eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
160 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان گل 🌺 ان‌شاءالله قصد داریم کتاب «منم یه مادرم» رو دورهمی بخونیم و بعدش در مسابقه‌ی بزرگی که خود انتشارات برگزار کرده و جوایز نفیسی داره🏆 شرکت کنیم. این کتاب به سبک تربیتی والدین شهدا پرداخته و خاطرات و تجربیات ارزنده‌ی سه مادر شهید رو جمع‌آوری کرده. مادر شهید مصطفی احمدی روشن مادر شهید محمد مسرور و مادر شهید محمدحسین حدادیان از امروز شروع می‌کنیم و هر دو روز، ۱۰ صفحه از کتاب رو می‌خونیم. جمعه‌ها هم تعطیلیم. اگر تمایل دارید شماهم این کتاب رو بخونید، تشریف بیارید اینجا👇🏻👇🏻 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«اندر مزایای داشتن داداش کوچولو» (مامان ۶ساله و ۳سال و ۴‌ماهه) به دنیا اومدن فرزند دوم در کنار سختی‌ها وچالش‌های فراوان، قطعاً نکات مثبت زیادی هم داره. فارغ از بحث داشتن هم‌بازی و سرگرم شدن بچه‌ها باهم، یه سری اتفاقات هست که برای بچه‌ها رشد شخصیتی به همراه داره... ✅ اولین بارهایی بود که تنها با دو تا بچهٔ سه ساله و پنج ماهه می‌خواستم برم خونهٔ یکی از دوستام. وقتی به خونه‌شون رسیدیم جای پارک پیدا نکردم و مجبور بودم بگردم و جای دورتری رو پیدا کنم. چون برگشت با بچه‌ها سخت بود، به مهدی پیشنهاد دادم که با داداشش برن پیش دوستم تا من برگردم. در کمال ناباوری قبول کرد بدون من بره یک جای جدید.😍 اونجا بود که جرقه‌ای در ذهن من زده شد. وجود برادر کوچکترش این جرئت رو بهش داده بود و خیالش راحت بود که تنها نیست. قطعاً اگر توی اون موقعیت تنها بود هرگز پیشنهاد منو قبول نمی‌کرد. ✅ تا همین چند وقت پیش شب‌ها ساندویچی! کنار هم توی اتاق می‌خوابیدیم. اما مدتیه تصمیم گرفتیم اتاق بچه‌ها رو جدا کنیم. یکی دو شب که امتحان کردیم مهدی خیلی از این قضیه استقبال کرد و با ذوق و شوق، فردا صبحش می‌گفت: «دیشب من و حسن تنها خوابیدیم.» شک ندارم اگه مهدی تک فرزند بود به این راحتی زیر بار نمی‌رفت! ✅ یا جدیداً که بزرگتر شدن مواردی پیش اومد که کار کوچیکی بیرون داشتم و بردن بچه‌ها سخت بود، خودشون هم دوست نداشتن بیان. اینجا هم از مزیت دو فرزندی استفاده کردم و حسن رو به مهدی سپردم و رفتم. البته با یه سری تدابیر امنیتی مثل اینکه شمارهٔ خودم رو روی یخچال چسبوندم و مهدی بلد بود شماره‌م رو بگیره و از اینکه در غیاب من کار خطرناک نمی‌کنن تقریباً خیالم راحت بود. آقا مهدی هم از این موقعیت خیلی خوشش اومد و احساس بزرگی و مسئولیت‌پذیری می‌کرد. اگه حسن نبود، بعید بود مهدی تنها خونه بمونه.😅 ✅ مدتی بود که بابا جون موهای مهدی رو کوتاه می‌کرد. اما موقعی که مهدی می‌نشست روی صندلی آرایشگاه پدرش!