مداحی های ذخیره شده 🖤.
رفتم جلوتر روی تابلو رو خوندم نوشته بود مدرسه دخترانه بعد پر از تیر و تفنگ و اینا کلا سوراخ سوراخش ک
با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد...
گفتم حالا به چی فکر میکنی؟!
دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده ، مردم برمیگردن ، بارون میاد تموم این خاک خون ها رو میشوره ، شهرداری خرمشهر میاد این تابلو رو عوض میکنه...یه تابلوی دخترونه دیگه میزاره اینجا...
مداحی های ذخیره شده 🖤.
با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد... گفتم حالا به چی فکر میکنی؟! دار
بعدش یه روزی این دختر دبیرستانیا از اینجا تعطیل میشن ، با جیغ و دست و هورا و شادی از مدرسه خارج میشن ، پاشون رو میذارن همینجایی که مغز رفیق شونزده ساله من پاشیده روی زمین...
گفتم خب؟!
گفت الان دارم به این فکر میکنم که اصلا برای رفیق من این مهمه که یکی به یادش باشه یا نباشه ؟! یکی بدونه که مغزش پاشیده اینجا یا نپاشیده...؟!
مداحی های ذخیره شده 🖤.
بعدش یه روزی این دختر دبیرستانیا از اینجا تعطیل میشن ، با جیغ و دست و هورا و شادی از مدرسه خارج میشن
یه لبخندی زد سرشو کرد سمت آسمون و گفت میدونی جواب رفیقم چیه؟! که اصلا براش مهم نیست...اون با خدا معامله کرده برای خدا رفته...
گفتم خب حالا غصهت چیه؟!
گفت حالا نمیدونم چطوری به خانوادش بگم...خانوادش که نمیدونن این میخواسته بیاد جبهه گفته بود بخاطر کار میخوام برم شهرهای اطراف ! رفته بود تهران ، از تهران جیم زده اومده اینجا...
مداحی های ذخیره شده 🖤.
یه لبخندی زد سرشو کرد سمت آسمون و گفت میدونی جواب رفیقم چیه؟! که اصلا براش مهم نیست...اون با خدا معا
میدونی خودش چند سالش بود؟هجده سالش بود! خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد...به قول گفتنی: اینا راه صدساله رو یک شبه رفتن دیگه...
حالا به نظرتون ما چیکار کردیم برای اینا؟! اصلا با خودت فکر کردی همین موزائیکایی که قدم میزنی تو خیابون شاید یه نفر جونشون داده باشه و با خونش اونا رو رنگ کرده باشه:)💔
مداحی های ذخیره شده 🖤.
میدونی خودش چند سالش بود؟هجده سالش بود! خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد...به قول گفتنی: این
فکر میکنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن... فقط همونجا بی حرکت روی تخت دراز کشیدن و چشماشون به تخته ، ولی نمازشون از من و تو اول وقت تره:)🥲 میدونی آرزوشون چیه اینکه یه بار دیگه تو روضه امام حسین گریه کنن و بزنن تو سر و صورت خودشون:)❤️🩹
بعد ما بغل دستمونه حوصلمون نمیشه ، خوابمون میاد نمیریم:)
مداحی های ذخیره شده 🖤.
فکر میکنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن... فقط همونجا بی حرکت روی تخت
ممکنه محفل امشبمون یکم
زیادی طول بکشه هستین دیگه تا آخرش..🙂
مداحی های ذخیره شده 🖤.
ممکنه محفل امشبمون یکم زیادی طول بکشه هستین دیگه تا آخرش..🙂
میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری ، این ترکش ها که بهشون خورده ، اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها هرروز جون دادن رفیقاشون رو جلوی چشمشون توی بغل خودشون میبینن...جبهه هرروز براشون تداعی میشه و از جلوی چشماشون رد میشه و داد میزنن و میگن نامرد نزن...😭💔
مداحی های ذخیره شده 🖤.
میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری ، این ترکش ها که بهشون خورده ، اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها ه
رفیقشون نیستااا..حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه😄💔ولی عین دیوونه ها دور خودش میچرخه که یه چیزی پیدا کنه و جنازه رفیق شهیدشو بکشه عقب...🙂🥀
مداحی های ذخیره شده 🖤.
رفیقشون نیستااا..حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه😄💔ولی عین دیوونه ها
در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده و دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی هست که شبا رو راحت سر روی بالش میذاریم و میخوابیم و حتی به این فکر نمیکنیم که برای این راحتیمون چه کسایی از چه چیزایی گذشتن...(:
مداحی های ذخیره شده 🖤.
در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده و دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی ه
میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوال پرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب برام تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارای جدیدی انجام داده...به دوستاش که زنگ میزد اگه دختر داشتن با اونا هم درباره اینکه دختر من بهتره یا دختر تو بهتره بحث میکرد....
عشق محمود رضا به دخترش مثه عشق همه پدرا به دخترشون بود اما محمود رضا پز دخترش رو زیاد میداد...😄💔
مداحی های ذخیره شده 🖤.
میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوال پرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب بر
یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم ، اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر..توی راه گفت کوثر رو برده آتلیه ازش چندتا عکس گرفته..مرتب در مورد ماجرای اون روز و عکاسی رفتنش تعریف میکرد...
مداحی های ذخیره شده 🖤.
یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم ، اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر..توی راه گفت کوثر
وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت..پیاده شد رفت پول گرفت و اومد . تا نشست توی ماشین گفت اصن بزار عکسارو نشونت بدم...ماشین و خاموش کرد ، لپ تابشو از کیفش در آورد و عکسای کوثر رو یکی یکی نشونم داد...