لیست این اعمال نهی شده در روزهای قمر در عقرب بدین شرح می باشند:
مسافرت
اقدام برای بچه دار شدن (انعقاد نطفه)
خواندن عقد ازدواج
افتتاح کسب و کار و تجارت
تعیین و تغییر نام
گذاشتن سنگ بنای کارهای مهم
حجامت
امور اساسی و مهم زندگی مثل عمل جراحی
(خرید و فروش وسیله مهم(منزل ، خودرو)
◀️اگر اضطراری برای انجام حاصل شد
اذکار حوقله سبعه رو بخوانید و صدقه بدید ..ضررهاش تا حد زیادی کاهش پیدا میکنه
پیام ارسالی👇
دوست داشتم یه مطلبی رو به شماها که بانی خیر هستین بگم خودم چندین سال پیش خواب حضرت معصومه رو دیدم بهم گفتن شما منظورش بیشتر مردم میشه گفت تقریبا همه.فرمودند شما تو مجلس هاتون یادی از من نمیکنین منو یاد کنین من هم حاجت شما رو میدم باز هم پارسال تو حالت رویا بهم از طرف حضرت معصومه گفته شد که اگه نتونستین به حرم من بیایید از همان راه دور با اخلاص سلامم کنین حاجتتون رو میدم
خودم این دو تا مطلب مهم رو که خدا توفیقشو داد بهم تا جاییکه امکان داشته باشه مخصوصاً کسانی که ظرفیتشو دارن بهشون اطلاع میدم انشاالله که شما هم سبب خیر بشین اطلاع بدین امروز لطف پنج تن باعث شد که یادی از حضرت معصومه بکنم واین خواسته ی حضرت معصومه به شما محبان ائمه گفته بشه ممنونم التماس دعا
امروز خواندن حدیث کساء وزیارت حضرت معصومه برام مثل یک معجزه بود خودم شرایط سختی دارم جوانی دارم که هم خودش سرگردانه هم منو زندگی مونو سرگردان کرد و مثل شمع دارم آب میشم در اوج ناامیدی بودم واین کانال شما وحدیث کسا امروز حالمو خوب وکرد وامید رو در دلم زنده کرد انشاالله هم بانی حاجت بگیره هم همه ی ماها باز هم تشکر میکنم وعذر خواهی میکنم که وقتتونو گرفتم التماس دعا
خوشحال میشم این پیغام حضرت معصومه به همه ی شیعیان ومحبانش رسونده بشه این لطف حضرت فاطمه الزهرا بود که امروز شامل حالم شد واین اجازه داده شد که این پیغام حضرت معصومه به خیلی ها رسونده بشه معمولاً تو ایام شهادت ائمه ویا تولدشان سعی میکنم کار خیر کوچکی در حد وسعم به دیگران رسانده بشه این چند روز اونقدر حالم بد بود نتونستم تولد حضرت فاطمه کاری انجام بدم به نیت خوشنودی شان انجام بدم دوروزه که فکرم مشغول بود وناراحت این بودم که سعادت نداشتم غیره توجه به مادر وهدیه ی مادر کاری به نیت تولد حضرت فاطمه انجام بدم این چند روز خودمو سرزنش میکردم که چقدر بی عرضه بودم نتونستم کاری کنم تودلم به حضرت فاطمه گفتم مادر ببخش منو که نشد کاری برای رضای خدا وخودت انجام بدم
حضرت جوابمو دادن که امروز با این حدیث کساء که اول و آخرش متعلق به خوده حضرته لطفش بار دیگه شامل حالم بشه انشاالله که خودش ویازده پسرش وپدر ومادرش همسرش که همه ی ما فدای راهشان از همه ی ما منو شما واون کسی که باعث شد حدیث کساء خونده بشه انشاالله هر چه زودتر حاجت روا بشه انشاالله قبول بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاجتی که حاج محمود كريمى از شهید امیر سیاوشی گرفت
🔺مادر این شهید مدافع حرم روایت میکند
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
شهید مدافع حرم🕊🌹
#امیر_سیاوشی
💌استاد شیخ جعفر ناصری حفظه الله
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله سيد عبد الكريم کشمیری را ایشان خیلی سفارش می کرد به این عمل در طول ماه رجب این دستور در روایت هم آمده است که هر کس ده هزار سوره توحید را با نیت صادق در ماه رجب بخواند روز قیامت در حالی وارد محشر می شود که مانند روز اول تولد از تمام گناهانش خارج و پاک شده است و هفتاد ملک او را به بهشت بشارت می دهند.
