#عنایاتامامرضاعلیهالسلام🪴
🌿﷽🌿
ضامن معتبر
(این داستان مربوط به سه دهه پیش است که از زبان علامه حسنزاده آملی نقل میشود)
اذان مغرب نزدیک بود و من باید برای نماز مغرب و عشاء آماده میشدم، به طرف اتاق رفتم، گنجه را باز کردم. سفره خاک را برداشتم و گشودم، کف دستهایم را با خاک، آشنا ساختم، تکاندم و بر صورت کشیدم؛ از بالای پیشانی تا زیر ابروان و ... بله، من تیمم کردم، 5 سال بود که تیمم میکردم، دیگر خسته شده بودم. آب برای چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نیازمند بودم. بدون چشم که نمیشود مطالعه کرد، تدریس کرد، نوشت و یا حتی به خوبی راه رفت.
یک عالم دینی و یک محقق علمی، اگر پا نداشته باشد، میتواند به کارش ادامه دهد، ولی بدون چشم هرگز! پزشک معالجم میگفت: اگر به چشمانت نیاز داری، نگذار قطرهای آب به آن برسد. درست به خاطر دارم که شب چهارشنبه، اول اسفندماه سال 1363 هجری شمسی بود.
نماز که خواندم سفره شام پهن بود. مثل همیشه شام مختصر و سبکی تناول کردم اما در عین حال، مزاجم بنای بهانه را گذاشت و در آن هوای سرد مرا به داخل حیاط کشاند و تا ساعت 12 شب به پیادهروی و قدم زدن وا داشت. بدجوری خسته شده بودم و خواب هم به من فشار میآورد، ولی من سعی میکردم تا حد امکان دیرتر به رختخواب بروم تا اندکی غذایم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسیده بود که خوابم برد، خوابی عمیق و شیرین. خودم را در محضر ولی الله الاعظم، حضرت امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) دیدم، خواستم چیزی بگویم اما جرأتش را پیدا نکردم، آقا با نگاهی مملو از مهر و محبت به من نگریست و با اشاره دست و گاه خود به من فهماند که؛ چرا این روزها کمتر خود را به ما نشان میدهی؟ سعی کردم چیزی بگویم. میخواستم عرض کنم که آقا، خودتان که بهتر میدانید این روزها چقدر مشغول تدریس و تألیف بوده و گرفتارم، البته همه اینها هم در جهت خدمت به شما است، ولی ... ولی در عین حال چشم! اطاعت میکنم. همین صبح زود به زیارت بیبی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) مشرف خواهم شد و عذر خواهم خواست، حق با شماست. مدتی است که به زیارت بیبی مشرف نشدهام...
توی همین افکار غوطهور بودم که آقا، بزرگوارانه، مسیر سخن را تغییر داد و اجازه نداد که بیش از آن خجالت بکشم و فرمود: ما ضامن چشمان توایم، ناگهان از خواب بیدار شدم، به سوی شیر آب رفتم و با خیال راحت وضو گرفتم، دیگر هیچ بیم و واهمهای از جهت چشمانم نداشتم زیرا معتبرترین ضامن، آن را ضمانت کرده بود، همان آقایی که به «ضامن آهو» معروف است. دیگر چشمانم درد نمیکردند و اکنون نیز که چند سال از آن زمان میگذرد از هر جهت سالماند، هیچ شکی ندارم که تا آخر عمر، چشمانم سالم بوده و بینایی خوبی خواهم داشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
💞فقطعاشقای #امام_رضا.
@madadazshohada
#عنایاتامامرضاعلیهالسلام🪴
🌿﷽🌿
ضامن معتبر
(این داستان مربوط به سه دهه پیش است که از زبان علامه حسنزاده آملی نقل میشود)
اذان مغرب نزدیک بود و من باید برای نماز مغرب و عشاء آماده میشدم، به طرف اتاق رفتم، گنجه را باز کردم. سفره خاک را برداشتم و گشودم، کف دستهایم را با خاک، آشنا ساختم، تکاندم و بر صورت کشیدم؛ از بالای پیشانی تا زیر ابروان و ... بله، من تیمم کردم، 5 سال بود که تیمم میکردم، دیگر خسته شده بودم. آب برای چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نیازمند بودم. بدون چشم که نمیشود مطالعه کرد، تدریس کرد، نوشت و یا حتی به خوبی راه رفت.
یک عالم دینی و یک محقق علمی، اگر پا نداشته باشد، میتواند به کارش ادامه دهد، ولی بدون چشم هرگز! پزشک معالجم میگفت: اگر به چشمانت نیاز داری، نگذار قطرهای آب به آن برسد. درست به خاطر دارم که شب چهارشنبه، اول اسفندماه سال 1363 هجری شمسی بود.
نماز که خواندم سفره شام پهن بود. مثل همیشه شام مختصر و سبکی تناول کردم اما در عین حال، مزاجم بنای بهانه را گذاشت و در آن هوای سرد مرا به داخل حیاط کشاند و تا ساعت 12 شب به پیادهروی و قدم زدن وا داشت. بدجوری خسته شده بودم و خواب هم به من فشار میآورد، ولی من سعی میکردم تا حد امکان دیرتر به رختخواب بروم تا اندکی غذایم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسیده بود که خوابم برد، خوابی عمیق و شیرین. خودم را در محضر ولی الله الاعظم، حضرت امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) دیدم، خواستم چیزی بگویم اما جرأتش را پیدا نکردم، آقا با نگاهی مملو از مهر و محبت به من نگریست و با اشاره دست و گاه خود به من فهماند که؛ چرا این روزها کمتر خود را به ما نشان میدهی؟ سعی کردم چیزی بگویم. میخواستم عرض کنم که آقا، خودتان که بهتر میدانید این روزها چقدر مشغول تدریس و تألیف بوده و گرفتارم، البته همه اینها هم در جهت خدمت به شما است، ولی ... ولی در عین حال چشم! اطاعت میکنم. همین صبح زود به زیارت بیبی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) مشرف خواهم شد و عذر خواهم خواست، حق با شماست. مدتی است که به زیارت بیبی مشرف نشدهام...
توی همین افکار غوطهور بودم که آقا، بزرگوارانه، مسیر سخن را تغییر داد و اجازه نداد که بیش از آن خجالت بکشم و فرمود: ما ضامن چشمان توایم، ناگهان از خواب بیدار شدم، به سوی شیر آب رفتم و با خیال راحت وضو گرفتم، دیگر هیچ بیم و واهمهای از جهت چشمانم نداشتم زیرا معتبرترین ضامن، آن را ضمانت کرده بود، همان آقایی که به «ضامن آهو» معروف است. دیگر چشمانم درد نمیکردند و اکنون نیز که چند سال از آن زمان میگذرد از هر جهت سالماند، هیچ شکی ندارم که تا آخر عمر، چشمانم سالم بوده و بینایی خوبی خواهم داشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
💞فقطعاشقای #امام_رضا.
@madadazshohada
#عنایاتامامرضاعلیهالسلام🪴
🌿﷽🌿
ضامن معتبر
(این داستان مربوط به سه دهه پیش است که از زبان علامه حسنزاده آملی نقل میشود)
اذان مغرب نزدیک بود و من باید برای نماز مغرب و عشاء آماده میشدم، به طرف اتاق رفتم، گنجه را باز کردم. سفره خاک را برداشتم و گشودم، کف دستهایم را با خاک، آشنا ساختم، تکاندم و بر صورت کشیدم؛ از بالای پیشانی تا زیر ابروان و ... بله، من تیمم کردم، 5 سال بود که تیمم میکردم، دیگر خسته شده بودم. آب برای چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نیازمند بودم. بدون چشم که نمیشود مطالعه کرد، تدریس کرد، نوشت و یا حتی به خوبی راه رفت.
یک عالم دینی و یک محقق علمی، اگر پا نداشته باشد، میتواند به کارش ادامه دهد، ولی بدون چشم هرگز! پزشک معالجم میگفت: اگر به چشمانت نیاز داری، نگذار قطرهای آب به آن برسد. درست به خاطر دارم که شب چهارشنبه، اول اسفندماه سال 1363 هجری شمسی بود.
نماز که خواندم سفره شام پهن بود. مثل همیشه شام مختصر و سبکی تناول کردم اما در عین حال، مزاجم بنای بهانه را گذاشت و در آن هوای سرد مرا به داخل حیاط کشاند و تا ساعت 12 شب به پیادهروی و قدم زدن وا داشت. بدجوری خسته شده بودم و خواب هم به من فشار میآورد، ولی من سعی میکردم تا حد امکان دیرتر به رختخواب بروم تا اندکی غذایم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسیده بود که خوابم برد، خوابی عمیق و شیرین. خودم را در محضر ولی الله الاعظم، حضرت امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) دیدم، خواستم چیزی بگویم اما جرأتش را پیدا نکردم، آقا با نگاهی مملو از مهر و محبت به من نگریست و با اشاره دست و گاه خود به من فهماند که؛ چرا این روزها کمتر خود را به ما نشان میدهی؟ سعی کردم چیزی بگویم. میخواستم عرض کنم که آقا، خودتان که بهتر میدانید این روزها چقدر مشغول تدریس و تألیف بوده و گرفتارم، البته همه اینها هم در جهت خدمت به شما است، ولی ... ولی در عین حال چشم! اطاعت میکنم. همین صبح زود به زیارت بیبی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) مشرف خواهم شد و عذر خواهم خواست، حق با شماست. مدتی است که به زیارت بیبی مشرف نشدهام...
