مداحی های ِذخیره شده 🖤.
میدونی خودش چند سالش بود؟هجده سالش بود! خیلی طول نکشید بعد رفیقش خودشم پرواز کرد...به قول گفتنی: این
فکر میکنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن... فقط همونجا بی حرکت روی تخت دراز کشیدن و چشماشون به تخته ، ولی نمازشون از من و تو اول وقت تره:)🥲 میدونی آرزوشون چیه اینکه یه بار دیگه تو روضه امام حسین گریه کنن و بزنن تو سر و صورت خودشون:)❤️🩹
بعد ما بغل دستمونه حوصلمون نمیشه ، خوابمون میاد نمیریم:)
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
فکر میکنی خیلی مردی یه سر به آسایشگاه جانبازان زدی؟! یه تیکه گوشت شدن... فقط همونجا بی حرکت روی تخت
ممکنه محفل امشبمون یکم
زیادی طول بکشه هستین دیگه تا آخرش..🙂
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
ممکنه محفل امشبمون یکم زیادی طول بکشه هستین دیگه تا آخرش..🙂
میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری ، این ترکش ها که بهشون خورده ، اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها هرروز جون دادن رفیقاشون رو جلوی چشمشون توی بغل خودشون میبینن...جبهه هرروز براشون تداعی میشه و از جلوی چشماشون رد میشه و داد میزنن و میگن نامرد نزن...😭💔
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
میدونی تو آسایشگاه روانی اگه بری ، این ترکش ها که بهشون خورده ، اینا که موج گرفتتشون بارها و بارها ه
رفیقشون نیستااا..حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه😄💔ولی عین دیوونه ها دور خودش میچرخه که یه چیزی پیدا کنه و جنازه رفیق شهیدشو بکشه عقب...🙂🥀
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
رفیقشون نیستااا..حالا زیر خروار ها خاک دفن شده بدون اینکه جسدش پیدا بشه و دفن بشه😄💔ولی عین دیوونه ها
در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده و دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی هست که شبا رو راحت سر روی بالش میذاریم و میخوابیم و حتی به این فکر نمیکنیم که برای این راحتیمون چه کسایی از چه چیزایی گذشتن...(:
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
در صورتی که الان توی یه وجب اتاق سفیده و دور و برش هم پر تخته و یکم اونورترش هم خونه های من و تویی ه
میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوال پرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب برام تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارای جدیدی انجام داده...به دوستاش که زنگ میزد اگه دختر داشتن با اونا هم درباره اینکه دختر من بهتره یا دختر تو بهتره بحث میکرد....
عشق محمود رضا به دخترش مثه عشق همه پدرا به دخترشون بود اما محمود رضا پز دخترش رو زیاد میداد...😄💔
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوال پرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب بر
یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم ، اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر..توی راه گفت کوثر رو برده آتلیه ازش چندتا عکس گرفته..مرتب در مورد ماجرای اون روز و عکاسی رفتنش تعریف میکرد...
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم ، اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر..توی راه گفت کوثر
وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت..پیاده شد رفت پول گرفت و اومد . تا نشست توی ماشین گفت اصن بزار عکسارو نشونت بدم...ماشین و خاموش کرد ، لپ تابشو از کیفش در آورد و عکسای کوثر رو یکی یکی نشونم داد...
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت..پیاده شد رفت پول گرفت و اومد . تا نش
در مورد بعضیاشون خیلی توضیح داد ، با دیدن بعضیاشونم زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمود رضا رفتیم اسلامشهر تو خونشون ، پدر خانمش جلسه گرفته بود...چندتا ازمسئولانی که محمودرضا تو اون مشغول به خدمت بود هم اونجا بودن...
یکی از همون برادران به من گفت محمودرضا رفتنش ایندفعه با دفعات قبل فرق داشت . . خیلی عارفانه رفت!فضای جلسه سنگین بود ؛ برای همین ادامه ندادم...بعد جلسه با چندنفر از اون برادرا رفتیم محل کار محمودرضا...
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
در مورد بعضیاشون خیلی توضیح داد ، با دیدن بعضیاشونم زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمود
توی ماشین قضیه عارفانه رفتن محمودرضا رو از ایشون پرسیدم . گفت: وقتی داشت میرفت پیش منم اومد گفت فلانی ، این دفعه از کوثر دل بریدم و میرم... دیگه مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمیکرد اصا حالش متفاوت بود...
به نظر تو ، چند نفر از بچه هاشون دل بریدن و رفتن؟! چند تا مادر جگر گوشه هاشون رو با دستای خودشون راهی کردن از زیر قرآن؟!
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
توی ماشین قضیه عارفانه رفتن محمودرضا رو از ایشون پرسیدم . گفت: وقتی داشت میرفت پیش منم اومد گفت فلان
مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟!اومده بود تعریف میکرد ، میگفت رسول وقتی به من میگفت مامان میخوام شهید بشم ، میگفتم تو لیاقت شهید شدن نداری ، بیشتر کار کن ، بیشتر تلاش کن تا خدا نصیبت کنه... میگفت بعدش فهمیدم مشکل از لیاقت رسول نبوده💔 مشکل این بوده که من هنوز ازش دل نبریده بودم...
مداحی های ِذخیره شده 🖤.
مادر رسول خلیلی رو میشناسی؟!اومده بود تعریف میکرد ، میگفت رسول وقتی به من میگفت مامان میخوام شهید
قبل از اینکه شهید بشه یکی دو روز قبلش سر سجاده که نشسته بودم ، گفتم مثل همیشه داشتم دعا میکردم که خدایا رسول سالم باشه ، خودت حفظش کن ، خودت سلامت نگهش دار ! میگفت ایندفعه شرمنده شدم پیش خدا میگفت چرا من همیشه برای سلامتیش دعا میکنم ؟گفتم یه بار از زبونم بچرخه بگم خدایا اگه قسمتشه شهیدش کن...دلم نیومد ، زبونم نچرخید ، ولی گفتم خدا راضی ام به رضای خودت(:
چندروز بعدش خبر شهادتش بهمون رسید بعضیا لیاقتشون فراتر از چیزیه که ما فکر میکنیم...