👌آیت الله کشمیری میگفتند مرحوم قاضی و بعضی از اساتید به این عمل بسیار سفارش می کردند.
ده هزار سوره توحید وقتی تقسیم بر سی روز ماه بشود برای هر روز کمی بیش از ۳۰۰ سوره باید خواند که این مقدار خیلی زمان نیاز ندارد اگر این تعداد سوره توحید در طول ماه رجب خوانده شود، بسیار پر برکت است و یک باره انسان را سبک میکند. این عمل در پرونده اعمال انسان باید باشد و در کل ماه رجب هم باید خوانده شود نه اینکه طی چند روز تمام آن را به جا آورد.
👈ماه رجب در تقویم امسال ۲۹ روزه میباشد👉
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
از دعای حلول ماه رجب برداشت میشود برای رسیدن به سیر نورانی در ماه توحیدی رمضان لازم است بر واردات و صادرات خود دقت بالا و لازم داشته باشیم.
👁عضوی که مصداق بارز واردات وجود انسان است، چشم اوست که اگر کنترل نشود دل قسیّ میشود❗️
👅و عضوی که مصداق صادرات وجودی انسان است زبان اوست❗️
برای کنترل زبان علاوه بر راهکارهای گفته شد خوب است #محبت_اجتماعی خود را زیاد نماییم زیرا ریشه اکثر گناهان زبانی کینه، حسد، دشمنی، انتقام، قهر بودن است که به دلیل #فقدان_محبت ایجاد شدهاند.
و یکی از مصادیق محبت، عفو کردن و دعای از روی محبت برای دیگران است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
تا به عشق آیم خجل گردم از آن
👈ماه رجب را از الان #جدی بگیریم
🌹احیاء سنت رسول خدا
✍فردا #۲۴ ماه جمادیالثانی #پنجشنبه_آخر ماه قمری و از روزهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را روزه میگرفتند.
✨رسول خدا صلی الله علیه و آله: در هر ماه سه روز را روزه میگرفتند؛ پنجشنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه و تا #آخر_عمر این سنت را انجام میدادند.
👌عزیزانی که توانایی دارند جا نمونن.
#مع_رسول_الله
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
📌 سالروز شهادت سید رضی موسوی
🔹سید رضا موسوی (معروف به سید رضی) در سال ۱۳۴۲ در چاشم، از توابع مهدیشهر سمنان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. او در سنین جوانی به عضویت سپاه زنجان درآمد و در جنگ ایران و عراق حاضر شد.
🔹وی یکی از سرداران برجسته نیروی قدس سپاه پاسداران بود که به مدت بیش از سه دهه در «پشتیبانی از جبهه مقاومت» نقشآفرینی کرد. او در سوریه بهعنوان یکی از مستشاران نظامی فعالیت داشت و از نیروهای نزدیک به شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید محمد حجازی بود. مسئولیتهای او شامل برنامهریزی و پشتیبانی عملیاتی در منطقه بود که نقش مهمی در مقاومت منطقهای داشت.
🔸سردار سید رضی موسوی در تاریخ چهارم دی ماه ۱۴۰۲ در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به منطقه زینبیه دمشق به شهادت رسید. او در روز حادثه ابتدا در سفارت ایران در دمشق حضور داشت و سپس به محل اقامت خود بازگشت که هدف سه موشک قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_سید_رضی
#شهید
#مادر
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
💔
#عاشقانه_شهدایی
چه کربلا نرفتهها که کربلایی اند...
بعد از شهادت سید رضی برخی مسئولین آمدند برای گفتن تسلیت.
گفتم زحمت بکشید ما را همراه هم بفرستید کربلا. چون تا حالا نرفتیم! شهید موسوی میگفت: حاجخانم! این یکجا را میخواهم با هم برویم! می خندیدم و می گفتم: حاجآقا! من را خجالت نده. گفت: نه کربلا را باید با هم برویم!
قرار بود پارسال دی ماه برویم که نشد. امسال هم قرار بود اواخر دی برویم که دیگر به شهادت رسید. برای همین به آقایان گفتم اگر شما میخواهید در حق من محبت کنید، پیکر سید رضی را به ایران نبرید، اول ما را به کربلا بفرستید.
گفتند بارکالله به فکر شما! ذهن ما درگیر از دست دادن آقا سید بود و مانده بودیم چه کنیم؟
گفتم: لطف کنید ما را بفرستید کربلا یک زیارت کنیم بعد برگردیم ایران. رفتیم و بالاخره مأموریت سید رضی موسوی با شهادت تمام شد!
