eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکایت آزادی شهر مسیحی نشین به دست حاج قاسم و دیوار نویسی زن مسیحی برای حاج قاسم ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿' ،فدا ' 📎🇮🇷 دعوتید به مدداز شهدا👇👇🌷🕊 🖤 @madadazshohada
عالم محضر شهداست، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… زمان میگذرد و مکانها فرو می شکنند اما حقایق باقی است. "شهید آوینی" 🖤 @madadazshohada
سیم خاردار .. یک نفر باید داوطلب می‌شد که روی سیم خاردار دراز بکشید تا بقیه از روی آن رد شوند یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه رد شدند جز یک پیرمرد گفتند: «بیا!» گفت:« نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!» چسبیدن به سیم خاردار کجا و چسبیدن به مقام و جایگاه کجا ....! 🖤 @madadazshohada
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥"اگه الان حاج قاسم رو ببینی چی بهش میگی؟ _میگم خیلی دوستت دارم" 🔺ناگفته‌هایی از فرزند شهید "عبدالحسین بواس" که بین نماز به حاج قاسم گل اهدا کرد. 🕊🥀 ✨ 🖤 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بیست و چهارم آبان ۱۴۰۱ بود. ساعت چهار یا پنج عصر. خوابیده بودم. خواب دیدم محمد توی دریایی از نور به سمت من می‌آید، مثل کسی که توی مه بیاید فقط صورتش پیدا بود. وقتی به فاصله تقریباً چهل متری من رسید. صورتش را که لبخندی داشت برایم نمایان شد. از شدت نوری که توی خوابم می‌تابید از خواب بیدار شدم. گفتم: «حتما کاکام شهید شده.» با عجله گوشی‌ام را برداشتم و شماره محمد را گرفتم. بعد از کمی معطلی جواب داد. انگار دوباره برادردار شده باشم با خوشحالی گفتم: «کجایی؟» -بیضا. ولی دارم میام شیراز. پیش خودم گفتم اگر این شهید نشده لابد داره میاد شهید بشه! از ماجرای خوابم چیزی بهش نگفتم فقط گفتم: «پس با زن داداش و بچه‌ها شام بیاید خونه.» با این خوابی که دیده بودم نمی‌خواستم برود وسط میدان و می خواستم دورش کنم. گفت: «نه کاکام. من خانمم دندونش درده می خوام ببرمش دندون پزشکی. شب هم خونه مادر خانمم دعوتیم ولی تو شب میای پهلو من. محمد توی مسیر شیراز به خانمش گفته بود: «من امشب شهید می‌شوم.» گفته بود یا گلوله به قلبش می‌خورد یا با چیزی محکم می‌زنند به پیشانی‌اش. شب همان طور که پشت تلفن گفته بود رفتم پهلویش، با ضربه‌ا‌ی به پیشانی‌اش به شهادت رسیده بود. محمدم را همان‌جایی که نشانم داده بود، توی حسینیه سیدالشهدا و زیر پای عزاداران امام حسین(ع) دفن کردیم 🌹🍃🌹🍃 🖤 @madadazshohada یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
: 🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهیدمحمد زارع مویدی بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
🌸داستان شبانه😍😊
تو کلاسم یه دختر چادری بود که همیشه کنار من بود و سعی میکرد باهم دوست بشیم. چند بار دعواش کردم که نزدیک من نشه. از چادریا و اخوندهابدم میامد. اما اون بی خیال نمیشد. اسمش مائده بود. یه روز بهم گفت جنوب میای؟ گفتم اره ، پیش خودم گفتم با بچه ها میریم خوشگذرانی. تا حالا جنوب نرفته بودم. زنگ زدم به دوستام رفتیم ثبت نام اسممون نمی نوشتن، خلاصه بعد از یه دعوای درست و حسابی و دوبرابر پول دادن مجبور شدن اسممون رو بنویسن. راستش می خواستیم فقط رو کم کنیم .