Mahmood Karimi - Dir Residam (128).mp3
5.96M
این سبک را بخاطر بسپارید
بسمت گودال ......
سبکهای ماندگار👆
3.12M
#غارت وسوزاندن خیمه ها
#تایپ✍و🎧اجرا : استاد پیرزاده 🎤
سید ابن طاووس درکتاب لهوف نوشته بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام )کنیزکی ازخیمه ها خارج شد.
مردی به اوگفت آقای توحسین کُشته شدوکنیزک به خیمه آمد وجریان راگفت.اهل حرم صدای ناله وگریه رابلند کردند...
درهمین موقع بود که لشکر ابن زیاد برای غارت خیمه ها شتافتند واموال اهل بیت راغارت کردند دراین غارت حتی چادرازسرزنان بُردند وگوشواره ازگوش بچهها کندند وخلخال ازپایشان بیرون کردند...
حمید ابن مسلم روایت کرد که زنی از طایفه بکرابن وائل که باشوهرش درمیان لشکر عمرسعد بود، وقتی این وحشیگری رادید شمشیر به دست گرفت آمد جلوخیمه فریادزد: ای مردان طایفه بکرابن وائل چگونه غیرت شما قبول میکند این لشکر بااهل بیت پیغمبر چنین بی حرمتی کنند شوهرآن زن خودش رارساند وزن رابه خیمه برگرداند.
حضرت زینب فرمود: مردی کبود چشم(خولی)به خیمه آمد آنچه بودباافرادش غارت کرد حتی پوست گوسفندی که برای نرمی زیرپای زین العابدین بود چنان کشید که حضرت بروی زمین افتاده حضرت زینب اورانفرین کرد فرمود:دست وپایت قطع شود قبل ازآتش جهنم درآتش بسوزی واین عمل رامختار بااوکرد دست وپایش راقطع کرد واوراسوزاند ومردی خلخال ازپای طفلی بیرون کرده بود وخودش گریه می کرد...
پرسیدند توچرا گریه می کُنی؟ گفت:دلم بحال اهل بیت پیغمبر می سوزد، به اوگفتند اگردلت می سوزد چراخلخال ازپای کودک بیرون کردی؟گفت:اگر من اینکار نمیکردم دیگری آن را انجام می داد.
حمید ابن مسلم می گوید:گروهی باشمر واردخیمه بیمارشدند،یک نفرپرسید:آیا این بیمار هم باید کُشته شود ؟
حمید می گوید من گفتم:
⬇️⬇️⬇️⬇️
عجب است این بیمارخودش بااین مرض خواهد مُرد لازم نیست که اورابُکُشید...
درمعالی السبطین جلددوم می گوید: هجوم به خیمه ها آنچنان وحشیانه بودکه دختربچه ای زیرپای لشکر جانداد، امادرسوگنامه آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)آمده که چند کودک دراین حمله وحشیانه کُشته شدند دوپسر از عبدالله ابن عقیل برادر زاده گان حضرت مسلم بنام سعد وعقیل که مادرشان خدیجه دختر امیر المؤمنین بود ودختری بنام عاتکه ازحضرت مسلم که هفت سال بیشتر نداشت مادرش رقیه دختر حضرت علی بود ودیگر دوخواهر مادری احمدابن امام حسن که اینان ازتشنگی وآتش سوزی وهجوم وحشیانه لشکر ابن سعد جان دادند.
خبردیگر ازمقتل شیخ حُرعاملی که استاد اساتید است می گوید حضرت زینب پیغام داد برپسر سعد که تمام هستی ماازلباسهای مردانه واشیاء زنانه وآنچه درخیمه ها می باشد بادست خودمان به شما می دهیم که دست ازاین زن وبچه ها بردارید وباعث ناراحتی آنها نشوید وهمین کارراهم کرد آنچه درخیمه هابود ازخیمه بیرون انداخت وغارتی هابُردَندبازهم دست بردار نبودند ولی حضرت زینب مانند قهرمان درب خیمه ایستاد مشغول دفاع شدودشمنان اوراباکعب نیزه بربازویش می زدند.
دربین این بار...میگن ...
اینم روضه شما...
آی... مرد عرب میگه دیدم دامن دختری آتیش گرفته داره میدوه...پس ازغارت، خیمه هاروکه آتیش زدند دامن طفلی آتيش گرفت سربه بیابون گذاشت...
(عجب روضه ای یه...)
خودمو بهش رسوندم که آتش دامنشو خاموش کنم،اون دختربچه مثل بره ای که گُرگ دیده باشه ازمن می لرزید...
گفت: یاشیخ ازمن دست بردار من یتیمم،جدَّم رسول الله...
گفت نترس اومدم آتیش دامنتو خاموش کنم...
یکی از دختران آل عصمت
زخیمه شدبرون باصد مُصیبَت
بدیدم دامنش بگرفته آتش
دل من سوخت درآن دم به حالش
سَمَند خویشتن راتُندراندم
به زودی خویش رابراو رساندم
نمودم آتش ازپیراهان دور
بگفتم حاجتی داری تومنظور
چودید آن طفل ازمن مهربانی
بگفت ای شیخ حال من تودانی
بگو راه نجف رابرمن زار
کُنَم شیرخدارامن خبردار
کُنَم شِکوه که ای شاه ولایت
چراقافل شدی ازدُختَرانَت
به دَستَش آب دادم اوننوشید
نگاهش ناگهان برخیمه گردید
به گریه گفت ای مَردِ نِکوکار
بده این آب راازبهراین بیمار
چون آتش ازدامن دختر خاموش شد گفت: یاشیخ راه نجف کدوم طرفه؟
گفتم دخترجان عزیزان تو،توکربلا هستندوتوراه نجف رومیخوای چه کُنی؟
گفت میخوام به پدرم علی شکایت این مَردُمو بنمایم...
آبی همراه داشتم دادم به دست او...گفتم میدونم تشنه هستی آب بنوش....
تاچشمش به آب افتاد یه نگاه به من کرد،یه نگاه به سوی خیمه ها وبه قتلگاه فهمیدم اجازه میخواد آب روببره...گفتم پدرت دیگه احتیاج به آب نداره، خودت آب بخور...نالید که یه بیمار...
(همون امام زین العابدین رومیگفت بزرگواران )
که یک بیمار درمیان خیمه هست داره ازتب می سوزه...
درون خیمه یک بیماردارم
که ازسوز عطش دستم دهدجان
اگراین آب رابراو رسانم
شود آرامش آن قلب سوزان
فداکاری این دختر نشون داد
صفای عترت ختم رسولان
4_5942717875474142047.mp3
2.53M
وای از غروب کربلا 😭
شمر اومده تو قتلگاه
دکلمه🍃🍃🍃
شعر مداح و شاعر اهل بیت ع
خانم بخشی🌴🌴🌴🌴
اجرای دکلمه مداح پیرزاده🍃
4_5942717875474142069.mp3
7.28M
وای از غروب کربلا😭
شمر اومده تو قتلگاه😭😭
ارکان روضه🍃
شعر مداح اهل بیت خانم بخشی🍃
اجرای سبک 👇
مداح پیرزاده🌴🌴🌴
4_5942717875474143041.mp3
1.93M
وای از غروب کربلا
شمر اومده تو قتلگاه😭
واحد سنگین☘
شعر از مداح اهل بیت
خانم بخشی🌴🌴
اجرای سبک مداح پیرزاده🌱
4_5942717875474143095.mp3
1.81M
وای از غروب کربلا
شمر اومده تو قتلگاه😭
ارکان زمینه☘
سبک یا ابا عبدالحسین🌱🌱
شعر از مداح اهل بیت خانم بخشی🍃
اجرای سبک
مداح پیرزاده🍃
🍂 شام غریبان گودال 🍂
سس وئر داریخمیشام من نالانه آی بابا
گلدیم بو یئرده شام غریبانه آی بابا
گلدیم بابا غمینده یانیم سینه داغلییم
خلوت ائدیب جنازه وین اوستونده آغلییم
امکان یوخومدی یاره لرین گرچی باغلییم
گوز یاش گتیرمیشم سنه درمانه آی بابا
سس وئر منه دئییم باشیمین ماجراسینی
غارت غمین بو لشگر کفرون جفاسینی
یوخ باغلیان ایاقلاریمین هیچ یاراسینی
غم گور نئجه گتیردی منه جانه آی بابا
سند نصورا اورکلرمیز قانه دوندولر
باشین اوجالدی نیزیه دشمن سویوندولر
غارت هواسی باشدا خیامه توکولدولر
یاندی شرار ظلمیله کاشانه ای بابا
عمه م اودم کی گوردی گلیر لشگر جفا
ائتدی سوال قارداشیما نیلیوم بالا
امر ائیلدی کی اهل حرم چوللره قاچا
قالدی اوزی خیمده یانا یانه آی بابا
هر نه واریدی اهل جفا غارت ائیلدی
اهل حرم داغیلدی چوله وحشت ائلیدی
الله ولیک عممه چوخ نصرت ائیلدی
تاپدی گتیردی خیمه سوزانه آی بابا
سندنصورا بابا بیزه دشمن گتیردی سو
هر قطره سینده دیلده فغان ائتدیم آرزو
بیر قطره سین وئریدیله کاش اصغره عدو
اوخ ووردیلا او طفل لب عطشانه ای بابا
الان کی گلمیشم بورا ای سرور حجاز
نصفی یانان چادیردا بی بیم باشلیوب نماز
گوزیاشلی سینه داغلی ائدیر رازیله نیاز
قلبی دوندی لاله کیمی قانه آی بابا
سندن صورا بو عالم امکاندا یوخ صفا
قمچی له ساکت ائتدی بیزی قوم اشقیا
کاش عمری اجل گله مقتلده قورتارا
یوخ منده تاب کوفه ده زندانه آی بابا
#محرم1402
#شام_غریبان
⭕️ روضه شام غریبان
سید رضا نریمانی
#روضه_شام_غریبان
#بانوان_خادم
گودال سخت بود برای دلش ولی
اشک امام عصر، برای اسارت است
ای سر بریده، بال و پرم را، نگاه کن
داغی که مانده بر، جگرم را، نگاه کن
پاشو کمک بده، که سوار شتر شوم
نامحرمان دور و برم را، نگاه کن
با شمر و، حرمله، طرف کوفه میروم
برخیز همسفر، سفرم را، نگاه کن
رفتم پِی،ِ لباس تو اما مرا زدن
بر روی گونهها، ورمم را، نگاه کن
عباس را، بگو که زمین خورد زینبت
حالا کبودی، کمرم را، نگاه کن
ای آفتاب، کم به تن، دلبرم بتاب
ای آفتاب، چشم تَرم را، نگاه کن
چادر نماند، تا بکشم روی پیکرت
شرمندگی، اهل حرم را، نگاه کن
خیلی شرمنده شد زینب .. گفت:« داداش! یادمه یه روزی خواب بودم، یهو از خواب بیدار شدم؛ دیدم تو بالا سرم وایسادی، گفتم:«داداش چرا منو بیدارم نکردی»؟!
_گفتی:« خواهرم دیدم خوابی؛ از لای این درم داره آفتاب رو صورتت میتابه؛ ایستادم جلو آفتاب، آفتاب به پوستت نخوره به صورتت نخوره.
یادته، گفتم:« ان شالله برات جبران کنم»...
ای آفتاب! من که کاری ازمبر نمیاد؛ میبینی که من رو دارن دست بسته میبرن...
امشب خیلی شب عجیبیه، امشب همچین که بیبی خیلی از این بچهها رو با یه دردسری جمع کرد، دید دو سه تا از این بچهها کماند. یکییکی دست سر این بچهها میکشید.
_عمهجان چرا گوشت اینجوریه؟!
_گفت:« عمه جان! آخه تو این صحرا دنبالم میکردن؛ منم بهش میگفتم:«خودم گوشوارم و بهت میدم، اما اینا میکشیدن».
_عمه ببین گوشم و...
هی این بچه اون بچه؛ یکییکی دلداری،
_ پس دوتا بچهها کماند!
گفت:« خواهرم امکلثوم؛ عزیزم، میدونم خستهای، پا میشی با همدیگه تابی تو این صحرا بخوریم دوتا بچهها کماند؟!
تو این تاریکیها، هی این طرف و بگرد؛ اون طرفا بگرد.
_ای خدا! چیشدن این بچهها؟!
یهو دیدن زیر یه بوتهای، دوتا از این بچهها دست گردن هم کردن، تا اومد برشون گردوند دید دوتایی جون دادن و مردن...