، خیلی وول می‌خورد و نق می‌زد. تا اینکه موهای حسن هم نیاز به پیرایش داشت و بابا برای اولین بار می‌خواست موهای حسن کوچولو رو کوتاه کنه. حسن در کمال آرامش نشسته بود روی صندلی و بابا مشغول کوتاه کردن موهاش شد. دیدن این صحنه برای مهدی از هزار تا حرف و نصیحت کارسازتر بود و باعث شد تا چالش بابا با مهدی حل بشه.😉 ✅ ناگفته نمونه که منم مثل خیلی از شماها چالش‌ها ودعواهای دو تا داداش رو دارم، که مثنوی هفتاد منه! روزی صد دفعه سر اسباب‌بازی، مداد رنگی و... با هم دعوا می‌کنن و بزرگه کوچیکه رو گوشمالی می‌ده! به خصوص تا من می‌رم آشپزخونه کارها رو بکنم صدای گریه بلند می‌شه!🥴 تازگیا هم کوچیکه به برکت برادر بزرگتر، یه حرکاتی از داداشش یاد گرفته و از خجالتش در میاد! و خیلی زیبا روی اعصاب بنده پیاده‌روی می‌کنن!!🤦🏻‍♀️ اما بهتره برای تمدد اعصاب فعلاً نیمهٔ پر لیوان رو ببینیم...😊😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«اسباب‌کشی و بحران‌های عجیب و غریب» (مامان ۶، ۴.۵ و ۱.۵ ساله) حدود دو ماه پیش، اسباب‌کشی داشتیم. مامانم از شهرستان اومده بودن پیشمون. شب قبل از اسباب‌کشی با همسرم تصمیم گرفتیم صبح زود مامانم و سه تا بچه‌ها رو با اسنپ بفرستیم خونهٔ جدید که راحت باشن و وسط اسباب‌کشی اذیت نشن و بچه‌ها توی دست و پا نباشن. صبح فرستادیمشون و با خیال راحت رفتیم سراغ اسباب‌کشی و بعد از یک ساعت همه چی بار زده شد و عازم خونهٔ جدید شدیم و خوشحال بودیم از خوب پیش رفتن کارها.🥲 به مامانم زنگ زدم که خبر بگیرم از حال بچه‌ها، بعد از دوسه بار بالاخره جواب دادن. صداشون نگران بود و بلافاصله پرسیدن: «کی میاید؟ زودتر بیاید…» ترسیدم و پرسیدم چی شده؟ بعد از کلی اصرار، مامانم گفتن: «بچه‌ها رفتن توی آشپزخونه دست‌هاشون رو بشورن تا صبحانه بخوریم، ولی یهو زینب زد زیر گریه، بغلش کردم و بعد از چند دقیقه دیدم روی پاش و زیر انگشت‌هاش داره قرمز می‌شه و می‌سوزه. فاطمه هم کمی روی یک پاش و چشم‌هاش سوخته و سه تایی دارن از ترس و درد گریه می‌کنن.»😱 من و همسرم نفهمیدیم چطور خودمون رو رسوندیم خونه. کامیون و کارگرها رو سپردیم به پدرشوهر و مادرشوهرم، زینب و فاطمه رو بغل کردیم و دویدیم سمت بیمارستان نزدیک خونه. بچه‌ها به شدت ترسیده بودن و گریه می‌کردن. فاطمه چشم‌هاش می‌سوخت و زینب روی دو تا پاهاش و بخشی از صورت و دست‌هاش سوخته و زخم شده بود… بیمارستان شستشوی اولیه داد. چشم‌هاشون رو (وسطش کلی گریه کردن هر دوشون و دل ما آب شد…) معاینه کرد و گفت خداروشکر آسیبی به چشم‌هاشون نرسیده. با قطره و پماد خوب می‌شه. سوختگی پای فاطمه خیلی سطحی بود و جای نگرانی نداشت. ولی برای سوختگی پای زینب که عمیق و نوع دو بود باید می‌رفتیم بیمارستان سوانح سوختگی.😓 اونجا فهمیدیم به خاطر نوع سوختگی که عمیق بود، احتمالاً با اسید لوله‌بازکن سوخته پاش. پانسمان کردن و قرار شد هر دو روز یک‌بار ببریم برای تعویض پانسمان. قضیه از این قرار بود که کارگری که برای نظافت خونه اومد، بی‌دقتی کرده بود و مواد شوینده رو توی کابینت پایین گذاشته بود.