وگرنه جا زیادبود برای تفریح روز حرکت دیدیم همه اخوند چادری مذهبین بچه ها گفتن ما نمیایم اما من گفتم بیاین بریم هم فال هم تماشا یکمم این بچه بسیجی ها رو مسخره میکنیم با اون تیپ های فضاییمون تو اون جمع تابلو بودیم . تمام بچه های ماشین به ما یه چیزی گفتن ماهم گفتیم حالتون میگیریم، از ریختن نمک تو غذاشون گرفته تا پس گردنی زدن به یکی از بچه ها و البته شکستن دست یکی از دخترها.... شب که رسیدیم اهواز دیدم امدیم پادگان من کلی دعوا کردم که این همه پول دادیم چرا ما رو نبردین هتل می خواستم برگردم، اخه ما فکر می کردیم یه سفر تفریحی ومیایم هتل! اصلا نمی دونستیم یه سفر زیارتی هست.... اخرش کوتاه امدیم از اونجایی که اونا دیدن ما کلا تعطیلیم ما 12 تا رو انداختن تو یه اتاق تا به حال خودمون باشیم. اولین جایی که رفتن اروند بود. توی اروند دوستام گم کردم یه کم ترسیدم داشتم دنبالشون میگشتم که یه دفعه دیدم وسط یه نخلستانم احساس می کردم که یه عالم چشم هستن که دارن منو نگاه می کنن سعی کردم روسریم بیارم جلو یه دفعه که به خودم امدم دیدم از اونجا امدم بیرون و صورتم خیسه من کی گریه کردم؟ بی خیالش شدم داشتم میگشتم که یکی از دوستام دیدم رفتیم کلی خرید کردیم از بس ما شلوغ میکردیم هیچ راوی تو ماشینمون نمی موند. اخرش یه اخوندی امد تو ماشین کلی ما اذیتش کردیم اما اونم کم نمی اورد. ما فقط اینا مسخره میکردیم که مگه خاک هم گریه داره و بعضی وقتا هم واقعا از رفتاراشون تعجب میکردیم. شب اخربود. خواب دیدم تو شلمچم همه جا تاریک بود اما اطراف حسینیه روشن بود چند نفر با لباس های خاکی اونجا بودن منو که دیدن گفتن تو میدونی کجا آمدی؟ اصلا کی تو رو آورده ؟ دونفر که من نمی تونستم ببینمشون دوطرفم رو گرفته بودن و داشتن منو می بردن خیلی ترسیده بودم همه جا تاریک بود تا این که رسیدیم بالای یه قبر خالی انداختنم تو قبرجیغ زدم که ولم کنین اما اونا داشتن سنگ های لحد رو میذاشتن داشتم گریه میکردم و داد می زدم سنگ اخر می خواستن بذارن یه اقایی دیدم امد گفت ولش کنین نمی تونستم صورتش ببینم فقط یادمه یه شال سبز داشت از خواب پریدم زدم زیر گریه همه دورم جمع شده بودن به حدی ترسیده بودم که حرف نمی تونستم بزنم . بچه ها هم از خواب پریده بودن . باهمون حالم رفتم در اتاق مسئول کاروانمون گفتم منو ببرین شلمچه وگرنه همدان نمیام قبول نمیکردن اما اخرش کوتاه امدن با همون روحانی که راویمون بود با دوستام رفتیم شلمچه منی که اونا رو مسخره میکردم و چندشم میشد رو اون خاک بشینم خودم انداختم رو اون خاک ها گریه کردم تا اذان صبح شلمچه بودیم تو راه برگشت از بروجرد یه قواره چادر مشکی خریدم! خودمم نمی دونم چرا! از وقتی که برگشته بودیم فکرم همش مشغول این سفر و اتفاقاتش بود خودم دوست نداشتم بهش فکر کنم اما دست خودم نبود ، سعی کردم دوست پسرامو عوض کنم بیشتر برم پارتی و مسافرت بلکه کمتر فکر کنم اما نمیشد تصمیم گرفتم چند روزی برم ترکیه تا حال و هوام عوض بشه اونجاهم همش تو فکر بودم رفتم خونه مجردیم نزدیک یه ماه اونجا بودم و ارتباطم باهمه قطع کرده بودم همش شراب می خوردم و سیگار مواد میکشیدم که مست بشم و فکر نکنم اما نمیشد. یه روز همون دوستام که باهام جنوب بودن آمدن خونم دعوام کردن که اخرش سنگ کوپ می کنی، فکر کردی با این کارا می تونی جلوی خودت بگیری که تغییر نکنی؟!! تغییر نکنی؟!؟ برگشتم خونه و سه روزخودمو تو اتاقم زندانی کردم نه غذا می خوردم نه چیزی چادری که خریده بودم گذاشته بودم جلوم و فقط بهش نگاه می کردم و اشک میریختم. به این فکر می کردم که چه طوری بپوشمش؟! به کی بگم کمکم کنه؟! خلاصه بعد ازسه روز زنگ زدم به همون راوی ماشینمون رفتم دیدنش بهم گفت زودتر منتظرت بودم دوستات زودتر امدن، فهمیدم دوستامم تغییر کردن حاج اقا کمک کرد تا با خودم کناربیام چادر بپوشم، پدرم وقتی فهمید چادری شدم گفت تو می خوای ابروی منو ببری؟! هر چی کردم قانع نشد اخرش بهم گفت یا خانوادت یا چادر گفتم حجابم و رفتم خونه مجردیم حالا دیگه تتها شده بودم و کسی نداشتم نه دوستی نه خانواده ای همه تا فهمیده بودن چادری شدم ترکم کردن .... کانال مدداز شهدا👇 🖤 @madadazshohada
ادامه اش فردا شب😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada