهات را بغل بگیری و شیر بدهی؟
از صدای صمد، مهدی که داشت خوابش میبرد، بیدار شده بود و گریه میکرد.او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت:«اگر دیر آمدم، ببخش باباجان. عملیات داشتیم.»
خواهرم آمد توی اتاق گفت:«آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.»
صمد خندید و گفت:«مژدگانی میدهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدللّه، هم قدم و هم بچهها صحیح و سلامتاند.»
بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آنها را بغل گرفت و گفت:«به خدا یک تار موی این دو تا را نمیدهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایهی یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.»
لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت:« آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمیزنید.»
صمد خندید و گفت:«حالا اسم پسرم چی هست؟!»
معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند، او را بوسیدند و گفتند:« داداس مهدی.»
چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم میرفتیم مهمانی. ناهار خانهی این خواهر بودیم و شام خانهی آن برادر. با این که قبل از آمدن صمد، موقع ولیمهی مهدی، همهی فامیلها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچهها رفتار میکردند.مهمانیها رسمیتر برگزار میشد.این را میشد حتی از ظروف چینی و قاشقهای استیل و نو فهیمد.
روز پنجم صمد گفت:«وسایلت را جمع کن برویم خانهی خودمان.آمدیم همدان.چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد.کلیدی گذاشت توی دستم و گفت:« این هم کلید خانهی خودمان.»
از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم میکرد و میخندید.گفت:«خانه آماده است. فردا صبح میتوانیم اسبابکشی کنیم.»
🔰ادامه دارد...🔰
سلام وهزاران سلام
چندروزی بودنتونسته بودم پیامهای کانال روببینم.دیروزمعجزه ی شفای پسر بچه ی کرمانی رودیدم.خوشحال شدم که شفاگرفت ولی یادم اومدبه دخترپونزده ساله ام که سرطان سه سال ونیم ازکمربه پایین فلج وزمینگیرش کرده بود،به امیدشفاازخوزستان بردیمش مشهد،ولی شفانگرفت ونه ماه بعدش درحالی درآغوشم جان سپردکه قلبش زیردستم ازطپش ایستاد😭😭😭 بماندکه چه هاکشیدم ومیکشم ولی تمام دیروزتاحالا ازناراحتی نفس تنگی گرفتم واصلا نتونستم بخوابم،هرچندغمم رو به دل اباعبدالله گره زدم ودرکمترین معیارداغ جگرسوزمولا رودرک میکنم ولی بااین ویدئو دیگه مطمئن شدم خداوندهم برای من چیزبهتری درنظرگرفته وصبورانه تراین فراق روبایدتحمل کنم.
امیدوارم همگی مثل مولامون اباعبدالله دربرابرابتلائات دنیا ازهرشکلی:اجتماعی،اقتصادی،مالی،داغ عزیزدیدن صبورتربشیم وبدونیم راه ورسم دنیاهمینه.خداوندیاری کنه وبقول ما،دل خنک ازدنیابرید.یعنی داغ اولادنبینید🤲🤲🤲 الهی امین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید و لذت ببرید.....قبل دیدن و شنیدن یک نفس عمیق بکشید و بگویید....خدایا شکرت
الحمدلله رب العالمین
ارزشش رو داره 4/40 دقیقه از کل عمرتون رو بزارید برای دیدن این کلیپ
@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
🗓 امروز سه شنبه
☀️ ۲۰ شهریور ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۶ ربیع الاول ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ۱۰ سپتامبر ٢٠٢۴ ميلادی
🌸🍃@madadazshohada
سلام دوستان خوبم🌷
سه شنبه ۲۰ شهریور ماهـتون
سرشاراز🍃🌷
گرمای عشق ومحبت
الهی🍃🌷
قلبهایمان رامملو
ازعشق و محبت🌷
فکرمان را آسوده
وخیرو برکت به کار
و زندگی مان ببخش🌷
🌸🍃@madadazshohada
همیشه میگفت: یک چیزی که مانع میشه و داره من رو به این دنیا دلبسته میکنه پسرم امیرعلی است، امیرعلی بدجوری داره من رو
به این دنیا دلبسته میکنه!
من همیشه میگفتم که بچهات هستش مسئلهای نیست! متوجه نمیشدم که داره چی میگه ولی ایشون میخواست حتی از بچهاش، از همسرش و حتی از زندگیش بگـذره و به این درجه والا برسه، چون چیزی رو بالاتر از زندگی و زن و بچهاش میدید، علیاصغر خدا و ائمهاطهار عليهمالسلام رو میدید.
راوی: همسر شهید
🌷پنج صلوات هدیه به ارواحطیبهشهدا
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز #علی_اصغر_شیردل🌷🕊
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
برای گشایش رزق و روزی ، هر روز زيارت
عاشورا به نيابت از امام زمان بخوان♥️
✍🏻مرحوم آيه الله شيخ على اكبر نهاوندى
نقل مى كند: سيد جليل سيد احمد
اصفهانى برايم نوشت كه در روز جمعه در
مسجد سهله در حجره اى نشسته بودم ،
ناگاه سيد بزرگوار و معممى بر من داخل
شد، به آن چه در زاويه حجره يك فرش و
تعدادى كتاب و ظرف بود نظر كرد و
فرمود: (براى حاجت دنيا تو را كفايت مى
كندتو هر روز صبح به نيابت امام زمان
زيارت عاشورا ميخوانى به قدر كفايت
معيشت هر ماهت را از من بگير كه اصلا
محتاج به احدى نباشى)قدرى پول به من
داد و گفت : (اين كفايت يك ماه تو را مى
نمايد) و رو به در مسجد رفت .
من به زمين چسبيده بودم و زبانم بند
آمده بود و هر چه خواستم سخن بگويم و
يا برخيزم نتوانستم ، تا آن سيد خارج
شد، همين كه بيرون رفت گويا قيودى از
آهن كه بر من بود باز شد، پس برخاستم
از مسجد خارج شدم هر چه جستجو
كردم اثرى از آن آقا نديدم .
با این دستور محتاج به ابدی نخواهی شد ،برای دیگرانم ارسال کنیم 💌
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
❤️بهتره که به نیابت از اقا امام زمان عج هدیه کنید به مادر بزرگوارشون خانم نرجس خاتون سلام الله علیها