راوی: همسر #شهید_سیدرضی_موسوی
#شهید_القدس
سالروز شهادت
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید سید رضی موسوی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۲۵ و ۲۶ هر دوشون چپ چپ نگام کردن که گفتم: _منو عفو کنین اینبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۲۵ و ۲۶ هر دوشون چپ چپ نگام کردن که گفتم: _منو عفو کنین اینبا
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۲۷ و ۲۸
از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی چشمام رنگ دیگه ای گرفته بود،
احساس می کردم دیگه معصومه سابقِ خودخواه نیستم،
احساس می کردم دنیا پیچیده تر از این حرفاست
و چیزای #باارزش زیادی تو این دنیاست که ازش #غافلم ..
احساس می کردم پر شدم از بغض های تازه..
پر از بغض یا شایدم خالی .. خالی از زرق و برق این دنیا ..
حالم جوری بود که پای رفتن به خونه نداشتم ..
سمت خیابون اصلی راه افتادم و فقط به مامان پیام دادم
" من دارم میرم گلزار ..تا یه ساعت دیگه میام خونه "
.
.
🌹حال و هوای گلزار و عطر بهشتی شهدا حال و هوامو عوض کرد، 🌹
بدجور محتاج این هوای پاک گلزار بودم، کنار #شهدا تنها جایی بود که به آرامش عمیقی می رسیدم،
کنار شهدا می تونستم برای یک لحظه هم که شده #عشق_خدا رو تجربه کنم،
کنار شهدا بوی پاکی میومد ..
قدم زنان درحالیکه برای #دلِ مرده ی خودم فاتحه می خوندم کنار بابا رسیدم و نشستم کنارش،
باچشمایی پر از اشک گفتم:
_سلام قهرمان... سلام سردارِ من ... سلام بابای عزیز تر از جانم ...
سرمو گذاشتم رو سنگ سرد مزارش
و براش از تمام دلتنگی هام گفتم ...
از تمامِ تمامشون ...
.
.
برگشتم خونه ..اما معصومه قبل نبودم، می خواستم کار مهمی بکنم، هنوزم به درستی و نادرستی اش شک داشتم ولی از بابا خواسته بودم کمکم کنه و تنهام نذاره،
میدونستم که کنارمه ..
مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبود، رفتم تو اتاق مامان،
مامان سرش گرم لباسی بود که داشت برای من می دوخت ..
کنارش نشستم و دستاشو بوسیدم:
_سلام مامان جونم خسته نباشین که انقدر زحمت میکشین
رو سرم رو مادرانه بوسید و گفت:
_قربونت بشم عزیزم
پس دل این مادر طاقت نیاورد بیشتر از این به دخترش بی محلی کنه،
فقط تو چشمای مهربونش خیره بودم..
#مادر چه #نعمت_بزرگی بود، از نگاه کردن بهش یک لحظه هم سیر نمی شدم ..
لبخندی رو لبش نشست و گفت:
_رفته بودی پیش بابات
آروم چشمامو رو هم گذشتم به نشانه تایید، نمیدونم چرا قلبم انقدر آروم بود ... ملاقات با بابا کار خودشو کرده بود ..دلم کم کم داشت از کاری که می خواستم انجام بدم مطمئن میشد ..
با اطمینان به چهره ی پر نور و مهر مامان نگاه کردم و گفتم:
_مامان جون ..من بیشتر فکر کردم .. با بابا هم مشورت کردم ..
با اوردن کلمه ی "بابا" بغض سعی داشت خودشو به چشمام برسونه
باهمون حالت آرومم همراه بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم ادامه دادم:
_به ملیحه خانم بگین جوابم مثبته....
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💖 کانال مددار شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۲۹ و ۳۰
باورم نمیشد که یک "بله" تونست مسیر زندگی مو عوض کنه ..با یک بله، محرم شدم به عباس .. خودم هم نفهمیدم چجوری همه چیز سرعت گرفت .. حتی نفهمیدم چرا عباس مخالفت نکرد .. چرا چیزی نگفت ..
عمو جواد دوستش حاج رضا رو آورده بود تا برای دو ماه یه صیغه ی محرمیت بین منو عباس خونده بشه و بعد دوماه عقد کنیم و بعدشم عروسی .. خودم هم نفهمیدم اینا چجوری تا اینجا پیش رفتن .. انگار منو عباس هیچ نقشی نداشتیم ...