🤦🏻‍♀️ اسید لوله‌بازکن چپه شده بود و چون درش شل بود، قطره قطره ریخته بود کف کابینت و وقتی بچه‌ها رفتن نزدیک کابینت، ریخته روی پای زینب و... بحران خیلی خیلی سختی بود برامون… توی روزهای بعد که برای پانسمان می‌رفتیم بیمارستان، صحنه‌های دلخراش زیادی دیدم. بچه‌هایی که کل بدنشون یا دست‌هاشون سوخته بود و مرد و زن‌هایی که هر کدوم به نحوی دچار سوختگی شده بودن، پا، دست، سر و صورت، کمر و...😓 دیدن اون صحنه‌ها خیلی خیلی دردناک بود و اشک می‌ریختم و براشون حمد شفا می‌خوندم و فقط خداروشکر می‌کردم که سوختگی پای زینب محدود بود نسبت به مواردی که دیدیم. توی روزهای بعد از اسباب‌کشی هم باز یه سری بحران داشتیم! کارگر کف خونه رو وایتکس ریخته بود. ولی چون خوب نشسته بود، راه رفتن روی کف خونه باعث سوزش و خوردگی کف پاها می‌شد! مجبور شدیم دو سه بار بشوریم تا کامل تمیز بشه.🤦🏻‍♀️ موقع تعمیرات آشپزخونه، شیشهٔ قفسهٔ بالایی در فاصلهٔ چند سانتی‌متری از سر و گردن همسرم، از بالا افتاد روی زمین و خرد شد و ما همه متحیر بودیم که چطور هیچی‌شون نشد. واقعاً خداروشکر می‌کردیم که چیزی نشد، حتی فکر کردن بهش هم ترسناک بود.😞 بعد از چند روز رفتیم سفر تا کمی حال و هوامون عوض بشه. وقتی برگشتیم دیدیم آشپزخونه و بخشی از پذیرایی‌مون رو آب برداشته به خاطر نشتی یکی از لوله‌های ماشین ظرفشویی و دوباره افتادیم به شستن خونه و فرش‌ها و جمع و پهن کردن وسایل...🫠 خلاصه روزهای خیلی سختی داشتیم طوری که اون موقع فکر می‌کردم دیگه هیچ‌وقت اون سختی‌ها تموم نمی‌شه و روی آرامش رو نمی‌بینیم. از همهٔ کارهام و مطالعه و برنامه‌های شخصی‌م هم عقب‌مونده بودم و ناامید از اینکه بتونم روزی برسم به کارهای عقب افتاده.😓 حالا بعد از دو ماه، خداروشکر دست و صورت زینب کامل خوب شده و رد سوختگی نمونده، زخم روی پاش هم خوب شده هر چند علائم سوختگی هنوز روی پاش هست و داریم پماد ترمیم‌کننده می‌زنیم.👌🏻 مشکلات و کارهای خونهٔ جدید تموم شده و به روزهای خوش و آروم زندگی رسیدیم. بعضی از کارهای عقب‌مونده رو انجام دادم و بقیه رو هم کم‌کم پیش می‌برم و همه‌مون خونهٔ جدید رو خیلی دوست داریم خداروشکر. البته هنوز نمی‌دونم چه حکمتی بود که اون اتفاقات پشت سرهم افتاد و حتی به شوهرم به شوخی می‌گفتم احتمالاً این خونه طلسم شده!! شاید حکمتش این بود که قدر همین روزهای آروم و زندگی روزمره در کنار بچه‌ها و قدر سلامتی‌شون رو بیشتر از قبل بدونم و صبورتر بشم در برابر بحران‌ها. الله اعلم. خداروشکر در همهٔ احوال. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
