مداحی های ذخیره شده .
میدونی چی جالب بود؟! این که اون نفری که داشت میسوخت اصلا ناله نمیکرد زجه نمیزد... همین موضوع بود
خدایا الان سینم داره میسوزه این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه...
خدایا الان دستام سوخت میخوام تو اون دنیا دستامو طرف تو دراز کنم نمیخوام دستام گناهکار باشه...
خدایا صورتم داره میسوزه این سوزش برای امام زمانه برای ولایته اولین بار حضرت زهرا اینطور برای ولایت سوخت:)
مداحی های ذخیره شده .
خدایا الان سینم داره میسوزه این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه... خدایا الان دستام سوخت میخوام
آتیش که به سرش رسید گفت خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم دارم تموم میکنم😔💔 خدایا خودت شاهد باش خودت شهادت بده که آخ نگفتم...
مداحی های ذخیره شده .
آتیش که به سرش رسید گفت خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم دارم تموم میکنم😔💔 خدایا خودت شاهد باش خود
اون لحظه که جمجمهش ترکید من دوست داشتم خاک دنیا رو روی سرم بریزم بقیه هم حالشون بهم ریخته بود و حال حسین آقا هم از همه بدتر بود دوتا زانوشو بغل کرده بود و های های گریه میکرد...
مداحی های ذخیره شده .
اون لحظه که جمجمهش ترکید من دوست داشتم خاک دنیا رو روی سرم بریزم بقیه هم حالشون بهم ریخته بود و حا
میگفت خدایا ما جواب اینا رو چطوری بدیم ما فرمانده ایناییم اینا کجا ما کجا؟! اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟!
مداحی های ذخیره شده .
میگفت خدایا ما جواب اینا رو چطوری بدیم ما فرمانده ایناییم اینا کجا ما کجا؟! اون دنیا خدا ما رو نگه
بلندش کردم و نشوندمش ترک موتور و تموم مسیر رو روی شونه من اینقدر گریه کرد که پیرهن و زیر پیراهنی منم خیس اشک شد...
خب بذارین بگم از یه جوون هجده ساله تبریزی که دو زانو نشسته بود تو خیابون به یه تابلو چشم دوخته بود...
مداحی های ذخیره شده .
بلندش کردم و نشوندمش ترک موتور و تموم مسیر رو روی شونه من اینقدر گریه کرد که پیرهن و زیر پیراهنی منم
رفتم جلوتر روی تابلو رو خوندم نوشته بود مدرسه دخترانه بعد پر از تیر و تفنگ و اینا کلا سوراخ سوراخش کرده بودن...
رفتم جلوتر گفتم حالا که پیروز شدیم فلان شکستشون دادیم از چی ناراحتی؟! چرا اصلا اینجا نشستی؟! گفت اینجا جائیه که مغز رفیق شونزده سالم پخش زمین شد
مداحی های ذخیره شده .
رفتم جلوتر روی تابلو رو خوندم نوشته بود مدرسه دخترانه بعد پر از تیر و تفنگ و اینا کلا سوراخ سوراخش ک
با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد...
گفتم حالا به چی فکر میکنی؟!
دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده ، مردم برمیگردن ، بارون میاد تموم این خاک خون ها رو میشوره ، شهرداری خرمشهر میاد این تابلو رو عوض میکنه...یه تابلوی دخترونه دیگه میزاره اینجا...
مداحی های ذخیره شده .
با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد... گفتم حالا به چی فکر میکنی؟! دار
بعدش یه روزی این دختر دبیرستانیا از اینجا تعطیل میشن ، با جیغ و دست و هورا و شادی از مدرسه خارج میشن ، پاشون رو میذارن همینجایی که مغز رفیق شونزده ساله من پاشیده روی زمین...
گفتم خب؟!
گفت الان دارم به این فکر میکنم که اصلا برای رفیق من این مهمه که یکی به یادش باشه یا نباشه ؟! یکی بدونه که مغزش پاشیده اینجا یا نپاشیده...؟!
مداحی های ذخیره شده .
بعدش یه روزی این دختر دبیرستانیا از اینجا تعطیل میشن ، با جیغ و دست و هورا و شادی از مدرسه خارج میشن
یه لبخندی زد سرشو کرد سمت آسمون و گفت میدونی جواب رفیقم چیه؟! که اصلا براش مهم نیست...اون با خدا معامله کرده برای خدا رفته...
گفتم خب حالا غصهت چیه؟!
گفت حالا نمیدونم چطوری به خانوادش بگم...خانوادش که نمیدونن این میخواسته بیاد جبهه گفته بود بخاطر کار میخوام برم شهرهای اطراف ! رفته بود تهران ، از تهران جیم زده اومده اینجا...
مداحی های ذخیره شده .
یه لبخندی زد سرشو کرد سمت آسمون و گفت میدونی جواب رفیقم چیه؟! که اصلا براش مهم نیست...اون با خدا معا
میدونی خودش چند سالش بود؟هجده سالش بود! خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد...به قول گفتنی: اینا راه صدساله رو یک شبه رفتن دیگه...
حالا به نظرتون ما چیکار کردیم برای اینا؟! اصلا با خودت فکر کردی همین موزائیکایی که قدم میزنی تو خیابون شاید یه نفر جونشون داده باشه و با خونش اونا رو رنگ کرده باشه:)💔
مداحی های ذخیره شده .
میدونی خودش چند سالش بود؟هجده سالش بود! خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد...به قول گفتنی: این
فکر میکنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن... فقط همونجا بی حرکت روی تخت دراز کشیدن و چشماشون به تخته ، ولی نمازشون از من و تو اول وقت تره:)🥲 میدونی آرزوشون چیه اینکه یه بار دیگه تو روضه امام حسین گریه کنن و بزنن تو سر و صورت خودشون:)❤️🩹
بعد ما بغل دستمونه حوصلمون نمیشه ، خوابمون میاد نمیریم:)
مداحی های ذخیره شده .
فکر میکنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن... فقط همونجا بی حرکت روی تخت
ممکنه محفل امشبمون یکم
زیادی طول بکشه هستین دیگه تا آخرش..🙂
مداحی های ذخیره شده .
ممکنه محفل امشبمون یکم زیادی طول بکشه هستین دیگه تا آخرش..🙂
میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری ، این ترکش ها که بهشون خورده ، اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها هرروز جون دادن رفیقاشون رو جلوی چشمشون توی بغل خودشون میبینن...جبهه هرروز براشون تداعی میشه و از جلوی چشماشون رد میشه و داد میزنن و میگن نامرد نزن...😭💔
مداحی های ذخیره شده .
میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری ، این ترکش ها که بهشون خورده ، اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها ه
رفیقشون نیستااا..حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه😄💔ولی عین دیوونه ها دور خودش میچرخه که یه چیزی پیدا کنه و جنازه رفیق شهیدشو بکشه عقب...🙂🥀
مداحی های ذخیره شده .
رفیقشون نیستااا..حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه😄💔ولی عین دیوونه ها
در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده و دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی هست که شبا رو راحت سر روی بالش میذاریم و میخوابیم و حتی به این فکر نمیکنیم که برای این راحتیمون چه کسایی از چه چیزایی گذشتن...(:
مداحی های ذخیره شده .
در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده و دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی ه
میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوال پرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب برام تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارای جدیدی انجام داده...به دوستاش که زنگ میزد اگه دختر داشتن با اونا هم درباره اینکه دختر من بهتره یا دختر تو بهتره بحث میکرد....
عشق محمود رضا به دخترش مثه عشق همه پدرا به دخترشون بود اما محمود رضا پز دخترش رو زیاد میداد...😄💔
مداحی های ذخیره شده .
میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوال پرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب بر
یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم ، اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر..توی راه گفت کوثر رو برده آتلیه ازش چندتا عکس گرفته..مرتب در مورد ماجرای اون روز و عکاسی رفتنش تعریف میکرد...
مداحی های ذخیره شده .
یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم ، اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر..توی راه گفت کوثر
وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت..پیاده شد رفت پول گرفت و اومد . تا نشست توی ماشین گفت اصن بزار عکسارو نشونت بدم...ماشین و خاموش کرد ، لپ تابشو از کیفش در آورد و عکسای کوثر رو یکی یکی نشونم داد...
مداحی های ذخیره شده .
وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت..پیاده شد رفت پول گرفت و اومد . تا نش
در مورد بعضیاشون خیلی توضیح داد ، با دیدن بعضیاشونم زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمود رضا رفتیم اسلامشهر تو خونشون ، پدر خانمش جلسه گرفته بود...چندتا ازمسئولانی که محمودرضا تو اون مشغول به خدمت بود هم اونجا بودن...
یکی از همون برادران به من گفت محمودرضا رفتنش ایندفعه با دفعات قبل فرق داشت . . خیلی عارفانه رفت!فضای جلسه سنگین بود ؛ برای همین ادامه ندادم...بعد جلسه با چندنفر از اون برادرا رفتیم محل کار محمودرضا...
مداحی های ذخیره شده .
در مورد بعضیاشون خیلی توضیح داد ، با دیدن بعضیاشونم زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمود
توی ماشین قضیه عارفانه رفتن محمودرضا رو از ایشون پرسیدم . گفت: وقتی داشت میرفت پیش منم اومد گفت فلانی ، این دفعه از کوثر دل بریدم و میرم... دیگه مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمیکرد اصا حالش متفاوت بود...
به نظر تو ، چند نفر از بچه هاشون دل بریدن و رفتن؟! چند تا مادر جگر گوشه هاشون رو با دستای خودشون راهی کردن از زیر قرآن؟!
مداحی های ذخیره شده .
توی ماشین قضیه عارفانه رفتن محمودرضا رو از ایشون پرسیدم . گفت: وقتی داشت میرفت پیش منم اومد گفت فلان
مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟!اومده بود تعریف میکرد ، میگفت رسول وقتی به من میگفت مامان میخوام شهید بشم ، میگفتم تو لیاقت شهید شدن نداری ، بیشتر کار کن ، بیشتر تلاش کن تا خدا نصیبت کنه... میگفت بعدش فهمیدم مشکل از لیاقت رسول نبوده💔 مشکل این بوده که من هنوز ازش دل نبریده بودم...
مداحی های ذخیره شده .
مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟!اومده بود تعریف میکرد ، میگفت رسول وقتی به من میگفت مامان میخوام شهید
قبل از اینکه شهید بشه یکی دو روز قبلش سر سجاده که نشسته بودم ، گفتم مثل همیشه داشتم دعا میکردم که خدایا رسول سالم باشه ، خودت حفظش کن ، خودت سلامت نگهش دار ! میگفت ایندفعه شرمنده شدم پیش خدا میگفت چرا من همیشه برای سلامتیش دعا میکنم ؟گفتم یه بار از زبونم بچرخه بگم خدایا اگه قسمتشه شهیدش کن...دلم نیومد ، زبونم نچرخید ، ولی گفتم خدا راضی ام به رضای خودت(:
چندروز بعدش خبر شهادتش بهمون رسید بعضیا لیاقتشون فراتر از چیزیه که ما فکر میکنیم...
مداحی های ذخیره شده .
قبل از اینکه شهید بشه یکی دو روز قبلش سر سجاده که نشسته بودم ، گفتم مثل همیشه داشتم دعا میکردم که خد
از یه شهید کرمانی بگم بهتون که میخواست بره جبهه مامانش نمیذاشت بره...میگفت تو جگر گوشمی تو عزیز دردونمی،چطوری ازت بگذرم؟به مامانش میگفت الان نیازه که من برم..با مامانش خیلی حرف زد... گفت اصلا بیا باهم بریم..مامانش هم بقچهش رو سریع بست اومد وایستاد تو حیاط و گفت من حاضرم بریم! گفت: مامان گرفتی مارو ؟مسخرم کردی؟! الان زنگ میزنم یه هواپیما خصوصی بیاد باهم بریم...
مامانش ناراحت شد...گفت خب چیکار کنم ؟پیرزن بود دیگه:) گفت برو بچه ولی اونجا بهت میرسن غذا گیرت میاد؟! حواسشون بهت هست؟!
مداحی های ذخیره شده .
از یه شهید کرمانی بگم بهتون که میخواست بره جبهه مامانش نمیذاشت بره...میگفت تو جگر گوشمی تو عزیز درد
گفت مامان ما یه فرمانده داریم که خیلی هوامون رو داره... لقمه از دهن خودش در میاره میذاره تو دهن ما... راضی شد بالاخره پیرزن..گفت برو...
بعد چند وقت همون شماره ای که قرار بود بچش بهش زنگ بزنه و خبر خودش رو بهش بده ، روی تلفن نقش بست.. گوشی رو با ذوق و شوق برداشت گفت سلام مامان خودتی؟!
صدای یه آقایی اومد صداش خیلی آشنا بود...اصلا به دل مینشست...
مداحی های ذخیره شده .
گفت مامان ما یه فرمانده داریم که خیلی هوامون رو داره... لقمه از دهن خودش در میاره میذاره تو دهن ما.
گفت سلام حاج خانوم خوب هستین؟!
گفت سلام حاج آقا ممنون شما خوب هستین؟ از بچم چخبر حالش خوبه؟ گفت که آره آره حالش خوبه... گفت حاج آقا شما کی هستین؟!
گفت من فرماندشونم...
گفت خب دستتون درد نکنه و اینا خودش نیست؟! گفت نه نیست..
گفت حاج خانوم برای ما دعا کنین...
پیرزن خجالت کشید و پیش خودش گفت حاج آقا نفرمایید ما کی باشیم برای شما دعا کنیم...
مداحی های ذخیره شده .
گفت سلام حاج خانوم خوب هستین؟! گفت سلام حاج آقا ممنون شما خوب هستین؟ از بچم چخبر حالش خوبه؟ گفت که آ
فرمانده گفت : چرا دعا کنید دعای مادر شهیدا 💔 خیلی میگیره:)
پیرزن بنده خدا بغض کرد گفت شما که گفتین سالمه:)
گفت: شرمندم حاج خانوم دعای مادر شهیدا زود میگیره:)
اونشب براش دعا کردم گفتم خدایا هرچی این فرمانده میخواد بهش بده بچم گفته بود فرماندمون خیلی مهربونه ها باورم نمیشد...
مداحی های ذخیره شده .
فرمانده گفت : چرا دعا کنید دعای مادر شهیدا 💔 خیلی میگیره:) پیرزن بنده خدا بغض کرد گفت شما که گفتین س
چند وقت بعدش که داشتم تلویزیون نگاه میکردم نشون داد که سردار سلیمانی رو ترور کردن:)😄💔
گفتم خدایا به همین زودی دعای مادر شهیدا گرفت؟!
فرمانده اون پسر سردار بوده...
سرداری که بهش میگیم سردار دلهامون...
https://daigo.ir/secret/498115978
+لینکناشناسبراینظراتشمادرموردمحفلامشبمون...نظراتتونخیلیبراممهمه،حتماحتماحتمابگید(:🥲🤍-
شبتونشهدایی🌸"
@madahi_chanel