توی همین افکار غوطهور بودم که آقا، بزرگوارانه، مسیر سخن را تغییر داد و اجازه نداد که بیش از آن خجالت بکشم و فرمود: ما ضامن چشمان توایم، ناگهان از خواب بیدار شدم، به سوی شیر آب رفتم و با خیال راحت وضو گرفتم، دیگر هیچ بیم و واهمهای از جهت چشمانم نداشتم زیرا معتبرترین ضامن، آن را ضمانت کرده بود، همان آقایی که به «ضامن آهو» معروف است. دیگر چشمانم درد نمیکردند و اکنون نیز که چند سال از آن زمان میگذرد از هر جهت سالماند، هیچ شکی ندارم که تا آخر عمر، چشمانم سالم بوده و بینایی خوبی خواهم داشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
💞فقطعاشقای #امام_رضا.
@madadazshohada
#عنایاتامامرضاعلیهالسلام🪴
🌿﷽🌿
ضامن معتبر
(این داستان مربوط به سه دهه پیش است که از زبان علامه حسنزاده آملی نقل میشود)
اذان مغرب نزدیک بود و من باید برای نماز مغرب و عشاء آماده میشدم، به طرف اتاق رفتم، گنجه را باز کردم. سفره خاک را برداشتم و گشودم، کف دستهایم را با خاک، آشنا ساختم، تکاندم و بر صورت کشیدم؛ از بالای پیشانی تا زیر ابروان و ... بله، من تیمم کردم، 5 سال بود که تیمم میکردم، دیگر خسته شده بودم. آب برای چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نیازمند بودم. بدون چشم که نمیشود مطالعه کرد، تدریس کرد، نوشت و یا حتی به خوبی راه رفت.
یک عالم دینی و یک محقق علمی، اگر پا نداشته باشد، میتواند به کارش ادامه دهد، ولی بدون چشم هرگز! پزشک معالجم میگفت: اگر به چشمانت نیاز داری، نگذار قطرهای آب به آن برسد. درست به خاطر دارم که شب چهارشنبه، اول اسفندماه سال 1363 هجری شمسی بود.
نماز که خواندم سفره شام پهن بود. مثل همیشه شام مختصر و سبکی تناول کردم اما در عین حال، مزاجم بنای بهانه را گذاشت و در آن هوای سرد مرا به داخل حیاط کشاند و تا ساعت 12 شب به پیادهروی و قدم زدن وا داشت. بدجوری خسته شده بودم و خواب هم به من فشار میآورد، ولی من سعی میکردم تا حد امکان دیرتر به رختخواب بروم تا اندکی غذایم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسیده بود که خوابم برد، خوابی عمیق و شیرین. خودم را در محضر ولی الله الاعظم، حضرت امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) دیدم، خواستم چیزی بگویم اما جرأتش را پیدا نکردم، آقا با نگاهی مملو از مهر و محبت به من نگریست و با اشاره دست و گاه خود به من فهماند که؛ چرا این روزها کمتر خود را به ما نشان میدهی؟ سعی کردم چیزی بگویم. میخواستم عرض کنم که آقا، خودتان که بهتر میدانید این روزها چقدر مشغول تدریس و تألیف بوده و گرفتارم، البته همه اینها هم در جهت خدمت به شما است، ولی ... ولی در عین حال چشم! اطاعت میکنم. همین صبح زود به زیارت بیبی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) مشرف خواهم شد و عذر خواهم خواست، حق با شماست. مدتی است که به زیارت بیبی مشرف نشدهام...
توی همین افکار غوطهور بودم که آقا، بزرگوارانه، مسیر سخن را تغییر داد و اجازه نداد که بیش از آن خجالت بکشم و فرمود: ما ضامن چشمان توایم، ناگهان از خواب بیدار شدم، به سوی شیر آب رفتم و با خیال راحت وضو گرفتم، دیگر هیچ بیم و واهمهای از جهت چشمانم نداشتم زیرا معتبرترین ضامن، آن را ضمانت کرده بود، همان آقایی که به «ضامن آهو» معروف است. دیگر چشمانم درد نمیکردند و اکنون نیز که چند سال از آن زمان میگذرد از هر جهت سالماند، هیچ شکی ندارم که تا آخر عمر، چشمانم سالم بوده و بینایی خوبی خواهم داشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
💞فقطعاشقای #امام_رضا.
@madadazshohada