❓چرا بعضی والدین سنتی یا مدرن فکر می‌کنن بچه نیازی به آزادی نداره؟ 🤨 ❓اعتیاد به بازی‌های رایانه‌ای و تلویزیون چه تأثیری روی احساس نیاز بچه به آزادی داره؟ 🤔 ✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻 ☘️☘️☘️ کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«چالش‌های اوّلین نوه!» (مامان سه دختر ۶.۵ساله، ۴.۵ساله و ۳ماهه) دختر ما از طرف هر دو خانواده نوهٔ اوله! شاید بگین چقدر خوب اما... همه چیز از روزی که نشونه‌های به دنیا اومدنش ظاهر شدن شروع شد! از اینکه وای دیر شد زودتر بریم بیمارستان گرفته تا دید و بازدید فامیل در روزهای اوج خستگی و داغونی بعد از تولد.🥴 با بزرگ‌تر شدن خانم کوچولو و یادگیری شیرین‌کاری‌های جدید، مامان‌بزرگ‌های مهربون روزانه پیگیر عکس و فیلم و مستند بودن!😕 البته این قضیه که ما تو شهر دیگه‌ای ساکن بودیم هم تو دلتنگی خانواده‌ها و تشدید احساساتشون بی‌تأثیر نبود. با غذا خور شدنش، باب جدیدی از نظارت‌ها به رومون گشوده شد! تماس‌های پیگیرانه و از سر دلسوزی که امروز چی خورده؟ خوب می‌خوره؟ فلان چیز رو حتماً بده بخوره و... گاهی واقعاً من و همسر رو به ستوه می‌آورد.🤯 درسته اولین بچه‌م بود و بی‌تجربه بودم، اما به نظر خودم به اندازه‍ کافی مطالعه و پیگیری لازم رو در مورد مسائل مربوط به سنش، داشتم.🙄 اما ریزه میزه بودن دخترک و اینکه به اندازهٔ دلخواه دکترها👩🏻‍⚕️ و نمودارها 📈 وزن نمی‌گرفت، بحث‌ها رو داغ‌تر می‌کرد و منم با اینکه سعی می‌کردم به خودم مسلط باشم، همیشه یه گوشهٔ دلم نگران بود! همین ماجرای سرعت کم وزن‌گیری ناچارمون کرد حتی از شیر خشک 🍼 هم به‌عنوان کمکی استفاده کنیم اما تغییر محسوسی حاصل نشد و در نهایت با مراجعه به پزشک سنتی و شنیدن این توضیح که مزاج این بچه اینطوریه و سوخت‌وساز بدنش بالاست، تقریباً خیال خودم و همسرم راحت شد. اما امان از حرف‌های اطرافیان که هر از گاهی دوباره همهٔ بحث‌ها رو زنده می‌کردند و روز از نو روزی از نو.🤦🏻‍♀️ چالش جدی بعدی مربوط می‌شد به، به دنیا اومدن دختر دومم که ایشونم از قضا نوهٔ دوم از هر دو طرف هستن! هر چی من و همسر می‌خواستیم قضیه طبیعی باشه و حساسیتی روی آبجی بزرگه ایجاد نکنه، توصیه‌های پیاپی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها که واقعاً عاشق هر دو نوه بودن، طفلی رو کلافه می‌کرد، درحالی‌که ۲ سال بیشتر نداشت. دائم و به هر بهونه‌ای بحث آبجی جدید رو پیش می‌کشیدن که چند تا دوسِش داری؟ وقتی خوابه بیدارش نکنیا! مواظب آبجی باشیا و... از همون زمان‌ها بود که با همسر تصمیم گرفتیم از همون نعمت دور بودن بیشتر استفاده کنیم تا روزهای حساس و البته بسیار سختِ اول تولد فرزند دوم سریع‌تر و با آرامش بیشتری بگذره. با بزرگ‌تر شدن آبجی دوم، پند و نصیحت‌ها هم جدی‌تر می‌شدن و به وضوح می‌دیدم که گاهی متأسفانه اثر معکوس می‌ذاشتن و دختر بزرگم رو کلافه‌تر و پرخاشگر‌تر می‌کردن. مثلاً وقتی دختر دومم اسباب‌بازی‌ای رو می‌خواست و آبجی بزرگه بهش نمی‌داد، سیل نصیحت‌ها و سرزنش‌ها به سر طفلی جاری می‌شد که تو بزرگتری! نی‌نی‌ گناه داره، دلش می‌خواد و... حالا هم دخترم کلاس اولی شده و نصیحت‌ها و توصیه‌ها وارد فاز جدیدی شدن: شبا زود بخوابیا! سر کلاس به حرف‌های خانم قشنگ گوش کنیا! زنگای تفریح حتماً دستاتو بشوریا😵‍💫 و... گاهی فکر می‌کردم فاصلهٔ کم بچه‌هام، اون‌ها رو اذیت کرده، بخصوص اولی رو که تو سن ۲ سالگی توجه‌ها از روش برداشته‌ شده و انبوهی از نصیحت‌ها به سرش نازل شده. اما الان به این نتیجه رسیدم که این‌ها همه از معضلات نوهٔ اول بودنه! اونم نوهٔ اول دو تا خانوادهٔ متاسفانه کم‌جمعیت! که از ته قلبشون می‌خوان بیشترین محبت‌ها رو نثار نوه‌شون کنن و گاهی همین دلسوز‌ی‌های زیادی، آزاردهنده می‌شه.🙁 اگر دختر من تعداد خوبی دایی، خاله، عمو و عمه داشت که هر کدوم خودشون و بچه‌هاشون بخشی از توجهات مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها رو جلب می‌کردن شاید اینقدر فشار و توجه روش نبود. الان که تعداد نوه‌ها قراره به زودی پنج‌تا بشه، به وضوح حس می‌کنم که نگاه‌ها و توجه‌ها روی همهٔ نوه‌ها تقسیم شده و دیگه از اون پیگیری‌های کلافه‌کننده خیلی خبری نیست. با همهٔ این حرف‌ها، خداروشاکرم به خاطر نعمت پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های مهربون که قسمت دخترام کرده و همین طور شاکرم بابت همهٔ تجربه‌های سخت، خاص و ناب این شش سال و نیم مادری که باعث شدن تو این مدت خیلی خوب درک کنم که سختی و چالش همیشه هست، اما هر چه من صبورانه‌تر و با آرامش بیشتری با اون‌ها روبه‌رو بشم خیلی راحت‌تر اون‌ها رو پشت سر خواهم گذاشت. پ ن: امیدوارم تا روز کنکور، دانشگاه رفتن، ازدواج، بچه‌دار شدن و باقی روزهای حساس زندگیِ این نوهٔ اول، دیگه اثری از حساسیت‌های مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها باقی نمونده باشه و اون بندگان خدا هم با انبوهی از نوه‌ها و نتیجه‌ها سرگرم باشن که خودشون هم ندونن به کدومشون توجه کنن.😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹🟠 حکایت ۸۰۰۰ کودک فلسطینی که پشت سیم‌خاردارهای اسرائیل به دنیا می‌آیند! 🔻آمار و ارقامی دردناک از وضعیت مادر و کودکان فلسطینی و جنایات اسرائیلیان علیه آنها که به «نسل ایست و بازرسی» معروفن
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در اسرائیل چیزی به نام مردم معمولی نداریم! 🔹صهیونیست‌ها تلاش می‌کنند تا نشان دهند که حمله فلسطینی‌ها علیه مردم عادی است. اما در واقعیت همه ساکنان سرزمین‌های اشغالی یا مسلح هستند یا عضو ارتش. ما رسما با یک رژیم تروریستی طرف هستیم.
سلام دوستان 🌷 این روزها دعا برای مردم مظلوم فلسطین و برای پیروزی رزمنده‌های فلسطینی رو فراموش نکنیم. این دو تا کلیپ بخشی از وقایع و حقایق مربوط به فلسطین رو نشون میده ببینید و به دیگران هم بفرستید ببینن. 👆🏻