این اسبا وقتی برا غارت میدویدن، این بچهها زیر نعلای این اسبا، جون دادن و مرده بودن...
خواهرم یکی دیگه نیست! بازم بگردیم، خیلی کمرمم درد میکنه...
این طرف اون طرف؛
_ای خدا! کجا رفته این بچه؟!
یهو بیبی فرمود:« خواهرم فکرکنم منمیدونم».
_چرا از کجا؟!
_آخه وقتی آب آزاد شد، بچهها رو من یکییکی زیر نظر داشتم. دیدم یکی از این بچهها گریه میکرد یه ظرف آبم برداشته بود.
دیدم از این مردا هی سوال میکرد:« گودال کدوم طرفه»...
خواهرم فکرکنم رفته گودال؛ چون از اون موقع به بعد دیگه ندیدم این بچه رو...
سریع دویدن تو گودال، دیدن یه بچهای خودش رو انداخته رو این بدن بیسر. این بچه رو بلند کردند.
_اینجا چیکار میکنی آخه؟! عزیز دلم، چجوری این همه راه اومدی تا اینجا؟!
_گفت: عمه جان! خیلی دلم هوا بابامو کرده...
دم خیمه که ایستاده بودم،بابام و از دور میدیدم این لباشو میدیدم بهم میخورد؛ هی میگفت:« جگرم»...
_عمهجان! بابام سر نداره خب؛
_عمهجان مگه نمیبینی بابام سرنداره؛ ولی من خودم صدا بابامو شنیدم.
_چی میگفت عمه جان عزیز دلم؟!
_عمهجان! تو این صحرا، تو این تاریکیها هی صدا میزدم:« اباَ، بابا»؛
دیدم از یه سمتی هی صدا میاد:« اِلَیَّ؛ بیا»...
دو سه تایی خودشون رو انداختن رو این بدن انقد گریه کردن ...
↫
#شام_غریبان
زبانحال حضرت زینب با رأس خونین حضرت اباعبدالله الحسین علیهم السلام در بالای نیزه
( کربلایی موسی_آقایی اردبیلی )
محملده مرتضی قیزی یورقون سپاهیلن
قارداش باشین مخاطب ایدوب سوز آهیلن
مرجان دوزور باشوندان آخان قان دوداقووه
دلخسته زینبون اولا قربان دوداقووه
مرجان ندی جمالووی رشک بهشت ایدور
داش یاره سیندن آخدیقیجان قان دوداقووه
کیم دی که لشگرون داغیلوب یوخدی یاورون
جبریل اولوب جداده نگهبان دوداقووه
هر دم که نیزه اوسته باشون لنگر ایلیور
گویا دوباره دن یتیشور جان دوداقووه
ایله دعا رقیه سنی گورمسین بله
باخسا ئولر او غمزده جیران دوداقووه
باشلار ایچینده فکر ایدورم آختارور سنی
ایکاش دوشمسین گوزی بیرآن دوداقووه
عرش اهلی نوک نیده چکوب حیرتیله صف
فیض آلماقا اولوبدیلا مهمان دوداقووه
گل تک سولوبدی لبلرون ای قبله گاه عشق
سانکی اسوبدی سهمیلی توفان دوداقووه
هردم که یل غباره بوکور مه جمالووی
دوقوز سمانین اهلی دیور جان دوداقووه
هفت آسمانه ذات ازل جنس نوریدن
پهن ایلیوبدی سفره احسان دوداقووه
هر قطره قان که فرشه دامور عرش نیزه دن
یر سسلنور سلام اولا عطشان دوداقووه
گون تک چیخوبدی سیره جداده کسوک باشون
حسرتدی یرده زینب نالان دوداقووه
آچ قانلی گوزلرون منه ده بیر عنایت ایت
چوخداندی عاشقم او بدخشان دوداقووه
آیات عشقی نشر ایلیور قانلی لبلرون
ارواح انبیا اولوب حیران دوداقووه
بذل ایلیوب آخان قانون اسلامه تازه جان
مدیوندی دین ومکتب قران دوداقووه
دیلدن سالوبدی قیزلارووی شام یولاری
یول یول ایدوب گوزوندن اوزاق قمچی
قولاری
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