اما با این وجود من فقط به هدفم فکر میکردم و تا رسیدن بهش فقط دو ماه فرصت داشتم ...
کنار عباس رو مبل نشسته بودم همه مشغول حرف زدن بودن باهم اما من گوشه ی چادرمو با انگشتام به بازی گرفته بودم..
نیم نگاهی به عباس انداختم، خیلی جدی و با کمی اخم به زمین خیره بود،حدس میزدم به چی فکر می کنه
اما منم یه سوال بزرگ تو ذهنم بود اگه عباس از این محرمیت ناراضی بود پس چرا هیچ مخالفتی نکرد .. چرا هیچی نگفت ..
آه که از کارای این بشرِ خاص سر در نمیارم! داشتم کلافه میشدم، این حرف نزدن عباس هم بیشتر نگرانم می کرد،
محمد اومد کنار عباس نشست و کمی سمت هر دومون خم شد و گفت:
_بزرگان مجلس اشاره می کنن عروس خانم و آقا دوماد اگه اینجا راحت نیستن میتونن تشریف ببرن تو حیاط یا تو اتاق باهم راحت حرف بزنن
عباس لبخندی زد و رو به محمد گفت:
_حرف چی بزنیم آخه!!
محمد با حالت خنده داری گفت:
_چه می دونم والا من تجربه ندارم، ان شاالله زن گرفتم میام تجاربمو در اختیارت قرار میدم
عباس خنده ای کرد و گفت:
_دعا کن که حالا حالا زن نگیرن برات که حالت گرفته میشه مثل من
با تعجب به عباس نگاه کردم،یعنی این بشر .... وای که کم کم داشت میرفت رو مخم، انقدر از وجود من ناراضیه که اینو میگه ..حالا خوبه میدونه که من دارم میشنوم
محمد که قیافه منو دید خندید و گفت:
_خب دیگه عباس جان توصیه میکنم فعلا همینجا بشینی، عروس خانم نگاههای خطرناک میکنه بهت
عباس سرشو چرخوند و یه دفعه غیرمنتظرانه چشم تو چشم شدم باهاش، رنگ نگاهش عوض شد با حالتی جدی نگاهشو ازم گرفت ..منم آروم نگاهمو به انگشتام دوختم ..
سریع از جاش بلند شد و محمد و مخاطب قرار داد:
_بهتره برم بیرون یه کم هوا بخورم
و بدون توجه به من رفت سمت حیاط ..
محمد برگشت منو که بی حرکت نشسته بودم و به رفتن عباس نگاه می کردم نگاه کرد و گفت:
_تو نمیخوای بری؟!
نگاهش کردم، شاید بهتر بود برم اینجوری هم کسی شک نمیکرد هم این که میتونستم حرفمو بهش بزنم و بگم چرا این کارو کردم بلند شدم و چادر سفید گلدارمو رو سرم مرتب کردم، نگاهم به ملیحه خانم افتاد که با لبخندی زیبا منو نگاه می کرد، به طرف حیاط رفتم ..
دمپایی مو پام کردم و از پله ها رفتم پایین،
عباس لب حوض نشسته بود دقیقا همونجایی که شب خواستگاری نشسته بود،
آرنجشو به پاهاش تکیه داده بود و سرشو بین دستاش گرفته بود، نفس عمیقی کشیدم که حجم زیادی از هوای یاس اطراف وارد ریه هام شد،
آروم به سمتش قدم برداشتم و همونجایی نشستم که اونشب بودم با همون فاصله،انگار متوجه اومدنم شد که سرشو بلند کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت،
دهنمو باز کردم که توضیحاتمو بگم که یک دفعه با صدای نسبتا بلندی گفت:
_من چی بگم به شما؟!
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
❣#سلام_مولا_جانم❣
چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما شروع کردن ...
#السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان
#امام_زمان
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
#حسینجان°•♥️•°
سلام میکنم
※ از دور و مطمئنهستم
پساز سلام در این سینه غم نمیماند
بدمقبول
※ ولیاین امید را دارم
که حسرت حرمت بر دلم نمی ماند
#سلامعلیالاربابحسینــــــ【ع】✋🏻•°
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
💔
اینجا تنها جائی ست که از صمیم قلب میگویم
ان شالله بِکُم لاحِقون....
مردن رو که همه بلدن
شهدا!
شما دعا کنین ما شهید بشیم🥀
گلستان شهدای اصفهان
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4